انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 340 از 464:  « پیشین  1  ...  339  340  341  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی



 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۳۹۹ »



ای از تو من برسته ای هم توام بخورده
هم در تو می‌گدازم چون از توام فسرده

گه در کفم فشاری گه زیر پا به هر غم
زیرا که می‌نگردد انگور نافشرده

چون نور آفتابی بر خاک ما فکندی
و آن گاه اندک اندک باز آن طرف ببرده

از روزن تن خود چون نور بازگردیم
در قرص آفتابی پاک از گناه و خرده

آن کس که قرص بیند گوید که گشت زنده
و آن کو به روزن آید گوید فلان بمرده

در جام رنج و شادی پوشیده اصل ما را
در مغز اصل صافیم باقی بمانده درده

ای اصل اصل دل‌ها ای شمس حق تبریز
ای صد جگر کبابت تا چیست قدر گرده

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۰۰ »



گل را نگر ز لطف سوی خار آمده
دل ناز و باز کرده و دلدار آمده

مه را نگر برآمده مهمان شب شده
دامن کشان ز عالم انوار آمده

خورشید را نگر که شهنشاه اختر است
از بهر عذر گازر غمخوار آمده

منگر به نقطه خوار تو آن را نگر که دوست
اندر طواف نقطه چو پرگار آمده

آن دلبری که دل ز همه دلبران ربود
اندر وثاق این دل بیمار آمده

این عشق همچو روح در این خاکدان غریب
مانند مصطفاست به کفار آمده

همچون بهار سوی درختان خشک ما
آن نوبهار حسن به ایثار آمده

پنهان بود بهار ولی در اثر نگر
زو باغ زنده گشته و در کار آمده

جان را اگر نبینی در دلبران نگر
با قد سرو و روی چو گلنار آمده

گر عشق را نبینی در عاشقان نگر
منصوروار شاد سوی دار آمده

در عین مرگ چشمه آب حیات دید
آن چشمه ای که مایه دیدار آمده

آمد بهار عشق به بستان جان درآ
بنگر به شاخ و برگ به اقرار آمده

اقرار می‌کنند که حشر و قیامت است
آن مردگان باغ دگربار آمده

ای دل ز خود چو باخبری رو خموش کن
چون بی‌خبر مباش به اخبار آمده

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۰۱ »



ای صد هزار خرمن‌ها را بسوخته
زین پس مدار خرمن ما را بسوخته

از عشق سنگ خارا بر آهنی زده
برقی بجسته ز آهن و خارا بسوخته

از سر قدم بساختم ای آفتاب حسن
هم سر به جوش آمده هم پا بسوخته

سرنای این دلم ز تو بنواخت پرده‌ای
هم پرده‌اش دریده و سرنا بسوخته

در اصل زمهریر گر افتد ز آتشت
تا روز حشر بینی سرما بسوخته

از عالم نه جای ندا کرد عشق تو
هر جان که گوش داشته برجا بسوخته

ای لطف سوزشی که شرار جمال تو
جان را کشیده پیش و به عمدا بسوخته

آن روی سرخ را می احمر دمی بدید
صفرای عشق او می حمرا بسوخته

آن خد احمر ار بنمایی دمی دگر
سودای تو برآید و صفرا بسوخته

طبعی که لاف زلف مطرا همی‌زدی
از جعد طره تو مطرا بسوخته

در وا شدم به جستن تو جانب فلک
در وا نگشت ماندم دروا بسوخته

کی بینم از شعاع وصال تو آتشی
راه دراز هجر ز پهنا بسوخته

من چون سپند رقص کنان اندر او شده
شعر تر و قصیده غرا بسوخته

اندرفتاده برق به دکان عاشقان
بازار و نقد و ناقد و کالا بسوخته

زر گشته مس جسم ز اکسیر جان چنانک
ز اکسیر مس‌ها را استا بسوخته

ایمان و مؤمنان همه حیران شده ز عشق
زنار پیر راهب ترسا بسوخته

برقی ز شمس دین و ز تبریز آمده
ابری که پرده گشت ز بالا بسوخته

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۰۲ »



باده بده ساقیا عشوه و بادم مده
وز غم فردا و دی هیچ به یادم مده

باده از آن خم مه پر کن و پیشم بنه
گر نگشایم گره هیچ گشادم مده

چون گذرد می ز سر گویم ای خوش پسر
باده نخواهم دگر مست فتادم مده

چاکر خنده توام کشته زنده توام
گر نه که بنده توام باده شادم مده

فتنه به شهر توام کشته قهر توام
گر نه که بهر توام هیچ مرادم مده

صدقه از آن لعل کان بخش بر این پرزیان
ور ز برای تو جان صدقه ندادم مده

از سر کین درگذر بوسه ده ای لب شکر
بر سر هر خاک سر گر ننهادم مده

هر که دوم بار زاد عشق بدو داد داد
صد ره از صدق و داد گر بنزادم مده

شمس حق نیک نام شد تبریزت مقام
گر نشکستم تمام هیچ تو دادم مده

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۰۳ »



ساقی جان غیر آن رطل گرانم مده
ز آنک بدادی نخست هیچ جز آنم مده

شهره نگارم ز تو عیش و قرارم ز تو
جان بهارم ز تو رسم خزانم مده

جان چو تویی بی‌شکی پیش تو جان جانکی
باش مرا ای یکی هر دو جهانم مده

پردگی و فاش تو آفت او باش تو
جان رهی باش تو جان و روانم مده

دوش بدادی مرا از کف خود باده را
چون که چنینم درآ جز که چنانم مده

غیر شرابی چو زر ای صنم سیمبر
هیچ ندانم دگر ز آنک ندانم مده

نیست شدم در چمن قفل بر آن در بزن
هر کی بپرسد ز من هیچ نشانم مده

شیر پراکنده‌ام زخم تو را بنده‌ام
بی‌تو اگر زنده‌ام جز به سگانم مده

زان مه چون اخترم زان گل تازه و ترم
بی‌همگان خوشترم با همگانم مده

خسرو تبریزیان شمس حق روحیان
پر شده از تو دهان زخم زبانم مده

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۰۴ »



ای مه و ای آفتاب پیش رخت مسخره
تا چه زند زهره از آینه و جندره

پیش تو افتاده ماه بر ره سودای عشق
ریخته گلگونه‌اش یاوه شده قنجره

پنجره‌ای شد سماع سوی گلستان تو
گوش و دل عاشقان بر سر این پنجره

آه که این پنجره هست حجابی عظیم
رو که حجابی خوش است هیچ مگو ای سره

از شکرینی که هست بهر بخاییدنش
لب همه دندان شده‌ست بر مثل دستره

دست دل خویش را دیدم در خمره‌ای
گفتم خواجه حکیم چیست در این خنبره

گفت شراب کسی کو همگی چرخ را
با همه دولاب جان می نخرد یک تره

کره گردون تند پیشش پالانیی
بر سر میدان او جان خر باتوبره

ای شه فارغ از آن باشد در لشکرت
نصرت بر میمنه دولت بر میسره

ای که ز تبریز تو عید جهان شمس دین
هین که رسید آفتاب جانب برج بره

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۰۵ »



ای همه منزل شده از تو ره بی‌رهه
بی‌قدمی رقص بین بی‌دهنی قهقهه

از سر پستان عشق چونک دمی شیر یافت
قامت سروی گرفت کودکک یک مهه

روی ببینید روی بهر خدا عاشقان
گر چه زنخ زد بسی کوردلی ابلهه

والله کو یوسف است بشنو از من از آنک
بودم با یوسفی هم نمک و هم چهه

چونک نماید جمال گوش سوی غیب دار
عرش پر از نعره‌هاست فرش پر از وه وهه

عاشق باشد کمان خاص بتی همچو تیر
هیچ نپرد کمان گر بشود ده زهه

آنک ز تبریز دید یک نظر شمس دین
طعنه زند بر چله سخره کند بر دهه

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۰۶ »



ایا دلی چو صبا ذوق صبح‌ها دیده
ز دیده مست شدی یا ز ذوق نادیده

گهی به بحر تحیر گهی به دامن کوه
کمر ببسته و در کوه کهربا دیده

ورای دیده و دل صد دریچه بگشاده
برون ز چرخ و زمین رفته صد سما دیده

چو جوششی و بخاری فتاد در دریا
ز لذت نظرش رست در قفا دیده

چو موج موج درآمیخت چشم با دریا
عجب عجب که همه بحر گشت یا دیده

به پیش دیده دو عالم چو دانه پیش خروس
چنین بود نظر پاک کبریادیده

نه طالب است و نه مطلوب آن که در توحید
صفات طالب و مطلوب را جدا دیده

اله را کی شناسد کسی که رست ز لا
ز لا کی رست بگو عاشق بلادیده

رموز لیس و فی جبتی بدانسته
هزار بار من این جبه را قبا دیده

دهان گشاد ضمیر و صلاح دین را گفت
تویی حیات من ای دیده خدادیده

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۰۷ »



زهی لواء و علم لا اله الا الله
که زد بر اوج قدم لا اله الا الله

چگونه گرد برآورد شاه موسی وار
ز بحر هست و عدم لا اله الا الله

ستاده‌اند صفات صفا ز خجلت او
به پیش او به قدم لا اله الا الله

یکی ستم ز وی از صد هزار عدل به است
زهی خوشی ستم لا اله الا الله

ز هر طرف که نظر کرد می برویاند
هزار باغ ارم لا اله الا الله

ز بحر غم به کناری رسم عجب روزی
ز موج لطف و کرم لا اله الا الله

ندارد از شه من هیچ بوی جان آن کس
که ببینیش تو به غم لا اله الا الله

چو دیده کحل نپذرفت از شه تبریز
زهی دریغ و ندم لا اله الا الله

برآید از دل و از جان الست شه شنود
هزار بانگ نعم لا اله الا الله

بهشت لطف و بلندی خدیو شمس الدین
زهی شفای سقم لا اله الا الله

دلم طواف به تبریز می‌کند محرم
در آن حریم حرم لا اله الا الله

زهی خوشی که بگویم که کیست هان بر در
بگوید او که منم لا اله الا الله

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۰۸ »



چو آفتاب برآمد ز قعر آب سیاه
ز ذره ذره شنو لا اله الا الله

چه جای ذره که چون آفتاب جان آمد
ز آفتاب ربودند خود قبا و کلاه

ز آب و گل چو برآمد مه دل آدم وار
صد آفتاب چو یوسف فروشود در چاه

سری ز خاک برآور که کم ز مور نه‌ای
خبر ببر بر موران ز دشت و خرمنگاه

از آن به دانه پوسیده مور قانع شد
که او ز سنبل سرسبز ما نبود آگاه

بگو به مور بهار است و دست و پا داری
چرا ز گور نسازی به سوی صحرا راه

چه جای مور سلیمان درید جامه شوق
مرا مگیر خدا زین مثال‌های تباه

ولی به قد خریدار می‌برند قبا
اگر چه جامه دراز است هست قد کوتاه

بیار قد درازی که تا فروبریم
قبا که پیش درازیش بسکلد زه ماه

خموش کردم از این پس که از خموشی من
جدا شود حق و باطل چنانک دانه ز کاه

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 340 از 464:  « پیشین  1  ...  339  340  341  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA