انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 321 از 464:  « پیشین  1  ...  320  321  322  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی



 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۱۱ »



ز من و تو شرری زاد در این دل ز چنان رو
که خطا بود از این رو و صواب است از آن رو

ز همان رو که زد آتش ز همان رو کشد آتش
ز همان روی که مردم کندم زنده همان رو

همه عشاق که مستند ز چه رو دیده ببستند
که بدانند که بی‌چشم توان دید به جان رو

نبود روی از این سو همه پشت است از این سو
که نگنجید در این حد و نه در جان و مکان رو

به یکی لحظه چریدند همه جان‌ها و پریدند
که نباید که ز نقصان شود از چشم نهان رو


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۱۲ »



تو بمال گوش بربط که عظیم کاهل است او
بشکن خمار را سر که سر همه شکست او

بنواز نغمه تر به نشاط جام احمر
صدفی است بحرپیما که در آورد به دست او

چو درآمد آن سمن بر در خانه بسته بهتر
که پریر کرد حیله ز میان ما بجست او

چه بهانه گر بت است او چه بلا و آفت است او
بگشاید و بدزدد کمر هزار مست او

شده‌ایم آتشین پا که رویم مست آن جا
تو برو نخست بنگر که کنون به خانه هست او

به کسی نظر ندارد بجز آینه بت من
که ز عکس چهره خود شده است بت پرست او

هله ساقیا بیاور سوی من شراب احمر
که سری که مست شد او ز خیال ژاژ رست او

نه غم و نه غم پرستم ز غم زمانه رستم
که حریف او شدستم که در ستم ببست او

تو اگر چه سخت مستی برسان قدح به چستی
مشکن تو شیشه گر چه دو هزار کف بخست او

قدحی رسان به جانم که برد به آسمانم
مدهم به دست فکرت که کشد به سوی پست او

تو نه نیک گو و نی بد بپذیر ساغر خود
بد و نیک او بگوید که پناه هر بد است او


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۱۳ »



خنک آن جان که رود مست و خرامان بر او
برهد از خر تن در سفر مصدر او

خلع نعلین کند وز خود و دنیا بجهد
همچو موسی قدم صدق زند بر در او

همچو جرجیس شود کشته عشقش صد بار
یا چو اسحاق شود بسمل از آن خنجر او

سر دیگر رسدش جز سر پردرد و صداع
مغفرت بنهد بر فرق سرش مغفر او

کیله رزقش اگر درشکند میکائیل
عوضش گاه بود خلد و گهی کوثر او

پدر و مادر و خویشان چو به خاکش بنهند
شود او ماهی و دریا پدر و مادر او

عشق دریای حیات است که او را تک نیست
عمر جاوید بود موهبت کمتر او

می‌رود شمس و قمر هر شب در گور غروب
می‌دهدشان فر نو شعشعه گوهر او

ملک الموت به صد ناز ستاند جانی
که بود باخبر و دیده ور از محشر او

تن ما خفته در آن خاک به چشم عامه
روح چون سرو روان در چمن اخضر او

نه به ظاهر تن ما معدن خون و خلط است
هیچ جان را سقمی هست از این مقذر او

در چنین مزبله جان را دو هزاران باغ است
پس چرا ترسد جان از لحد و مقبر او

آنک خون را چو می ناب غذای جان کرد
بنگر در تن پرنور و رخ احمر او

هله دلدار بخوان باقی این بر منکر
تا دو صد چشمه روان گردد از مرمر او


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۱۴ »



خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو

داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بستان من و تو

اختران فلک آیند به نظاره ما
مه خود را بنماییم بدیشان من و تو

من و تو بی‌من و تو جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند
در مقامی که بخندیم بدان سان من و تو

این عجبتر که من و تو به یکی کنج این جا
هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو

به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
در بهشت ابدی و شکرستان من و تو


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۱۵ »



گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو
که مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو

آفتاب و فلک اندر کنف سایه توست
گر رود این فلک و اختر تابان تو مرو

ای که درد سخنت صافتر از طبع لطیف
گر رود صفوت این طبع سخندان تو مرو

اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند
خوفم از رفتن توست ای شه ایمان تو مرو

تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر
ور مرا می‌نبری با خود از این خوان تو مرو

با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است
در خزان گر برود رونق بستان تو مرو

هجر خویشم منما هجر تو بس سنگ دل است
ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان تو مرو

کی بود ذره که گوید تو مرو ای خورشید
کی بود بنده که گوید به تو سلطان تو مرو

لیک تو آب حیاتی همه خلقان ماهی
از کمال کرم و رحمت و احسان تو مرو

هست طومار دل من به درازی ابد
برنوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو

گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بیت
که ز صد بهتر وز هجده هزاران تو مرو


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۱۶ »



تن مزن ای پسر خوش دم خوش کام بگو
بهر آرام دلم نام دلارام بگو

پرده من مدران و در احسان بگشا
شیشه دل مشکن قصه آن جام بگو

ور در لطف ببستی در اومید مبند
بر سر بام برآ و ز سر بام بگو

ور حدیث و صفت او شر و شوری دارد
صفت این دل تنگ شررآشام بگو

چونک رضوان بهشتی تو صلایی درده
چونک پیغامبر عشقی هله پیغام بگو

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته‌ست از این دام بگو

سخن بند مگو و صفت قند بگو
صفت راه مگو و ز سرانجام بگو

شرح آن بحر که واگشت همه جان‌ها او است
که فزون است ز ایام و ز اعوام بگو

ور تنور تو بود گرم و دعای تو قبول
غم هر ممتحن سوخته خام بگو

شکر آن بهره که ما یافته‌ایم از در فضل
فرصت ار دست دهد هم بر بهرام بگو

وگر از عام بترسی که سخن فاش کنی
سخن خاص نهان در سخن عام بگو

ور از آن نیز بترسی هله چون مرغ چمن
دم به دم زمزمه بی‌الف و لام بگو

همچو اندیشه که دانی تو و دانای ضمیر
سخنی بی‌نقط و بی‌مد و ادغام بگو


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۱۷ »



چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو
درد بی‌حد بنگر بهر خدا هیچ مگو

دل پرخون بنگر چشم چو جیحون بنگر
هر چه بینی بگذر چون و چرا هیچ مگو

دی خیال تو بیامد به در خانه دل
در بزد گفت بیا در بگشا هیچ مگو

دست خود را بگزیدم که فغان از غم تو
گفت من آن توام دست مخا هیچ مگو

تو چو سرنای منی بی‌لب من ناله مکن
تا چو چنگت ننوازم ز نوا هیچ مگو

گفتم این جان مرا گرد جهان چند کشی
گفت هر جا که کشم زود بیا هیچ مگو

گفتم ار هیچ نگویم تو روا می‌داری
آتشی گردی و گویی که درآ هیچ مگو

همچو گل خنده زد و گفت درآ تا بینی
همه آتش سمن و برگ و گیا هیچ مگو

همه آتش گل گویا شد و با ما می‌گفت
جز ز لطف و کرم دلبر ما هیچ مگو


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۱۸ »



همه خوردند و برفتند و بماندم من و تو
چو مرا یافته‌ای صحبت هر خام مجو

همه سرسبزی جان تو ز اقبال دل است
هله چون سبزه و چون بید مرو زین لب جو

پر شود خانه دل ماه رخان زیبا
گرهی همچو زلیخا گرهی یوسف رو

حلقه حلقه بر او رقص کنان دست زنان
سوی او خنبد هر یک که منم بنده تو

هر ضمیری که در او آن شه تشریف دهد
هر سوی باغ بود هر طرفی مجلس و طو

چند هنگامه نهی هر طرفی بهر طمع
تو پراکنده شدی جمع نشد نیم تسو

هله ای عشق که من چاکر و شاگرد توام
که بسی خوب و لطیف است تو را صورت و خو

گر می مجلسی و آب حیات همه‌ای
همه دل گشته و فارغ شده از فرج و گلو

هله ای دل که ز من دیده تو تیزتر است
عجب آن کیست چو شمس و چو قمر بر سر کو

آنک در زلزله او است دو صد چون مه و چرخ
و آنک که در سلسله او است دو صد سلسله مو

هفت بحر ار بفزایند و به هفتاد رسند
بود او را به گه عبره به زیر زانو

او مگر صورت عشق است و نماند به بشر
خسروان بر در او گشته ایاز و قتلو

فلک و مهر و ستاره لمع از وی دزدند
یوسف و پیرهنش برده از او صورت و بو

همه شیران بده در حمله او چون سگ لنگ
همه ترکان شده زیبایی او را هندو

لب ببند و صفت لعل لب او کم کن
همه هیچند به پیش لب او هیچ مگو


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۱۹ »



من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۲۰ »



هله ای شاه مپیچان سر و دستار مرو
هله ای ماه که نغزت رخ و رخسار مرو

در همه روی زمین چشم و دل باز که راست
مکن آزار مکن جانب اغیار مرو

مبر از یار مبر خانه اسرار مسوز
گل و گلزار مکن جانب هر خار مرو

مکن ای یار ستیزه دغل و جنگ مجوی
هله آن بار برفتی مکن این بار مرو

بنده و چاکر و پرورده و مولای توایم
ای دل و دین و حیات خوش ناچار مرو

هله سرنای توام مست نواهای توام
مشکن چنگ طرب را مسکل تار مرو

هله مخمور چه نالی بر مخمور دگر
پهلوی خم بنشین از بر خمار مرو

هله جان بخش بیا ای صدقات تو حیات
به از این خیر نباشد بجز این کار مرو

خاتم حسن و جمالی هله ای یوسف دهر
سوی مکاری اخوان ستمکار مرو

هله دیدار مهل برمگزین فکر و خیال
از عیان سر مکشان در پی آثار مرو

هله موسی زمان گرد برآر از دریا
دل فرعون مجو جانب انکار مرو

هله عیسی قران صحت رنجور گران
از برای دو سه ترسا سوی زنار مرو

هله ای شاهد جان خواجه جان‌های شهان
شیوه کن لب بگز و غبغبه افشار مرو

هله صدیق زمانی به تو ختم است وفا
جز سوی احمد بگزیده مختار مرو

جبرئیل کرمی سدره مقام و وطنت
همچو مرغان زمین بر سر شخسار مرو

تو یقین دار که بی‌تو نفسی جان نزید
در احسان بگشا و پس دیوار مرو

همه رندان و حریفان و بتان جمع شدند
وقت کار است بیا کار کن از کار مرو

هله باقی غزل را ز شهنشاه بجوی
همگی گوش شو اکنون سوی گفتار مرو


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 321 از 464:  « پیشین  1  ...  320  321  322  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA