ارسالها: 8911
#3,111
Posted: 14 Feb 2013 20:15
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۲۱ »
افندس مسین کاغا یومیندن
کابیکینونین کالی زویمسن
یتی بیرسس یتی قومسس
بیمی تی پاتیس بیمی تی خسس
هله دل من هله جان من
هله این من هله آن من
هله خان من هله مان من
هله گنج من هله کان من
هذا سیدی هذا سندی
هذا سکنی هذا مددی
هذا کنفی هذا عمدی
هذا ازلی هذا ابدی
یا من وجهه ضعف القمر
یا من قده ضعف الشجر
یا من زارنی وقت السحر
یا من عشقه نور النظر
گر تو بدوی ور تو بپری
ز این دلیر جان خود جان نبری
ور جان ببری از دست غمش
از مرده خری والله بتری
ایلا کالیمو ایلا شاهیمو
خاراذی دیدش ذتمش انیمو
یوذ پسه بنی پوپونی لالی
میذن چاکوسش کالی تویالی
از لیلی خود مجنون شدهام
وز صد مجنون افزون شدهام
وز خون جگر پرخون شدهام
باری بنگر تا چون شدهام
گر ز آنک مرا زین جان بکشی
من غرقه شوم در عین خوشی
دریا شود این دو چشم سرم
گر گوش مرا زان سو بکشی
یا منبسطا فی تربیتی
یا مبتشرا فی تهنیتی
ان کنت تری ان تقتلنی
یا قاتلنا انت دیتی
گر خویش تو بر مستی بزنی
هستی تو بر هستی بزنی
در حلقه ما بهر دل ما
شکلی بکنی دستی بزنی
صد گونه خوشی دیدم ز اشی
گفتم که لبت گفتا نچشی
بر گورم اگر آیی بنگر
پرعشق بود چشمم ز کشی
آن باغ بود نی نقش ثمر
و آن گنج بود نی صورت زر
شب عیش بود نی نقل و سمر
لا تسالنی زان چیز دیگر
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,112
Posted: 14 Feb 2013 20:29
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۲۲ »
کیف اتوب یا اخی من سکر کارجوان
لیس من التراب بل معصره بلا مکان
خط علی کوسها کتابه شارحه
یا من من یشربها من الممات و الهوان
من تبریز نبعه منبته و ینعه
فها الیها جانب و جانب الی الجنان
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,113
Posted: 14 Feb 2013 20:29
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۲۳ »
العشق یقول لی تزین
الزینه عندنا تیقن
لا تنظر غیرنا فتعمی
لا تله عن الیقین بالظن
لا عیش لخایف کئیب
لا تبرح عندنا فتامن
من کنت هواه کیف یهلک
من کنت مناه کیف یحزن
العقل رسولنا الیکم
ذاک حسن و نحن احسن
اخشوشن بالبلا و ارضی
فالهجر من البلاء اخشن
من رام الی العلی عروجا
هذا سبب الیه یرکن
یا مضطربا تعال و افلح
فی مسکننا و نعم مسکن
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,114
Posted: 14 Feb 2013 20:30
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۲۴ »
ایا بدر الدجی بل انت احسن
اذا وافاک قلب کیف یحزن
فصر یا قلب فی سوق المعالی
له رهنا اذا ما کنت ترهن
ایا نجما خنوسا فی ذراه
تکنس فی صعودک او توطن
فلا یعلوک نحس انت آمن
و لا یغشاک فقر انت مخزن
ایا جسما فنیت فی هواه
له عذر و برهان مبرهن
و ارضعنی لبانا ترتضیه
فمن ارضعته فهو المسمن
اذا ما لم یذقه کیف یحیی
و ان الخلد یدخله من آمن
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,115
Posted: 14 Feb 2013 20:30
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۲۵ »
اطیب الاسفار عندی انتقالی من مکان
فالمکانات حجاب عن عیان اللامکان
المکانات خوابی لا مکان بحر الفرات
ینتن الماء الزلال طول حبس فی الجنان
فی البیان انفراج فی مطار للضمیر
یا ضمیری طرسرارا لا تطر صوب البیان
انتقال للدجاج وسط دار للحبوب
و انتقال للطیور فوق جو للامان
یا فتی شتان بین انتقال و انتقال
انتقال فی هوان و انتقال فی جنان
فی کلا النقلین ذوق فی ابتدا الانتهاض
انما الفرق سیبدوا آخرا للافتان
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,116
Posted: 14 Feb 2013 20:31
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۲۶ »
اطیب الاعمار عمر فی طریق العاشقین
غمز عین من ملاح فی وصال مستبین
رویه المعشوق یوما فی مقام موحش
زاد طیبا من جنان فی قیان حور عین
عفروا من ترب باب بغیه وجهی مدا
فهی زادت لطفها عندی من الماء المعین
غار جسمی ان یراه عاذل او عاذر
انه یحکی صفاتا من صفات شمس دین
حبذا سکر حیاتی مزیل للحیا
اشربوا اصحابنا تستمسکوا الحق المبین
سیدا مولا کریما عالما مستیقظا
استرق العبد ذاک الطاهر الروح الامین
حبذا ظلا ظلیلا من نخیل باسق
آمن من کل خوف او بلاء او مکین
تمره یصفی عقولا کدرت انوارها
فاعجبوا من مسکر مستکثر الرای الرزین
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,117
Posted: 14 Feb 2013 20:31
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۲۷ »
یا صغیر السن یا رطب البدن
یا قریب العهد من شرب اللبن
هاشمی الوجه ترکی القفا
دیلمی الشعر رومی الذقن
روحه روحی و روحی روحه
من رآی روحین عاشا فی بدن
صح عند الناس انی عاشق
غیر ان لم یعرفوا عشقی به من
اقطعوا شملی و ان شئتم صلوا
کل شیء منکم عندی حسن
ذاب مما فی متاعی وطنی
و متاعی باد مما فی وطن
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,118
Posted: 14 Feb 2013 20:33
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۲۸ »
ابشر ثم ابشر یا مؤتمن
اقترب الوصل و افنی المحن
فاجتمعوا نقضی ما فاتنا
من سکر یلقبام الفتن
قد قدم الساقی نعم السقا
قد قرب المنزل نعم الوطن
کار تو این است که دل پروری
پرورش آمد همه کار چمن
خلدک الله لنا ساقیا
انت لنا البر ولی المنن
نحن عطاش سندی فاسقنا
من سکر یقطع راس الحزن
ینشئنا صفوته نشأه
طیبه السر ملیح العلن
ترک کن این گفت و همیباش جفت
و اغتنم الفرض و خل السنن
فاغتنم السکر و زمزم لنا
تن تنتن تن تنتن تن تنن
قد ظهر الصبح و خل الحرس
قد وضع الحرب فخل المحن
طیبنا الراح و نعم المطیب
و اختلط الشهد لنا باللبن
نطمع فی الزاید فازدد لنا
فاسق و اسرف سرفا مشبعا
سن لنا سنتک المرتضی
رن لنا رنه ظبی الاغن
نخ هنا جمله بعراننا
لیس علی الارض کهذا العطن
من هو لا یغبط هذ السقا
من هو لا یعبد هذ الوثن
ما لرسالات هوی منتهی
فاقنع بالاوجز یا ممتحن
قد سکر القوم و نام الندیم
نشرب بالوحده نحن اذن
مفتعلن مفتعلن مفتعل
فعلللن فعلللن فعللن
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,119
Posted: 14 Feb 2013 20:33
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۲۹ »
نحن الی سیدنا راجعون
طیبه النفس به طایعون
سیدنا یصبح یبتا عنا
انفسنا نحن له بایعون
یفسد ان جاع الی مؤکل
نحن الی نظرته جایعون
سوف تلاقیه به میعاده
تحسب انا ابدا ضایعون
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,120
Posted: 14 Feb 2013 20:34
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۳۰ »
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
معشوق را جویان شود دکان او ویران شود
بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او
در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود
آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او
جان ملک سجده کند آن را که حق را خاک شد
ترک فلک چاکر شود آن را که شد هندوی او
عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو میکند
چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستنبوی او
بس سینهها را خست او بس خوابها را بست او
بستهست دست جادوان آن غمزه جادوی او
شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او
شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او
بنگر یکی بر آسمان بر قله روحانیان
چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او
شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بیطبل و دهل
بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او
ای ماه رویش دیدهای خوبی از او دزدیدهای
ای شب تو زلفش دیدهای نی نی و نی یک موی او
این شب سیه پوش است از آن کز تعزیه دارد نشان
چون بیوهای جامه سیه در خاک رفته شوی او
شب فعل و دستان میکند او عیش پنهان میکند
نی چشم بندد چشم او کژ مینهد ابروی او
ای شب من این نوحه گری از تو ندارم باوری
چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او
آن کس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد
بیپا و بیسر میدود چون دل به گرد کوی او
ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او
ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او
مر عشق را خود پشت کو سر تا به سر روی است او
این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او
او هست از صورت بری کارش همه صورتگری
ای دل ز صورت نگذری زیرا نهای یک توی او
داند دل هر پاک دل آواز دل ز آواز گل
غریدن شیر است این در صورت آهوی او
بافیده دست احد پیدا بود پیدا بود
از صنعت جولاههای وز دست وز ماکوی او
ای جانها ماکوی او وی قبله ما کوی او
فراش این کو آسمان وین خاک کدبانوی او
سوزان دلم از رشک او گشته دو چشمم مشک او
کی ز آب چشم او تر شود ای بحر تا زانوی او
این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من
صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او
من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم
ای مرده جست و جوی من در پیش جست و جوی او
من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل
سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)