انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 338 از 464:  « پیشین  1  ...  337  338  339  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۳۷۹

بده آن باده جانی که چنانیم همه
که می از جام و سر از پای ندانیم همه

همه سرسبزتر از سوسن و از شاخ گلیم
روح مطلق شده و تابش جانیم همه

همه دربند هوااند و هوا بنده ماست
که برون رفته از این دور زمانیم همه

همچو سرنا بخروشیم به شکر لب یار
همه دکان بفروشیم که کانیم همه

تاب مشرق تن ما را مثل سایه بخورد
که به صورت مثل کون و مکانیم همه

زعفران رخ ما از حذر چشم بد است
ما حریف چمن و لاله ستانیم همه

مصحف آریم و به ساقی همه سوگند خوریم
که جز از دست و کفت می‌نستانیم همه

هر کی جان دارد از گلشن جان بوی برد
هر کی آن دارد دریافت که آنیم همه

دل ما چون دل مرغ است ز اندیشه برون
که سبک دل شده زان رطل گرانیم همه

ملکان تاج زر از عشق ره ما بدهند
که کمربخشتر از بخت جوانیم همه

جان ما را به صف اول پیکار طلب
ز آنک در پیش روی تیر و سنانیم همه

در پس پرده ظلمات بشر ننشینیم
ز آنک چون نور سحر پرده درانیم همه

شام بودیم ز خورشید جهان صبح شدیم
گرگ بودیم کنون شهره شبانیم همه

شمس تبریز چو بنمود رخ جان آرای
سوی او با دل و جان همچو روانیم همه
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۳۸۰

پیش جوش عفو بی‌حد تو شاه
توبه کردن از گناه آمد گناه

بس که گمره را کنی بس جست و جو
گمرهی گشته‌ست فاضلتر ز راه

منطقم را کرد ویران وصف تو
راه گفتن بسته شد مانده‌ست آه

آه دردت را ندارم محرمی
چون علی اه می‌کنم در قعر چاه

چه بجوشد نی بروید از لبش
نی بنالد راز من گردد تباه
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۳۸۱

عشق بین با عاشقان آمیخته
روح بین با خاکدان آمیخته

چند بینی این و آن و نیک و بد
بنگر آخر این و آن آمیخته

چند گویی بی‌نشان و بانشان
بی‌نشان بین با نشان آمیخته

چند گویی این جهان و آن جهان
آن جهان بین وین جهان آمیخته

دل چو شاه آمد زبان چون ترجمان
شاه بین با ترجمان آمیخته

اندرآمیزید زیرا بهر ماست
این زمین با آسمان آمیخته

آب و آتش بین و خاک و باد را
دشمنان چون دوستان آمیخته

گرگ و میش و شیر و آهو چار ضد
از نهیب قهرمان آمیخته

آن چنان شاهی نگر کز لطف او
خار و گل در گلستان آمیخته

آن چنان ابری نگر کز فیض او
آب چندین ناودان آمیخته

اتحاد اندر اثر بین و بدان
نوبهار و مهرگان آمیخته

گر چه کژبازند و ضدانند لیک
همچو تیرند و کمان آمیخته

قند خا خاموش باش و حیف دان
قند و پند اندر دهان آمیخته

شمس تبریزی همی‌روید ز دل
کس نباشد آن چنان آمیخته
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۳۸۲

ای بخاری را تو جان پنداشته
حبه زر را تو کان پنداشته

ای فرورفته چو قارون در زمین
وی زمین را آسمان پنداشته

ای بدیده لعبتان دیو را
لعبتان را مردمان پنداشته

ای کرانه رفته عشق از ننگ تو
ای تو خود را در میان پنداشته

ای گرفته چشمت آب از دود کفر
دود را نور عیان پنداشته

ای ز شهوت در پلیدی همچو کرم
عاشقان را همچنان پنداشته

مستی شهوت نشان لعنت است
ای نشان را بی‌نشان پنداشته

ای تو گندیده میان حرف و صوت
وی خدا را بی‌زبان پنداشته

ماهتابش می‌زند بر کوریت
ای تو مه را هم نهان پنداشته

هر چه گفتم خویشتن را گفته‌ام
ای تو هجو دیگران پنداشته
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۳۸۳

عشق تو از بس کشش جان آمده
کشتگانت شاد و خندان آمده

جان شکرخای است لیکن از توش
شکری دیگر به دندان آمده

دوش دیدم صورت دل را چنانک
باز خوش بر دست سلطان آمده

صید کرده جان هر مشتاق را
پر پرخون سوی جانان آمده

جمله جان‌ها سوی تو آید بود
یک جوی زر جانب کان آمده

گفتمش از عاشقان این خون ز چیست
ای تو از عشاق و رندان آمده

گفت خون باشد زبان عاشقی
عشق را خون است برهان آمده

بوی مشک و بوی ریحان لطف ماست
راست گویم نور یزدان آمده

درد درد شمس تبریزی مرا
لحظه لحظه گنج درمان آمده
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۳۸۴

جسته‌اند دیوانگان از سلسله
ز آنک برزد بوی جان از سلسله

نعره‌ها از عاشقان برخاسته
الامان و الامان از سلسله

جان مشتاقان نمی‌گنجد همی
در زمین و آسمان از سلسله

پیش لیلی می‌برم من هر دمی
جان مجنون ارمغان از سلسله

حلقه‌های عشق تو در گوش ماست
هوش ما را تو مران از سلسله

فتنه بین کز سلسله انگیختی
فتنه را هم می‌نشان از سلسله

صد نشان بر پای جان از بند توست
گر چه جان شد بی‌نشان از سلسله

شمس تبریزی مرادم زلف توست
گر چه کردم من بیان از سلسله
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۳۸۵

روز ما را دیگران را شب شده
ز آفتابی اختران را شب شده

تیر دولت‌های ما پیروز شد
تیر جست و مر کمان را شب شده

روز خندان در رخ عین الیقین
کافرستان گمان را شب شده

برپریده مرغ ایمانت کنون
بی‌امان خواهی امان را شب شده

هر دمی روز است اندر کان جان
روز نقد توست کان را شب شده

عاشقان را روزهای بی‌نشان
عاقل رسم و نشان را شب شده
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۳۸۶

قرابه باز دانا هش دار آبگینه
تا در میان نیفتد سودای کبر و کینه

چون شیشه بشکنی جان بسیار پای یاران
مجروح و خسته گردد این خود بود کمینه

وآنگه که مرهم آری سر را به عذر خاری
بر موزه محبت افتد هزار پینه

بفزا شراب و خوش شو بیرون ز پنج و شش شو
مگذار ناخوشی را گرد سرای سینه

نی زان شراب خاکی بل کز جهان پاکی
از دست حق رسیده بی‌واسطه قنینه

در بزمگاه وحدت یابی هر آنچ خواهی
در رزمگاه محنت که آن نه و که این نه

جانی که غم فزودی از شمس حق تبریز
نو نو طرب فزاید بی‌کهنه‌های دینه
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۳۸۷

پیغام زاهدان را کآمد بلای توبه
با آن جمال و خوبی آخر چه جای توبه

هم زهد برشکسته هم توبه توبه کرده
چون هست عاشقان را کاری ورای توبه

چون از جهان رمیدی در نور جان رسیدی
چون شمع سر بریدی بشکن تو پای توبه

شرط است بی‌قراری با آهوی تتاری
ترک خطا چو آمد ای بس خطای توبه

در صید چون درآید بس جان که او رباید
یک تیر غمزه او صد خونبهای توبه

چون هر سحر خیالش بر عاشقان بتازد
گرد غبار اسبش صد توتیای توبه

از باده لب او مخمور گشته جان‌ها
و آن چشم پرخمارش داده سزای توبه

تا باغ عاشقان را سرسبز و تازه کردی
حسنت خراب کرده بام و سرای توبه

ای توبه برگشاده بی‌شمس حق تبریز
روزی که ره نماید ای وای وای توبه
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۳۸۸

این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته

این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته

این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل
اما فروغ رویش ارکان من گرفته

این جا کسی است پنهان مانند قند در نی
شیرین شکرفروشی دکان من گرفته

جادو و چشم بندی چشم کسش نبیند
سوداگری است موزون میزان من گرفته

چون گلشکر من و او در همدگر سرشته
من خوی او گرفته او آن من گرفته

در چشم من نیاید خوبان جمله عالم
بنگر خیال خوبش مژگان من گرفته

من خسته گرد عالم درمان ز کس ندیدم
تا درد عشق دیدم درمان من گرفته

تو نیز دل کبابی درمان ز درد یابی
گر گرد درد گردی فرمان من گرفته

در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی
زین بحر سر برآری مرجان من گرفته

بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت
تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته

ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده
پیمانه جام کرده پیمان من گرفته

من دامنش کشیده کای نوح روح دیده
از گریه عالمی بین طوفان من گرفته

تو تاج ما وآنگه سرهای ما شکسته
تو یار غار وآنگه یاران من گرفته

گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر
عشاق روح گشته ریحان من گرفته

یاران دل شکسته بر صدر دل نشسته
مستان و می‌پرستان میدان من گرفته

همچو سگان تازی می‌کن شکار خامش
نی چون سگان عوعو کهدان من گرفته

تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی
اشراق نور رویش کیهان من گرفته
هله
     
  
صفحه  صفحه 338 از 464:  « پیشین  1  ...  337  338  339  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA