ارسالها: 8911
#3,251
Posted: 14 Feb 2013 22:09
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۶۱ »
بوقلمون چند از انکار تو
در کف ما چند خلد خار تو
یار تو از سر فلک واقف است
پس چه بود پیش وی اسرار تو
چند بگویی که همین بار و بس
چند از این چند از این بار تو
ای ز تو بیمار حبیب و طبیب
بسته ز ناسور تو تیمار تو
خورده می غفلت و منکر شده
بوی دهانت شده اقرار تو
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,252
Posted: 14 Feb 2013 22:10
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۶۲ »
پرده بگردان و بزن ساز نو
هین که رسید از فلک آواز نو
تازه و خندان نشود گوش و هوش
تا ز خرد درنرسد راز نو
این بکند زهره که چون ماه دید
او بزند چنگ طرب ساز نو
خیز سبک رطل گران را بیار
تا ببرم شرم ز هنباز نو
برجه ساقی طرب آغاز کن
وز می کهنه بنه آغاز نو
در عوض آنک گزیدی رخم
بوسه بده بر سر این گاز نو
از تو رخ همچو زرم گاز یافت
میرسدم گر بکنم ناز نو
چون نکنم ناز که پنهان و فاش
میرسدم خلعت و اعزاز نو
خلعت نو بین که به هر گوشهاش
تازه طرازی است ز طراز نو
پر همایی بگشا در وفا
بر سر عشاق به پرواز نو
مرد قناعت که کرمهای تو
حرص دهد هر نفس و آز نو
می به سبو ده که به تو تشنه شد
این قنق خابیه پرداز نو
رنگ رخ و اشک روانم بس است
سر مرا هر یک غماز نو
گرم درآ گرم که آن گرمدار
صنعت نو دارد و انگاز نو
بس کن کاین گفت تو نسبت به عشق
جامه کهنهست ز بزاز نو
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,253
Posted: 14 Feb 2013 22:11
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۶۳ »
یا قمرا لوعه للقمرین سکن
حلت علی حریمهم فی خطر لیمنوا
یا شجرا غصونه فوق سماء وهمنا
هز هز فی قلوبنا مرحمه لنجتنوا
هر کی تو گردنش زدی گشت درازگردن او
خرمن هر کی سوختی گشت بزرگ خرمن او
هر کی سرش شکافتی سر بفراخت بر فلک
هر کی تو در چهش کنی یافت جهان روشن او
یا بلدا مخلدا افلح من ثوی به
للبرکات مطلع للثمرات معدن
یا سحرا منورا لیس عقیبه دجی
افلح کل منظر ذاک به مزین
هر کی طرب رها کند پشت سوی وفا کند
بازکشاندش به خود با کرم مفتن او
میکشدش که ای رهی از کف من کجا رهی
رو به من آورید هین ها الذین آمنوا
جاء اوان وصلنا یلحقنا باصلنا
شممنا عبیره فانتهضوا لتیقنوا
ما بقی انسلاخنا ان هنا مناخنا
فی عرفات معشر ابتکروا و احسنوا
پند نگار خود شنو از بر او برون مرو
ای دل و دیده دیدهای ای دل و دیده من او
پیش خودم همینشان بر سر من همیفشان
تا ز تو لاف میزنم کم بگرفت دامن او
قد نطق الهوی اسکتوا استمعوا و انصتوا
ان لسان نطقنا عند لقاه الکن
بستم من دهان خود دل بگشاد صد دهان
بهر دل تو تن زدم بس بودم نوازن او
در گل و در شکر نشین بهر خدای لطف بین
سیب و انار تازه چین کمد در فشاندن او
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,254
Posted: 14 Feb 2013 22:12
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۶۴ »
بوسیسی افندیمو هم محسن و هم مه رو
نیپو سر کینیکا چونم من و چونی تو
یا نعم صباح ای جان مستند همه رندان
تا شب همگان عریان با یار در آب جو
یا قوم اتیناکم فی الحب فدیناکم
مذ نحن رایناکم امنیتنا تصفوا
گر جام دهی شادم دشنام دهی شادم
افندی اوتی تیلس ثیلو که براکالو
چون مست شد این بنده بشنو تو پراکنده
قویثز می کناکیمو سیمیر ابرالالو
یا سیدتی هاتی من قهوه کاساتی
من زارک من صحو ایاک و ایاه
ای فارس این میدان میگرد تو سرگردان
آخر نه کم از چرخی در خدمت آن مه رو
پویسی چلبی پویسی ای پوسه اغا پوسی
بینخوت و ناموسی این دم دل ما را جو
ای دل چو بیاسودی در خواب کجا بودی
اسکرت کما تدری من سکرک لا تصحو
واها سندی واها لما فتحت فاها
ما اطیب سقیاها تحلوا ابدا تحلو
ای چون نمکستانی اندر دل هر جانی
هر صورت را ملحی از حسن تو ای مرجو
چیزی به تو میماند هر صورت خوب ار نی
از دیدن مرد و زن خالی کنمی پهلو
گر خلق بخندندم ور دست ببندندم
ور زجر پسندندم من مینروم زین کو
از مردم پژمرده دل میشود افسرده
دارد سیهی در جان گر زرد بود مازو
بانگ تو کبوتر را در برج وصال آرد
گر هست حجاب او صد برج و دو صد بارو
قوم خلقو بورا قالو شططا زورا
فی وصفک یا مولی لا نسمع ما قالوا
این نفس ستیزه رو چون بزبچه بالاجو
جز ریش ندارد او نامش چه کنم ریشو
خامش کن خامش کن از گفته فرامش کن
هین بازمیا این سو آن سو پر چون تیهو
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,255
Posted: 14 Feb 2013 22:12
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۶۵ »
الیوم من الوصل نسیم و سعود
الیوم اری الحب علی العهد فعودوا
رفتهست رقیب و بر آن یار نبود او
بیزحمت دشمن دم عشاق شنود او
یا قلب ابشرک به وصل و رحیق
ما فاتک من دهرک الیوم یعود
شکر است عدو رفته و ما همدم جامیم
ما سرخ و سپید از طرب و کور و کبود او
یا حب حنا نیک تجلیت بوصل
الروح فدا روحک بالروح تجود
ما را که برای دل حساد جفا گفت
امروز چو خلوت شد ما را بستود او
هذا قمر قد غلب الشمس بنور
من طالعه الیوم علی الشمس یسود
امروز نقاب از رخ خود ماه برانداخت
بر طلعت خورشید و مه و زهره فزود او
ما اکثر ما قد خفض العیش به هجر
للعیش من الیوم نهوض و صعود
پیوسته ز خورشید ستاند مه نو نور
این مه که به خورشید دهد نور چه بود او
یا قلب تمتع و طب ان شکورا
الحب شفیق لک و الله ودود
این دم سپه عشق چه خوش دست گشادند
چون یک گره از طره پربند گشود او
الحب الی المجلس والله سقانا
و السکر من القهوه کالدهر ولود
آن غم که ز عشاق بسی گرد برآورد
بیرون ز در است این دم و از بام فرود او
الیوم من العیش لقاء و شفا
الیوم من السکر رکوع و سجود
آن ساغر لاغرشده را داروی دل ده
دیر است که محروم شد از ذوق وجود او
یا قوم الی العشق انیبوا و اجیبوا
لما کتب الله علی العشق خلود
امروز صلا میزند این خفته دلان را
آن عشق سماوی که نخفت و نغنود او
العشق من الکون حیات و لباب
و العیش سوی العشق قشور و جلود
هر دوست که از عشق به دنیات کشاند
خود دشمن تو او است یقین دان و حسود او
لا تنطق فی العشق و یکفیک انین
فالمخلص للعاشق صبر و جحود
بس کن تو مگو هیچ که تا اشک بگوید
دل خود چو بسوزد بدهد بوی چو عود او
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,256
Posted: 14 Feb 2013 22:13
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۶۶ »
بگردان ساقی مه روی جام
رهایی ده مرا از ننگ و نام
گرفتارم به دامت ساقیا ز آنک
نهادستی به هر گامی تو دام
رها کن کاهلی دریاب ما را
و لا تکسل فان القوم قاموا
الیس الصحو منزل کل هم
الیس العیش فی هم حرام
الا صوموا فان الصوم غنم
شراب الروح یشربه الصیام
هر آن کو روزه دارد در حدیث است
مه حق را ببیند وقت شام
نکو نبود که من از در درآیم
تو بگریزی ز من از راه بام
تو بگریزی و من فریاد در پی
که یک دم صبر کن ای تیزگام
مسلمانان مسلمانان چه چارهست
که من سوزیدم و این کار خام
نباشد چاره جز صافی شرابی
باقداح یقلبها الکرام
حدیث عاشقان پایان ندارد
فنستکفی بهذا و السلام
جواب گفته متنبی است این
فؤاد ما تسلیه المدام
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,257
Posted: 14 Feb 2013 22:14
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۶۷ »
هم صدوا هم عتبوا عتابا ما له سبب
تن و دل ما مسخر او که مینپرد بجز بر او
فما طلبوا سوی سقمی فطاب علی ما طلبوا
عجب خبری که میدهدم دم و غم او کر و فر او
فنی جلدی اذا عبسوا فکیف تری اذا طربوا
مرا غم او چو زنده کند چگونه شوم ز منظر او
فلا هرب اذا طلبوا و لا طرب اذا هربوا
عجب چه بود بهر دو جهان که آن نبود میسر او
اری امما به سکروا و لا قدح و لا عنب
حدث نشود شکر که خوری شکر چو چشد ز شکر او
لقد ملئت خواطرنا بهم عجبا و ما العجب
سحر اثری ز طلعت او شبم نفسی ز عنبر او
سکت او ناوهم سکتوا و لا سئمو و لا عتبوا
خبر نکنم دگر که مرا رسید خبر ز مخبر او
فوا حزنی اذا حجبوا و یا طربی اذا قربوا
درم بزند سری نکند که سر نبرد کس از سر او
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,258
Posted: 14 Feb 2013 22:15
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۶۸ »
یا عاشقین المقصد سیحوا الی ما ترشدوا
و استفتشوا من یسعد یلقون این السید
العشق نور مرتفع و السر نعم المکترع
نهر الهوی لا ینقطع نار الهوی لا تخمد
لا عشق الا بالجوی من کان فی سقم الهوی
ان قیل طار فی الهوا لا تنکرو لا تعبدوا
العشق ما فی رقه خیر لکم من عتقه
جفن بکا فی عشقه لا تحسبوه ترمد
امر المحبین انطوی امراضهم خیر الدوا
ما لم یضلوا فی الهوی لا تزعمو ان یهتدوا
اصحابنا لا تیأسوا بعد الجوی مستانس
غیر الهوی لا تلبسو غیر الهوی لا ترتدوا
سحر الهوی مقعوده نار الجوی موقوده
ذانعمه مفقوده حرمان من لا یجهد
نادیت یوم الملتقی اذ حار عقلی و التقی
هذا بقاء فی البقا هذا نعیم سرمد
ان فاتکم لا تفعلوا و استفتشوه و اعقلوا
لا ترقدوا لا تأکلوا ما لم تروا لا تعبدوا
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,259
Posted: 14 Feb 2013 22:15
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۶۹ »
الا یا ساقیا انی لظمن و مشتاق
ادر کأسا و لا تنکر فان القوم قد ذاقوا
اذا ما شئت اسراری ادر کأسا من النار
فاسکرنی و سائلنی الی من انت مشتاق
اضاء العشق مصباحا فصار اللیل اصباحا
و من انواره انشقت علی الاحجار احداق
فداء العشق ادوائی و مر العشق حلوائی
و انی بین عشاق اسوق حیث ما ساقوا
خذ الدنیا و خلینا فدنیا العشق تکفینا
لنا فی العشق جنات و بلدان و اسواق
و ارواح تلاقینا و ارواح سواقینا
و خمر فیه مدرار و کأس العشق رقراق
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,260
Posted: 14 Feb 2013 22:15
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۲۷۰ »
ابناء ربیعنا تعالوا
فالورد یقول لا تبالوا
و العشق یصیحکم جهارا
الخلد لکم فلا تزالوا
و الحسن علی البها تجلی
و السکر حواه و الکمال
من کان مخرسا جمادا
الیوم تکلموا و قالوا
من کان مبلسا قنوطا
ذابوا و تضاحکوا و نالوا
من بعد فان تروا غضوبا
ماذا غضب فذا دلال
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)