انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 306 از 464:  « پیشین  1  ...  305  306  307  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۶۱‎
بوسه بده خویش را ای صنم سیمتن
ای به خطا تو مجوی خویشتن اندر ختن

گر به بر اندرکشی سیمبری چون تو کو
بوسه جان بایدت بر دهن خویش زن

بهر جمال تو است جندره حوریان
عکس رخ خوب توست خوبی هر مرد و زن

پرده خوبی تو شقه زلف تو است
ور نه برون تافتی نور تو ای خوش ذقن

آمد نقاش تن سوی بتان ضمیر
دست و دلش درشکست باز بماندش دهن

این قفس پرنگار پرده مرغ دل است
دل تو بنشناختی از قفس دل شکن

پرده برانداخت دل از گل آدم چنانک
سجده درآمد ملک گشت به دل مفتتن

واسطه برخاستی گر نفسی ترک عشق
پیش نشستی به لطف کای چلپی کیمسن

چشم شدی غیب بین گر نظر شمس دین
مفخر تبریزیان بر تو شدی غمزه زن‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۶۲‎
سیر نشد چشم و دل از نظر شاه من
سیر مشو هم تو نیز زین دل آگاه من

مشک و سقا سیر شد از جگر گرم من
هیچ بجز آب نیست لذت و دلخواه من

درشکنم کوزه را پاره کنم مشک را
روی به دریا نهم نیست جز این راه من

چند شود تر زمین از مدد اشک من
چند بسوزد فلک از تبش و آه من

چند بگوید دلم وای دلم وای دل
چند بگوید لبم راز شهنشاه من

رو سوی بحری کز او هر نفسی موج موج
آمد و اندرربود خیمه و خرگاه من‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۶۳‎
ای رخ خندان تو مایه صد گلستان
باغ خدایی درآ خار بده گل ستان

جامه تن را بکن جان برهنه ببین
جان برهنه خوش است تا چه کنی جامه دان

هین که نه‌ای بی‌زبان پیش چنین جان‌ها
قصه نی بی‌زبان نعره جان بی‌دهان

آمد امروز یار گفت سلام علیک
چرخ و زمین را مجو از نفسش آن زمان

خسرو خوبان بخواست از صنمان سرخراج
خاست غریو از فلک وز سوی مه کالامان

لعل لب او که دور از لب و دندان تو
خواند فسون‌های عشق خواجه ببین این نشان

آمد غماز عشق گفت در این گوش من
یار میان شماست خوب و لطیف و نهان

دامن دل را کشید یار به یک گوشه‌ای
گوشه بس بوالعجب زان سوی هفت آسمان

گفت ترایم ولیک هر که بگوید ز من
شرح دهد از لبم ده بزنش بر دهان

و آنک بگوید ز تو برد مرا و تو را
و آنک بگوید ز من دور شد از هر دوان‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۶۴‎
باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز ببرید بند اشتر کین دار من

بار دگر شیر عشق پنجه خونین گشاد
تشنه خون گشت باز این دل سگسار من

باز سر ماه شد نوبت دیوانگی است
آه که سودی نکرد دانش بسیار من

بار دگر فتنه زاد جمره دیگر فتاد
خواب مرا بست باز دلبر بیدار من

صبر مرا خواب برد عقل مرا آب برد
کار مرا یار برد تا چه شود کار من

سلسله عاشقان با تو بگویم که چیست
آنک مسلسل شود طره دلدار من

خیز دگربار خیز خیز که شد رستخیز
مایه صد رستخیز شور دگربار من

گر ز خزان گلستان چون دل عاشق بسوخت
نک رخ آن گلستان گلشن و گلزار من

باغ جهان سوخته باغ دل افروخته
سوخته اسرار باغ ساخته اسرار من

نوبت عشرت رسید ای تن محبوس من
خلعت صحت رسید ای دل بیمار من

پیر خرابات هین از جهت شکر این
رو گرو می‌بنه خرقه و دستار من

خرقه و دستار چیست این نه ز دون همتیاست
جان و جهان جرعه‌ای است از شه خمار من

داد سخن دادمی سوسن آزادمی
لیک ز غیرت گرفت دل ره گفتار من

شکر که آن ماه را هر طرفی مشتری است
نیست ز دلال گفت رونق بازار من

عربده قال نیست حاجت دلال نیست
جعفر طرار نیست جعفر طیار من‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۶۵‎
باز درآمد ز راه فتنه برانگیز من
باز کمر بست سخت یار به استیز من

مطبخ دل را نگار باز قباله گرفت
می‌شکند دیگ من کاسه و کفلیز من

خانه خرابی گرفت ز آنک قنق زفت بود
هیچ نگنجد فلک در در و دهلیز من

راه قنق را گرفت غیرت و گفتش مرو
جمله افق را گرفت ابر شکرریز من

سر کن ای بوالفضول ای ز کشاکش ملول
جاذبه خیزان او منگر در خیز من

منت او را که او منت و شکر آفرید
کز کف کفران گذشت مرکب شبدیز من

رست رخم از عبس کاسه ز ننگ عدس
آخر کاری بکرد اشک غم آمیز من

اصل همه باغ‌ها جان همه لاغ‌ها
چیست اگر زیرکی لاغ دلاویز من

ای خضر راستین گوهر دریاست این
از تو در این آستین همچو فراویز من

چونک مرا یار خواند دست سوی من فشاند
تیز فرس پیش راند خاطر سرتیز من

چند نهان می‌کنم شمس حق مغتنم
خواجگیی می‌کند خواجه تبریز من‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۶۶‎
باز برآمد ز کوه خسرو شیرین من
باز مرا یاد کرد جان و دل و دین من

سوره یاسین بسی خواندم از عشق و ذوق
زان که مرا خوانده بود سوره یاسین من

عقل همه عاقلان خبره شود چون رسد
لیلی و مجنون من ویسه و رامین من

در حسد افتاده‌ایم دل به جفا داده‌ایم
جنگ که می‌افکند یار سخن چین من

او نگذارد که خلق صلح کنند و وفا
تازه کند دم به دم کین تو و کین من

گوید کای عاشقان رحم میارید هیچ
در کشش همدگر از پی آیین من

یا رب و آمین بسی کردم و جستم امان
آه که می‌نشنود یارب و آمین من

گوید تو کار خویش می‌کن و من کار خویش
این بده‌ست از ازل یاسه پیشین من

کار من آن کت زنم کار تو افغان گری
عید منم طبل تو سخره تکوین من

بنده این زاریم عاشق بیماریم
کو نرود آن زمان از سر بالین من

راست رود سوی شه جان و دلم همچو رخ
گر چه کند کژروی طبع چو فرزین من

درگذر از تنگ من ای من من ننگ من
دیده شدی آن من گر نبدی این من

بس کن ای شهسوار کز حجب گفت تو
نقد عجب می‌برد دزد ز خرجین من‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۶۷‎
ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون
خیره عشقت چو من این فلک سرنگون

می‌در و می‌دوز تو می‌بر و می‌سوز تو
خون کن و می‌شوی تو خون دلم را به خون

چونک ز تو خاسته‌ست هر کژ تو راست است
لیک بتا راست گو نیست مقام جنون

دوش خیال نگار بعد بسی انتظار
آمد و من در خمار یا رب چون بود چون

خواست که پر وا کند روی به صحرا کند
باز مرا می‌فریفت از سخن پرفسون

گفتم والله که نی هیچ مساز این بنا
گر عجمی رفت نیست ور عربی لایکون

در دل شب آمدی نیک عجب آمدی
چون بر ما آمدی نیست رهایی کنون‎‏

هله
     
  
مرد

 
‎غزل شماره ۲۰۶۸‎
بازشکستند خلق سلسله یا مسلمین
باز درافکند عشق غلغله یا مسلمین

دشمن جان‌های ماست دوستی دوستان
مادر فتنه شده‌ست حامله یا مسلمین

آفت عالم شده‌ست ماه رخی زهره سوز
فتنه آدم شده‌ست سنبله یا مسلمین

لاف ز شه می‌زند سکه ز مه می‌زند
بر سر ره می‌زند قافله یا مسلمین

ای شده شب روز ما ز آنک دل افروز ما
از رخ ما برفروخت مشعله یا مسلمین

چون خرد نیک پی در چله شد پیش وی
جوش برآرد چو می در چله یا مسلمین

عشق چو آمد پدید عقل گریبان درید
از پی بی‌دل رسید مشغله یا مسلمین

بدگهری کو ز جهل تاج شهان را بماند
بر دم گاوان شود زنگله یا مسلمین

ناله ز هجر و زوال خاست ز ذوق وصال
دانک بسی شکرهاست در گله یا مسلمین‎‏

هله
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۰۶۹ »



بیش مکن همچنان خانه درآ همچنین
ای ز تو روشن شده صحن و سرا همچنین

باده جان خورده‌ای دل ز جهان برده‌ای
خشم چرا کرده‌ای چیست چرا همچنین

حلقه درآ روی باز بر همه خوبان بتاز
سجده کنم در نماز روی تو را همچنین

ای صنم خوش سخن حلقه درآ رقص کن
عشق نگردد کهن حق خدا همچنین

هر که در این روزگار دارد او کار بار
بنده شده‌ست و شکار یار مرا همچنین


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۰۷۰ »



یا تو ترش کرده رو مایه ده شکران
تنگ شکر می‌کشد تا بنهد در میان

سرکه فروشان هلا سرکه بریزید زود
تا که عسل پر کند آن شه شکرلبان

سرکه نه ساله را بهر خدا را بریز
چونک بریزی بیا تا دهمت من نشان

طوطی جان تو را سرکه نوا کی دهد
بلبل مست تو را شرط بود گلستان


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 306 از 464:  « پیشین  1  ...  305  306  307  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA