انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 303 از 464:  « پیشین  1  ...  302  303  304  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۳۱

ای محو راه گشته از محو هم سفر کن
چشمی ز دل برآور در عین دل نظر کن

دل آینه است چینی با دل چو همنشینی
صد تیغ اگر ببینی هم دیده را سپر کن

دانم که برشکستی تو محو دل شدستی
در عین نیست هستی یک حمله دگر کن

تا بشکنی شکاری پهلوی چشمه ساری
ای شیر بیشه دل چنگال در جگر کن

چون شد گرو گلیمی بهر در یتیمی
با فتنه عظیمی تو دست در کمر کن

ماییم ذره ذره در آفتاب غره
از ذره خاک بستان در دیده قمر کن

از ما نماند برجا جان از جنون و سودا
ای پادشاه بینا ما را ز خود خبر کن

در عالم منقش ای عشق همچو آتش
هر نقش را به خود کش وز خویش جانور کن

ای شاه هر چه مردند رندان سلام کردند
مستند و می نخوردند آن سو یکی گذر کن

سیمرغ قاف خیزد در عشق شمس تبریز
آن پر هست برکن وز عشق بال و پر کن
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۳۲

من از کی باک دارم خاصه که یار با من
از سوزنی چه ترسم و آن ذوالفقار با من

کی خشک لب بمانم کان جو مراست جویان
کی غم خورد دل من و آن غمگسار با من

تلخی چرا کشم من من غرق قند و حلوا
در من کجا رسد دی و آن نوبهار با من

از تب چرا خروشم عیسی طبیب هوشم
وز سگ چرا هراسم میر شکار با من

در بزم چون نیایم ساقیم می‌کشاند
چون شهرها نگیرم و آن شهریار با من

در خم خسروانی می بهر ماست جوشان
این جا چه کار دارد رنج خمار با من

با چرخ اگر ستیزم ور بشکنم بریزم
عذرم چه حاجت آید و آن خوش عذار با من

من غرق ملک و نعمت سرمست لطف و رحمت
اندر کنار بختم و آن خوش کنار با من

ای ناطقه معربد از گفت سیر گشتم
خاموش کن وگر نی صحبت مدار با من
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۳۳

جانا نخست ما را مرد مدام گردان
وآنگه مدام درده ما را مدام گردان

از ما و خدمت ما چیزی نیاید ای جان
هم تو بنا نهادی هم تو تمام گردان

دارالسلام ما را دارالملام کردی
دارالملام ما را دارالسلام گردان

این راه بی‌نهایت گر دور و گر دراز است
از فضل بی‌نهایت بر ما دو گام گردان

ما را اسیر کردی اماره را امیری
ما را امیر گردان او را غلام گردان

انعام عام خود را کردی نصیب خاصان
انعام خاص خود را امروز عام گردان

هر ذره را ز فضلت خورشیدییی دگر ده
خورشید فضل خود را بر جمله رام گردان

در کام ما دعا را چون شهد و شیر خوش کن
و آن را که گوید آمین هم دوستکام گردان
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۳۴

ای دل ز شاه حوران یا قبله صبوران
کن شکر با شکوران تو فتنه را مشوران

من مرد فتنه جویم من ترک این نگویم
من دست از او نشویم تو فتنه را مشوران

سرخیل بی‌دلانم استاد منبلانم
من عاشق فلانم تو فتنه را مشوران

از من مپرس چونم می‌بین که غرق خونم
این هم نه‌ام فزونم تو فتنه را مشوران

من رستمم و روحم طوفان قوم نوحم
سرمست آن صبوحم تو فتنه را مشوران

تو نقش را نخوانی زیرا در این جهانی
تا این قدر بدانی تو فتنه را مشوران
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۳۵

آن خوب را طلب کن اندر میان حوران
مشنو کسی که گوید آن فتنه را مشوران

در دل چو نقش بندد جان از طرب بخندد
صد گون شکر بجوشد از تلخی صبوران

از پرتوی که افتد در چشم‌ها ز رویش
خارش چه افتد از وی در چشم‌های کوران
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۳۶

امروز سرکشان را عشقت جلوه کردن
آورد بار دیگر یک یک ببسته گردن

رو رو تو در گلستان بنگر به گل پرستان
یک لحظه سجده کردن یک لحظه باده خوردن

نگذارد آن شکرخو بر ما ز ما یکی مو
چون صوفیان جان را این است سر ستردن

دندان تو چو شد سست بر جاش دیگری رست
می‌دانک همچنین است بر مرد جان سپردن

ای خصم شمس تبریز ای دزد راه و منکر
می‌باش در شکنجه از خویش و درفشردن
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۳۷

چون جان تو می‌ستانی چون شکر است مردن
با تو ز جان شیرین شیرینتر است مردن

بردار این طبق را زیرا خلیل حق را
باغ است و آب حیوان گر آذر است مردن

این سر نشان مردن و آن سر نشان زادن
زان سرکشی نمیرد نی زین مراست مردن

بگذار جسم و جان شو رقصان بدان جهان شو
مگریز اگر چه حالی شور و شر است مردن

والله به ذات پاکش نه چرخ گشت خاکش
با قند وصل همچون حلواگر است مردن

از جان چرا گریزیم جان است جان سپردن
وز کان چرا گریزیم کان زر است مردن

چون زین قفس برستی در گلشن است مسکن
چون این صدف شکستی چون گوهر است مردن

چون حق تو را بخواند سوی خودت کشاند
چون جنت است رفتن چون کوثر است مردن

مرگ آینه‌ست و حسنت در آینه درآمد
آیینه بربگوید خوش منظر است مردن
هله
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ی۲۰۳۸

از زنگ لشکر آمد بر قلب لشکرش زن
ای سرفراز مردی مردانه بر سرش زن

چون آتش آر حمله کو هیزم است جمله
از آتش دل خود در خشک و در ترش زن

گر بحر با تو کوشد در کین تو بجوشد
آتش کن آب او را در در و گوهرش زن

هر تیر کز تو پرد هفت آسمان بدرد
ای قاب قوس تیری بر پشت اسپرش زن

هر کس که بی‌سر آید تو دست بر سرش نه
و آن کس که باسر آید تو زخم خنجرش زن

جانی که برفروزد در عشق تو بسوزد
خواهی که تازه گردد در حوض کوثرش زن

از لعل می فروشت سرمست کن جهان را
بستان ز زهره چنگش بر جام و ساغرش زن

ای شمس حق تبریز هر کس که منکر آید
از جذب نور ایمان در جان کافرش زن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ی ۲۰۳۹

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن

خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن

دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها کن

بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ی ۲۰۴۰


روز است ای دو دیده در روزنم نظر کن
تو اصل آفتابی چون آمدی سحر کن

بردار طالبان را وز هفت بحر بگذر
منگر به گاو و ماهی وز صد چنین گذر کن

پیدا بکن که پاکی از کون و پست و بالا
وین خانه کهن را بی‌زیر و بی‌زبر کن

عالم فناست جمله در یک دمش بقا کن
ماری است زهر دارد تو زهر او شکر کن

هر سو که خشک بینی تو چشمه‌ای روان کن
هر جا که سنگ بینی از عکس خود گهر کن

اندر قفای عاشق هر سو که خصم بینی
او را به زخم سیلی اندر زمان به درکن

تا چند عذر گویی کورند و می‌نبینند
گر کورشان نخواهی در دیده شان نظر کن

خواهی که پرده‌هاشان در دیده‌ها نباشد
فرما تو پردگی را کز پرده‌ها عبر کن

فرمان تو راست مطلق با جمع در میان نه
بستم قبای عطلت هم چاره کمر کن

ای آفتاب عرشی ای شمس حق تبریز
چون ماه نو نزارم رویم تو در قمر کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 303 از 464:  « پیشین  1  ...  302  303  304  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA