انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 314 از 464:  « پیشین  1  ...  313  314  315  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی



 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۴۱ »



ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او
عقل و خرد خیره او دل شکرآکنده او

چیست مراد سر ما ساغر مردافکن او
چیست مراد دل ما دولت پاینده او

چرخ معلق چه بود کهنه ترین خیمه او
رستم و حمزه کی بود کشته و افکنده او

چون سوی مردار رود زنده شود مرد بدو
چون سوی درویش رود برق زند ژنده او

هیچ نرفت و نرود از دل من صورت او
هیچ نبود و نبود همسر و ماننده او

ملک جهان چیست که تا او به جهان فخر کند
فخر جهان راست که او هست خداونده او

ای خنک آن دل که تویی غصه و اندیشه او
ای خنک آن ره که تویی باج ستاننده او

عشق بود دلبر ما نقش نباشد بر ما
صورت و نقشی چه بود با دل زاینده او

گفت برانم پس از این من مگسان را ز شکر
خوش مگسی را که تویی مانع و راننده او

نقش فلک دزد بود کیسه نگهدار از او
دام بود دانه او مرده بود زنده او

بس کن اگر چه که سخن سهل نماید همه را
در دو هزاران نبود یک کس داننده او


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۴۲ »



چون بجهد خنده ز من خنده نهان دارم از او
روی ترش سازم از او بانگ و فغان آرم از او

با ترشان لاغ کنی خنده زنی جنگ شود
خنده نهان کردم من اشک همی‌بارم از او

شهر بزرگ است تنم غم طرفی من طرفی
یک طرفی آبم از او یک طرفی نارم از او

با ترشانش ترشم با شکرانش شکرم
روی من او پشت من او پشت طرب خارم از او

صد چو تو و صد چو منش مست شده در چمنش
رقص کنان دست زنان بر سر هر طارم از او

طوطی قند و شکرم غیر شکر می نخورم
هر چه به عالم ترشی دورم و بیزارم از او

گر ترشی داد تو را شهد و شکر داد مرا
سکسک و لنگی تو از او من خوش و رهوارم از او

هر کی در این ره نرود دره و دوله‌ست رهش
من که در این شاه رهم بر ره هموارم از او

مسجد اقصاست دلم جنت مأواست دلم
حور شده نور شده جمله آثارم از او

هر کی حقش خنده دهد از دهنش خنده جهد
تو اگر انکاری از او من همه اقرارم از او

قسمت گل خنده بود گریه ندارد چه کند
سوسن و گل می‌شکفد در دل هشیارم از او

صبر همی‌گفت که من مژده ده وصلم از او
شکر همی‌گفت که من صاحب انبارم از او

عقل همی‌گفت که من زاهد و بیمارم از او
عشق همی‌گفت که من ساحر و طرارم از او

روح همی‌گفت که من گنج گهر دارم از او
گنج همی‌گفت که من در بن دیوارم از او

جهل همی‌گفت که من بی‌خبرم بیخود از او
علم همی‌گفت که من مهتر بازارم از او

زهد همی‌گفت که من واقف اسرارم از او
فقر همی‌گفت که من بی‌دل و دستارم از او

از سوی تبریز اگر شمس حقم بازرسد
شرح شود کشف شود جمله گفتارم از او


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۴۳ »



روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو
عشرت چون شکر ما را تو نگهدار و مرو

عشوه دهد دشمن من عشوه او را مشنو
جان و دلم را به غم و غصه بمسپار و مرو

دشمن ما را و تو را بهر خدا شاد مکن
حیله دشمن مشنو دوست میازار و مرو

هیچ حسود از پی کس نیک نگوید صنما
آنج سزد از کرم دوست به پیش آر و مرو

همچو خسان هر نفسی خویش به هر باد مده
وسوسه‌ها را بزن آتش تو به یک بار و مرو


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۴۴ »



کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو
گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو

گیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نان
ای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کو

گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان
ای طرب و شادی جان گلشن و گلزار تو کو

گیر که خود مرد سخا کشت بخیلی همه را
ای دل و ای دیده ما خلعت و ادرار تو کو

گیر که خورشید و قمر هر دو فروشد به سقر
ای مدد سمع و بصر شعله و انوار تو کو

گیر که خود جوهریی نیست پی مشتریی
چون نکنی سروریی ابر گهربار تو کو

گیر دهانی نبود گفت زبانی نبود
تا دم اسرار زند جوشش اسرار تو کو

هین همه بگذار که ما مست وصالیم و لقا
بی‌گه شد زود بیا خانه خمار تو کو

تیز نگر مست مرا همدل و هم دست مرا
گر نه خرابی و خرف جبه و دستار تو کو

برد کلاه تو غری برد قبایت دگری
روی تو زرد از قمری پشت و نگهدار تو کو

بر سر مستان ابد خارجیی راه زند
شحنگیی چون نکنی زخم تو کو دار تو کو

خامش ای حرف فشان درخور گوش خمشان
ترجمه خلق مکن حالت و گفتار تو کو


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۴۵ »



شب شد ای خواجه ز کی آخر آن یار تو کو
یار خوش آواز تو آن خوش دم و شش تار تو کو

یار لطیف تر تو خفته بود در بر تو
خفته کند ناله خوش خفته بیدار تو کو

گاه نماییش رهی گوش بمالیش گهی
دم ز درون تو زند محرم اسرار تو کو

زنده کند هر وطنی ناله کند بی‌دهنی
فتنه هر مرد و زنی همدم گفتار تو کو

دست بنه بر رگ او تیز روان کن تک او
ای دم تو رونق ما رونق بازار تو کو


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۴۶ »



ای شکران ای شکران کان شکر دارم از او
پندپذیرنده نیم شور و شرر دارم از او

خانه شادی است دلم غصه ندارم چه کنم
هر چه به عالم ترشی دورم و بیزارم از او

کی هلدم با خود کی می‌دهدم بر سر می
گل دهدم در مه دی بلبل گلزارم از او

من خوش و تو نیم خوشی جهد بکن تا بچشی
تا قدحی می‌بکشی ز آنک گرفتارم از او


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۴۷ »



چیست که هر دمی چنین می‌کشدم به سوی او
عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او

سلسله‌ای است بی‌بها دشمن جمله توبه‌ها
توبه شکست من کیم سنگ من و سبوی او

توبه شکست او بسی توبه و این چنین کسی
پرده دری و دلبری خوی وی است خوی او

توبه من برای او توبه شکن هوای او
توبه من گناه من سوخته پیش روی او

شاخ و درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او
آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او

عشق و نشاط گستری با می و رطل ساغری
می‌رسد از کنارها غلغل وهای هوی او

مرد که خودپسند شد همچو کدو بلند شد
تا نشود ز خود تهی پر نشود کدوی او

سایه که باز می‌شود جمع و دراز می‌شود
هست ز آفتاب جان قوت جست و جوی او

سایه وی است و نور او جمع وی است و دور او
نور ز عکس روی او سایه ز عکس موی او

ای مه و آفتاب جان پرده دری مکن عیان
تا ز فلک فرودرد پرده هفت توی او

چیست درون جیب من جز تو و من حجاب من
ای من و تو فنا شده پیش بقای اوی او


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۴۸ »



جان و سر تو ای پسر نیست کسی به پای تو
آینه بین به خود نگر کیست دگر ورای تو

بوسه بده به روی خود راز بگو به گوش خود
هم تو ببین جمال خود هم تو بگو ثنای تو

نیست مجاز راز تو نیست گزاف ناز تو
راز برای گوش تو ناز تو هم برای تو

خیز ز پیشم ای خرد تا برهم ز نیک و بد
خیز دلا تو نیز هم تا نکنم سزای تو

هم پدری و هم پسر هم تو نیی و هم شکر
کیست کسی بگو دگر کیست کسی به جای تو

بسته لب تو برگشا چیست عقیق بی‌بها
کان عقیق هم تویی من چه دهم بهای تو

سایه توست ای پسر هر چه برست ای پسر
سایه فکند ای پسر در دو جهان همای تو


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۴۹ »



ای تو خموش پرسخن چیست خبر بیا بگو
سوره هل اتی بخوان نکته لافتی بگو

خیمه جان بر اوج زن در دل بحر موج زن
مشک وجود بردران ترک دو سه سقا بگو

چونک ز خود سفر کنی وز دو جهان گذر کنی
کیست کز او حذر کنی هیچ سخن مخا بگو

از می لعل پرگهر بی‌خبری و باخبر
در دل ما بزن شرر بر سر ما برآ بگو

ساقی چرخ در طرب مجلس خاک خشک لب
زین دو بزاده روز و شب چیست سبب مرا بگو

از دل چرخ در زمین باغ و گل است و یاسمین
باد خزانش در کمین چیست چنین چرا بگو

بخل و سخا و خیر و شر نیست جدا ز یک دگر
نیست یکی و نیست دو چیست یکی دو تا بگو

بلبل مست تا به کی ناله کنی ز ماه دی
ذکر جفا بس است هی شکر کن از وفا بگو

هیچ در این دو مرحله شکر تو نیست بی‌گله
نقش فنا بشو هله ز آینه صفا بگو

جزو بهل ز کل بگو خار بهل ز گل بگو
درگذر از صفات او ذات نگر خدا بگو


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۱۵۰ »



عید نمی‌دهد فرح بی‌نظر هلال تو
کوس و دهل نمی‌چخد بی‌شرف دوال تو

من به تو مایل و تویی هر نفسی ملولتر
وه که خجل نمی‌شود میل من از ملال تو

ناز کن ای حیات جان کبر کن و بکش عنان
شمس و قمر دلیل تو شهد و شکر دلال تو

آیت هر ملاحتی ماه تو خواند بر جهان
مایه هر خجستگی ماه تو است و سال تو

آب زلال ملک تو باغ و نهال ملک تو
جز ز زلال صافیت می‌نخورد نهال تو

ملک تو است تخت‌ها باغ و سرا و رخت‌ها
رقص کند درخت‌ها چونک رسد شمال تو

مطبخ توست آسمان مطبخیانت اختران
آتش و آب ملک تو خلق همه عیال تو

عشق کمینه نام تو چرخ کمینه بام تو
رونق آفتاب‌ها از مه بی‌زوال تو

خشک لبند عالمی از لمع سراب تو
لطف سراب این بود تا چه بود زلال تو

ای ز خیال‌های تو گشته خیال عاشقان
خیل خیال این بود تا چه بود جمال تو

وصل کنی درخت را حالت او بدل شود
چون نشود مها بدل جان و دل از وصال تو

زهر بود شکر شود سنگ بود گهر شود
شام بود سحر شود از کرم خصال تو

بس سخن است در دلم بسته‌ام و نمی‌هلم
گوش گشاده‌ام که تا نوش کنم مقال تو


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 314 از 464:  « پیشین  1  ...  313  314  315  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA