ارسالها: 8911
#3,211
Posted: 14 Feb 2013 21:42
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۲۱ »
سر و پا گم کند آن کس که شود دلخوش از او
دل کی باشد که نگردد همگی آتش از او
گرد آن حوض همیگردی و عاشق شدهای
چون شدی غرق شکر رو همه تن میچش از او
چون سبوی تو در آن عشق و کشاکش بشکست
بر لب چشمه دهان مینه و خوش میکش از او
عسلی جوشد از آن خم که نه در شش جهت است
پنج انگشت بلیسند کنون هر شش از او
آن چه آب است کز او عاشق پرآتش و باد
از هوس همچو زمین خاک شد و مفرش از او
آه عاشق ز چه سوزد تتق گردون را
ز آنک میخیزد آن آتش و آن آهش از او
شمس تبریز که جان در هوس او بگریست
گشت زیبا و دلارام و لطیف و کش از او
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,212
Posted: 14 Feb 2013 21:42
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۲۲ »
سر عثمان تو مست است بر او ریز کدو
چون عمر محتسبی دادکنی این جا کو
چه حدیث است ز عثمان عمرم مستتر است
و آن دگر را که رئیس است نگویم تو بگو
مست دیدی که شکوفه ش همه در است و عقیق
بادهای کو چو اویس قرنی دارد بو
ای بسا فکرت باریک که چون موی شدهست
وز سر زلف خوش یار ندارد سر مو
مست فکرت دگر و مستی عشرت دگر است
قطرهای این کند آنک نکند زان دو سبو
بس کن و دفتر گفتار در این جو افکن
بر لب جوی حیل تخته منه جامه مشو
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,213
Posted: 14 Feb 2013 21:43
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۲۳ »
ای همه سرگشتگان مهمان تو
آفتاب از آسمان پرسان تو
چشم بد از روی خوبت دور باد
ای هزاران جان فدای جان تو
چون فدا گردند جاویدان شوند
ز آنک اکسیر است جان را کان تو
گاو و بزغاله و بره گردون چرخ
باد ای ماه بتان قربان تو
ز آنک قربانها همه باقی شوند
در هوای عید بیپایان تو
در سرای عصمت یزدان تویی
بخت و دولت روز و شب دربان تو
ای خدا این باغ را سرسبز دار
در بهارستان بینقصان تو
تا ملایک میوه از وی میکشند
میچرند از نخل و سیبستان تو
این شکرخانه همیشه باز باد
پرنبات و شکر پنهان تو
آب این جو ای خدا تیره مباد
تا به هر سو میرود ز احسان تو
این دعا را یا رب آمین هم تو کن
ای دعا آن تو آمین آن تو
چنگ و قانون جهان را تارهاست
ناله هر تار در فرمان تو
من بخفتم تو مرا انگیختی
تا چو گویم در خم چوگان تو
ور نه خاکی از کجا عشق از کجا
گر نبودی جذبههای جان تو
خاک خشکی مست شد تر میزند
آن توست این آن توست این آن تو
دی مرا پرسید لطفش کیستی
گفتم ای جان گربه در انبان تو
گفت ای گربه بشارت مر تو را
که تو را شیری کند سلطان تو
من خمش کردم توام نگذاشتی
همچو چنگم سخره افغان تو
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,214
Posted: 14 Feb 2013 21:44
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۲۴ »
ای بمرده هر چه جان در پای او
هر چه گوهر غرقه در دریای او
آتش عشقش خدایی میکند
ای خدا هیهای او هیهای او
جبرئیل و صد چو او گر سر کشد
از سجود درگهش ای وای او
چون مثالی برنویسد در فراق
خون ببارد از خم طغرای او
هر کی ماند زین قیامت بیخبر
تا قیامت وای او ای وای او
هر کی ناگه از چنان مه دور ماند
ای خدایا چون بود شبهای او
در نظاره عاشقان بودیم دوش
بر شمار ریگ در صحرای او
خیمه در خیمه طناب اندر طناب
پیش شاه عشق و لشکرهای او
خیمه جان را ستون از نور پاک
نور پاک از تابش سیمای او
آب و آتش یک شده ز امروز او
روز و شب محو است در فردای او
عشق شیر و عاشقان اطفال شیر
در میان پنجه صدتای او
طفل شیر از زخم شیر ایمن بود
بر سر پستان شیرافزای او
در کدامین پرده پنهان بود عشق
کس نداند کس نبیند جای او
عشق چون خورشید ناگه سر کند
برشود تا آسمان غوغای او
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,215
Posted: 14 Feb 2013 21:45
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۲۵ »
شکر ایزد را که دیدم روی تو
یافتم ناگه رهی من سوی تو
چشم گریانم ز گریه کند بود
یافت نور از نرگس جادوی تو
بس بگفتم کو وصال و کو نجاح
برد این کو کو مرا در کوی تو
از لب اقبال و دولت بوسه یافت
این لبان خشک مدحت گوی تو
تیر غم را اسپری مانع نبود
جز زرههایی که دارد موی تو
آسمان جاهی که او شد فرش تو
شیرمردی کو شود آهوی تو
شاد بختی که غم تو قوت او است
پهلوانی کو فتد پهلوی تو
جست و جویی در دلم انداختی
تا ز جست و جو روم در جوی تو
خاک را هایی و هویی کی بدی
گر نبودی جذبهای و هوی تو
آب دریا تا به کعب آید ورا
کو بیابد بوسه بر زانوی تو
بس که تا هر کس رود بر طبع خویش
جمله خلقان را نباشد خوی تو
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,216
Posted: 14 Feb 2013 21:47
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۲۶ »
ای بکرده رخت عشاقان گرو
خون مریز این عاشقان را و مرو
بر سر ره تو ز خون آثار بین
هر طرف تو نعره خونین شنو
گفتم این دل را که چوگانش ببین
گر یکی گویی در آن چوگان بدو
گفت دل کاندر خم چوگان او
کهنه گشتم صد هزاران بار و نو
کی نهان گردد ز چوگان گوی دل
کاندر آن صحرا نه چاه است و نه گو
گربه جان عطسه شیر ازل
شیر لرزد چون کند آن گربه مو
زر کان شمس تبریزی است این
صاف باشد گر بجویی جو به جو
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,217
Posted: 14 Feb 2013 21:47
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۲۷ »
مطربا اسرار ما را بازگو
قصههای جان فزا را بازگو
ما دهان بربستهایم امروز از او
تو حدیث دلگشا را بازگو
من گران گوشم بنه رخ بر رخم
وعده آن خوش لقا را بازگو
ماجرایی رفت جان را در الست
بازگو آن ماجرا را بازگو
مخزن انا فتحنا برگشا
سر جان مصطفی را بازگو
مستجاب آمد دعای عاشقان
ای دعاگو آن دعا را بازگو
چون صلاح الدین صلاح جان ماست
آن صلاح جانها را بازگو
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,218
Posted: 14 Feb 2013 21:48
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۲۸ »
جان ما را هر نفس بستان نو
گوش ما را هر نفس دستان نو
ماهیانیم اندر آن دریا که هست
روز روزش گوهر و مرجان نو
تا فسون هیچ کس را نشنوی
این جهان کهنه را برهان نو
عیش ما نقد است وآنگه نقد نو
ذات ما کان است وآنگه کان نو
این شکر خور این شکر کز ذوق او
میدهد اندر دهان دندان نو
جمله جان شو ار کسی پرسد تو را
تو کیی گو هر زمانی جان نو
من زمین را لقمهام لیکن زمین
رویدش زین لقمه صد لقمان نو
زرد گشتی از خزان غمگین مشو
در خزان بین تاب تابستان نو
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,219
Posted: 14 Feb 2013 21:48
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۲۹ »
ای غذای جان مستم نام تو
چشم و عقلم روشن از ایام تو
شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو
گفته بودی کز توام بگرفت دل
من نخواهم در جهان جز کام تو
منتظر بنشستهام تا دررسد
از پی جان خواستن پیغام تو
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,220
Posted: 14 Feb 2013 21:49
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۳۰ »
صوفیانیم آمده در کوی تو
شیء لله از جمال روی تو
از عطش ابریقها آوردهایم
کب خوبی نیست جز در جوی تو
هابده چیزی به درویشان خویش
ای همیشه لطف و رحمت خوی تو
حسن یوسف قوت جان شد سال قحط
آمدیم از قحط ما هم سوی تو
صوفیان را باز حلوا آرزو است
از لب حلوایی دلجوی تو
ولوله در خانقاه افتاد دوش
مشک پر شد خانقاه از بوی تو
دست بگشا جانب زنبیل ما
آفرین بر دست و بر بازوی تو
شمس تبریزی تویی خوان کرم
سیر شد کون و مکان از طوی تو
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)