انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 305 از 464:  « پیشین  1  ...  304  305  306  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۵۱‎
می‌بینمت که عزم جفا می‌کنی مکن
عزم عتاب و فرقت ما می‌کنی مکن

در مرغزار غیرت چون شیر خشمگین
در خونم ای دو دیده چرا می‌کنی مکن

بخت مرا چو کلک نگون می‌کنی مکن
پشت مرا چو دال دوتا می‌کنی مکن

ای تو تمام لطف خدا و عطای او
خود را نکال و قهر خدا می‌کنی مکن

پیوند کرده‌ای کرم و لطف با دلم
پیوند کرده را چه جدا می‌کنی مکن

آن بیذقی که شاه شده‌ست از رخ خوشت
بازش به مات غم چه گدا می‌کنی مکن

آن بنده‌ای که بدر شد از پرتو رخت
چون ماه نو ز غصه دوتا می‌کنی مکن

گر گبر و مؤمن است چو کشته هوای توست
بر گبر کشته تو چه غزا می‌کنی مکن

بی‌هوش شو چو موسی و همچون عصا خموش
مانند طور تو چه صدا می‌کنی مکن‎‏

هله
     
  ویرایش شده توسط: mereng   
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۵۲‎
ای آنک از میانه کران می‌کنی مکن
با ما ز خشم روی گران می‌کنی مکن

دربند سود خویشی و اندر زیان ما
کس زین نکرد سود زیان می‌کنی مکن

راضی شدی که بیش نجویی زیان ما
این از پی رضای کیان می‌کنی مکن

بر جای باده سرکه غم می‌دهی مده
در جوی آب خون چه روان می‌کنی مکن

از چهره‌ام نشاط طرب می‌بری مبر
بر چهره‌ام ز دیده نشان می‌کنی مکن

مظلوم می‌کشی و تظلم همی‌کنی
خود راه می‌زنی و فغان می‌کنی مکن

پایم به کار نیست که سرمست دلبرم
مر مست را بهل چه کشان می‌کنی مکن

گویی بیا که بر تو کنم صبر را شبان
بر بره گرگ را چه شبان می‌کنی مکن

در روز زاهدی و به شب زاهدان کشی
امشب که آشتی است همان می‌کنی مکن

ای دوستان ز رشک تو خصمان همدگر
این دوست را چه دشمن آن می‌کنی مکن

گویی که می مخور پس اگر می همی‌دهی
مخمور را چه خشک دهان می‌کنی مکن

گویی چو تیر راست رو اندر هوای ما
پس تیر راست را چه کمان می‌کنی مکن

گویی خموش کن تو خموشم نمی‌هلی
هر موی را ز عشق زبان می‌کنی مکن‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۵۳‎
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با آنک نیست عاشق یک دم مشو قرین

ور ز آنک یار پرده عزت فروکشید
آن را که پرده نیست برو روی او ببین

آن روی بین که بر رخش آثار روی او است
آن را نگر که دارد خورشید بر جبین

از بس که آفتاب دو رخ بر رخش نهاد
شهمات می‌شود ز رخش ماه بر زمین

در طره‌هاش نسخه ایاک نعبد است
در چشم‌هاش غمزه ایاک نستعین

بی‌خون و بی‌رگ است تنش چون تن خیال
بیرون و اندرون همه شیر است و انگبین

از بس که در کنار همی‌گیردش نگار
بگرفت بوی یار و رها کرد بوی طین

صبحی است بی‌سپیده و شامی است بی‌خضاب
ذاتی است بی‌جهات و حیاتی است بی‌حنین

کی نور وام خواهد خورشید از سپهر
کی بوی وام خواهد گلبن ز یاسمین

بی‌گفت شو چو ماهی و صافی چو آب بحر
تا زود بر خزینه گوهر شوی امین

در گوش تو بگویم با هیچ کس مگو
این جمله کیست مفتخر تبریز شمس دین‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۵۴‎
بشنیده‌ام که عزم سفر می‌کنی مکن
مهر حریف و یار دگر می‌کنی مکن

تو در جهان غریبی غربت چه می‌کنی
قصد کدام خسته جگر می‌کنی مکن

از ما مدزد خویش به بیگانگان مرو
دزدیده سوی غیر نظر می‌کنی مکن

ای مه که چرخ زیر و زبر از برای توست
ما را خراب و زیر و زبر می‌کنی مکن

چه وعده می‌دهی و چه سوگند می‌خوری
سوگند و عشوه را تو سپر می‌کنی مکن

کو عهد و کو وثیقه که با بنده کرده‌ای
از عهد و قول خویش عبر می‌کنی مکن

ای برتر از وجود و عدم بارگاه تو
از خطه وجود گذر می‌کنی مکن

ای دوزخ و بهشت غلامان امر تو
بر ما بهشت را چو سقر می‌کنی مکن

اندر شکرستان تو از زهر ایمنیم
آن زهر را حریف شکر می‌کنی مکن

جانم چو کوره‌ای است پرآتش بست نکرد
روی من از فراق چو زر می‌کنی مکن

چون روی درکشی تو شود مه سیه ز غم
قصد خسوف قرص قمر می‌کنی مکن

ما خشک لب شویم چو تو خشک آوری
چشم مرا به اشک چه تر می‌کنی مکن

چون طاقت عقیله عشاق نیستت
پس عقل را چه خیره نگر می‌کنی مکن

حلوا نمی‌دهی تو به رنجور ز احتما
رنجور خویش را تو بتر می‌کنی مکن

چشم حرام خواره من دزد حسن توست
ای جان سزای دزد بصر می‌کنی مکن

سر درکش ای رفیق که هنگام گفت نیست
در بی‌سری عشق چه سر می‌کنی مکن‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۵۵‎
مست شدی عاقبت آمدی اندر میان
مست ز خود می‌شوی کیست دگر در جهان

عاقبت امر رست مرغ فلک از قفس
عاقبت امر جست تیر مراد از کمان

چند زنیم ای کریم طبل تو زیر گلیم
چند کنیم ای ندیم مستی خود را نهان

بازرسید از الست کار برون شد ز دست
فاش بود فاش مست خاصه ز بوی دهان

دارد طامات ما بوی خرابات ما
هست شرابات ما از کف شاهنشهان

جمله اجزای خاک روح شد و جان پاک
عالم خاکش مخوان مایه اکسیر خوان

تو کمری ما میان یا تو میان ما کمر
گر کمری گر میان بی‌تو مبا گر میان

گاه به دزدی درآ کیسه دل را ببر
گاه مرا دزد گیر گو که منم پاسبان

گه بربا همچون گرگ بره درویش را
گه سگ بر من گمار های کنان چون شبان

چون تو ندیده‌ست کس کس تویی ای جان و بس
نادره ای در جهان اسب وفا درجهان

گر چه جهان است عشق جان و جهان است عشق
گر چه نهان است یار هست سر سر نهان

چشم تو با چشم من گفت چه مطمع کسی
هم بخوری قند ما هم ببری ارمغان

هر تن و هر جان که هست خاک تو بوده‌ست مست
غافلشان کرده‌ای زان هوس بی‌نشان

باز چو ناگه کنی سلسله جنبانیی
شور برآرد به کبر از جهت امتحان

کافر و مؤمن مگو فاسق و محسن مجو
جمله خراب تواند بر همه افسون بخوان

کیست که مست تو نیست عشوه پرست تو نیست
مهره دست تو نیست دست کرم برفشان‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۵۶‎
خواجه غلط کرده‌ای در روش یار من
صد چو تو هم گم شود در من و در کارمن

نبود هر گردنی لایق شمشیر عشق
خون سگان کی خورد ضیغم خون خوار من

قلزم من کی کشد تخته هر کشتیی
شوره تو کی چرد ز ابر گهربار من

سر بمگردان چنین پوز مجنبان چنان
چون تو خری کی رسد در جو انبار من

خواجه به خویش آ یکی چشم گشا اندکی
گر چه نه بر پای توست اندک و بسیارمن

گفت که عاشق چرا مست شد و بی‌حیا
باده حیا کی هلد خاصه ز خمار من

فتنه گرگی شده هم دغل و مکر او
دام وی از وی کند قانص عیار من

بر سر بازار او گرگ کهن کی خرند
هر طرفی یوسفی زنده به بازار من

همچو تو جغدی کجا باغ ارم را سزد
بلبل جان هم نیافت راه به گلزار من

مفخر تبریزیان شمس حق و دین بگو
بلک صدای تو است این همه گفتار من‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ‏۲۰۵۷‎
یار شو و یار بین دل شو و دلدار بین
در پی سرو روان چشمه و گلزار بین

برجه و کاهل مباش در ره عیش و معاش
پیشکشی کن قماش رونق تجار بین

جمله تجار ما اهل دل و انبیا
همره این کاروان خالق غفار بین

آمد محمود باز بر در حجره ایاز
عشق گزین عشقباز دولت بسیار بین

خاک ایازم که او هست چو من عشق خو
عشق شود عشق جو دلبر عیار بین

سنت نیکو است این چارق با پوستین
قبله کنش بهر شکر باقی از ایثار بین

ساعت رنج و بلا چارق بین می‌شوی
بی‌مرضی خویش را خسته و بیمار بین

چارق ما نطفه دان خون رحم پوستین
گوهر عقل و بصر از شه بیدار بین

گوهر پیشین بنه تا کندت میر ده
کهنه ده و نو ستان دانه ده انبار بین

تا نگری در زمین هیچ نبینی فلک
یک دمه خود را مبین خلعت دیدار بین

این سخن درنثار هم به سخن ده سپار
پس تو ز هر جزو خویش نکته و گفتار بین‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۵۸
با رخ چون مشعله بر در ما کیست آن
هر طرفی موج خون نیم شبان چیست آن

در کفن خویشتن رقص کنان مردگان
نفخه صور است یا عیسی ثانی است آن

سینه خود باز کن روزن دل درنگر
کآتش تو شعله زد نی خبر دی است آن

آتش نو را ببین زود درآ چون خلیل
گر چه به شکل آتش است باده صافی است آن

یونس قدسی تویی در تن چون ماهیی
بازشکاف و ببین کاین تن ماهی است آن

دلق تن خویش را بر گرو می‌بنه
پاک شوی پاکباز نوبت پاکی است آن

باده کشیدی ولیک در قدحت باقی است
حمله دیگر که اصل جرعه باقی است آن

دشنه تیز ار خلیل بنهد بر گردنت
رو بمگردان که آن شیوه شاهی است آن

حکم به هم درشکست هست قضا در خطر
فتنه حکم است این آفت قاضی است آن

نفس تو امروز اگر وعده فردا دهد
بر دهنش زن از آنک مردک لافی است آن

باده فروشد ولیک باده دهد جمله باد
خم نماید ولیک حق نمک نیست آن

ما ز زمستان نفس برف تن آورده‌ایم
بهر تقاضای لطف نکته کاجی است آن

مفخر تبریزیان شمس حق ای پیش تو
طاق و طرنب دو کون طفلی و بازی است آن‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۵۹‎
گفت لبم ناگهان نام گل و گلستان
آمد آن گلعذار کوفت مرا بر دهان

گفت که سلطان منم جان گلستان منم
حضرت چون من شهی وآنگه یاد فلان

دف منی هین مخور سیلی هر ناکسی
نای منی هین مکن از دم هر کس فغان

پیش چو من کیقباد چشم بدم دور باد
شرم ندارد کسی یاد کند از کهان

جغد بود کو به باغ یاد خرابه کند
زاغ بود کو بهار یاد کند از خزان

چنگ به من درزدی چنگ منی در کنار
تار که در زخمه‌ام سست شود بگسلان

پشت جهان دیده‌ای روی جهان را ببین
پشت به خود کن که تا روی نماید جهان

ای قمر زیر میغ خویش ندیدی دریغ
چند چو سایه دوی در پی این دیگران

بس که مرا دام شعر از دغلی بند کرد
تا که ز دستم شکار جست سوی گلستان

در پی دزدی بدم دزد دگر بانگ کرد
هشتم بازآمدم گفتم و هین چیست آن

گفت که اینک نشان دزد تو این سوی رفت
دزد مرا باد داد آن دغل کژنشان‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۶۰‎
یک غزل آغاز کن بر صفت حاضران
ای رخ تو همچو شمع خیز درآ در میان

نور ده آن شمع را روح ده این جمع را
از دوزخ همچو شمع وز قدح همچو جان

سوی قدح دست کن ما همه را مست کن
ز آنک کسی خوش نشد تا نشد از خود نهان

چون شدی از خود نهان زود گریز از جهان
روی تو واپس مکن جانب خود هان و هان

این سخن همچو تیر راست کشش سوی گوش
تا نکشی سوی گوش کی بجهد از کمان

بس کن از اندیشه بس کو گودت هر نفس
کای عجب آن را چه شد اه چه کنم کو فلان‎‏

هله
     
  
صفحه  صفحه 305 از 464:  « پیشین  1  ...  304  305  306  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA