انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 310 از 464:  « پیشین  1  ...  309  310  311  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی



 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۰۱ »



سیر گشتم ز نازهای خسان
کم زنم من چو روغن به لسان

بعد از این شهد را نهان دارم
تا نیفتند اندر او مگسان

خویش را بعد از این چنان دزدم
که نیابند مر مرا عسسان

هر زمان جانب دگر تازم
بی‌رفیقان و صاحبان و کسان

ای خدا در تو چون گریخته‌ام
این چنین قوم را به من مرسان


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۰۲ »



چیست با عشق آشنا بودن
بجز از کام دل جدا بودن

خون شدن خون خود فروخوردن
با سگان بر در وفا بودن

او فدایی است هیچ فرقی نیست
پیش او مرگ و نقل یا بودن

رو مسلمان سپر سلامت باش
جهد می‌کن به پارسا بودن

کاین شهیدان ز مرگ نشکیبند
عاشقانند بر فنا بودن

از بلا و قضا گریزی تو
ترس ایشان ز بی بلا بودن

ششه می‌گیر و روز عاشورا
تو نتانی به کربلا بودن


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۰۳ »



گر چه اندر فغان و نالیدن
اندکی هست خویشتن دیدن

آن نباشد مرا چو در عشقت
خوگرم من به خویش دزدیدن

به خدا و به پاکی ذاتش
پاکم از خویشتن پسندیدن

دیده کی از رخ تو برگردد
به که آید به وقت گردیدن

در چنین دولت و چنین میدان
ننگ باشد ز مرگ لنگیدن

عاشقان تو را مسلم شد
بر همه مرگ‌ها بخندیدن

فرع‌های درخت لرزانند
اصل را نیست خوف لرزیدن

باغبانان عشق را باشد
از دل خویش میوه برچیدن

جان عاشق نواله‌ها می‌پیچ
در مکافات رنج پیچیدن

زهد و دانش بورز ای خواجه
نتوان عشق را بورزیدن

پیش از این گفت شمس تبریزی
لیک کو گوش بهر بشنیدن


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۰۴ »



شب که جهان است پر از لولیان
زهره زند پرده شنگولیان

بیند مریخ که بزم است و عیش
خنجر و شمشیر کند در میان

ماه فشاند پر خود چون خروس
پیش و پسش اختر چون ماکیان

دیده غماز بدوزد فلک
تا که گواهی ندهد بر کیان

خفته گروهی و گروهی به صید
تا کی کند سود و کی دارد زیان

پنج و شش است امشب مهره قمار
سست میفکن لب چون ناشیان

جام بقا گیر و بهل جام خواب
پرده بود خواب و حجاب عیان

ساقی باقی است خوش و عاشقان
خاک سیه بر سر این باقیان

زهر از آن دست کریمش بنوش
تا که شوی مهتر حلواییان

عشق چو مغز است جهان همچو پوست
عشق چو حلوا و جهان چون تیان

حلق من از لذت حلوا بسوخت
تا نکنم حلیه حلوا بیان


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۰۵ »



ساقی من خیزد بی‌گفت من
آرد آن باده وافر ثمن

حاجت نبود که بگویم بیار
بشنود آواز دلم بی‌دهن

هست تقاضاگر او لطف او
و آن کرم بی‌حد و خلق حسن

ماه برآید تو مگویش برآ
بر تو زند نور مگویش بزن

ای به گه بزم بهین عیش و نوش
وی به گه رزم مهین صف شکن

از پی هر گمره نیکو دلیل
وز پی محبوس چه‌ای خوش رسن

عالم همچون شب و تو همچو ماه
تو مثل شمعی و جان‌ها لگن

جان مثل ذره بود بی‌قرار
با تو شود ساکن نعم السکن


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۰۶ »



مست رسید آن بت بی‌باک من
دردکش و دلخوش و چالاک من

گفت به من بنگر و دلشاد شو
هیچ به خود منگر غمناک من

ز آب و گل این دیده تو پرگل است
پاک کنش در نظر پاک من

دست بزد خرقه من چاک کرد
گفت مزن بخیه بر این چاک من

روی چو بر خاک نهادم بگفت
پاک مکن روی خود از خاک من

ای منت آورده منت می‌برم
ز آنک منم شیر و تو شیشاک من

نفت زدم در تو و می‌سوز خوش
لیک سیه می‌نکند زاک من


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۰۷ »



جان منی جان منی جان من
آن منی آن منی آن من

شاه منی لایق سودای من
قند منی لایق دندان من

نور منی باش در این چشم من
چشم من و چشمه حیوان من

گل چو تو را دید به سوسن بگفت
سرو من آمد به گلستان من

از دو پراکنده تو چونی بگو
زلف تو حال پریشان من

ای رسن زلف تو پابند من
چاه زنخدان تو زندان من

دست فشان مست کجا می‌روی
پیش من آ ای گل خندان من


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۰۸ »



می‌نروم هیچ از این خانه من
در تک این خانه گرفتم وطن

خانه یار من و دارالقرار
کفر بود نیت بیرون شدن

سر نهم آن جا که سرم مست شد
گوش نهم سوی تنن تنتنن

نکته مگو هیچ به راهم مکن
راه من این است تو راهم مزن

خانه لیلی است و مجنون منم
جان من این جاست برو جان مکن

هر کی در این خانه درآید ورا
همچو منش باز بماند دهن

خیز ببند آن در اما چه سود
قارع در گشت دو صد درشکن

ای خنک آن را که سرش گرم شد
ز آتش روی چو تو شیرین ذقن

آن رخ چون ماه به برقع مپوش
ای رخ تو حسرت هر مرد و زن

این در رحمت که گشادی مبند
ای در تو قبله هر ممتحن

شمع تویی شاهد تو باده تو
هم تو سهیلی و عقیق یمن

باقی عمر از تو نخواهم برید
حلقه به گوش توام و مرتهن

می‌نرمد شیر من از آتشت
می‌نرمد پیل من از کرگدن

تو گل و من خار که پیوسته‌ایم
بی‌گل و بی‌خار نباشد چمن

من شب و تو ماه به تو روشنم
جان شبی دل ز شبم برمکن

شمع تو پروانه جانم بسوخت
سر پی شکرانه نهم بر لگن

جان من و جان تو هر دو یکی است
گشته یکی جان پنهان در دو تن

جان من و تو چو یکی آفتاب
روشن از او گشته هزار انجمن

وقت حضور تو دو تا گشت جان
رسته شد از تفرقه خویشتن

تن زدم از غیرت و خامش شدم
مطرب عشاق بگو تن مزن

خطه تبریز و رخ شمس دین
ماهی جان راست چو بحر عدن


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۰۹ »



ای تو پناه همه روز محن
بازسپردم به تو من خویشتن

قلزم مهری که کناریش نیست
قطره آن الفت مرد است و زن

شیر دهد شیر به اطفال خویش
شاه بگوید به گدا کیمسن

بلک شود آتش دایه خلیل
سرمه یعقوب شود پیرهن

نور بد و شد بصر از آفتاب
آب بنوشد ز ثری یاسمن

بلک کشد از بت سنگین غذا
با همه کفرش به عبادت شمن

قهر کند دایگی از لطف تو
زهر دهد دایه چو آری تو فن

گردد ابریشم بر کرم گور
حله شود بر تن مؤمن کفن

بس کن از این شرح و خمش کن که تا
بلبل جان خطبه کند بر فنن


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۱۰ »



بانگ برآمد ز خرابات من
چرخ دوتا شد ز مناجات من

عاقبت امر ظفر دررسید
یار درآمد به مراعات من

یا رب یا رب که چه سان می‌کند
دلبر بی‌کفو مکافات من

طاعت و ایمان کند آن کیمیا
غفلت و انکار و جنایات من

قصر دهد از پی تقصیر من
زله دهد از پی زلات من

جوش نهد در دل دریا و کوه
از تبش روز ملاقات من

گر نبدی پرده خیالات خلق
سوخته بودی ز خیالات من

در سپه جان زندی زلزله
طبل و علم نعره و هیهات من

در افق چرخ زدی شعله‌ها
نیم شبان آتش میقات من


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 310 از 464:  « پیشین  1  ...  309  310  311  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA