ارسالها: 8911
#3,401
Posted: 16 Feb 2013 15:28
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۰۹ »
که بوده است تو را دوش یار و همخوابه
که از خوی تو پر از مشک گشت گرمابه
چو شانه سنگ ز عشق تو شاخ شاخ شدهست
پریت خوانده به حمام و کردهات لابه
چو شانه زلف تو را دید شد هر انگشتش
دلیل و آلت تهلیل همچو سبابه
ز نور روی تو پر گشت خلوت حمام
که جمله قبه زجاجی شدهست چون تابه
خمش که گل مثل آب از تو یافت صفا
که هر کی نسبت تو یافت گشت نسابه
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,402
Posted: 16 Feb 2013 15:28
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۱۰ »
مقام خلوت و یار و سماع و تو خفته
که شرم بادت از آن زلفهای آشفته
از این سپس منم و شب روی و حلقه یار
شب دراز و تب و رازهای ناگفته
برون پرده درند آن بتان و سوزانند
که لطفهای بتان در شب است بنهفته
به خواب کن همه را طاق شو از این جفتان
به سوی طاق و رواقش مرو به شب جفته
بدانک خلوت شب بر مثال دریایی است
به قعر بحر بود درهای ناسفته
رخ چو کعبه نما شاه شمس تبریزی
که باشدت عوض حجهای پذرفته
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,403
Posted: 16 Feb 2013 15:29
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۱۱ »
دلم چو دیده و تو چون خیال در دیده
زهی مبارک و زیبا به فال در دیده
به بوی وصل دو دیده خراب و مست شدهست
چگونه باشد یا رب وصال در دیده
چو دیده بیشه آن شیرمست من باشد
چه زهره دارد گرگ و شکال در دیده
دو دیده را بگشا نور ذوالجلال ببین
ز فر دولت آن خوش خصال در دیده
چو چتر و سنجق آن رشک صد سلیمان دید
گشاد هدهد جان پر و بال در دیده
چو آفتاب جمالش بدیدهها درتافت
چه شعلههاست ز نور جلال در دیده
چو عقل عقل قنق شد درون خرگه جسم
عقول هیچ ندارد مجال در دیده
دو دیده مست شد از جان صدر شمس الدین
چه بادههاست از او مال مال در دیده
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,404
Posted: 16 Feb 2013 15:30
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۱۲ »
چو مست روی توام ای حکیم فرزانه
به من نگر تو بدان چشمهای مستانه
ز چشم مست تو پیچد دلم که دیوانه است
که جنس همدگر افتاد مست و دیوانه
دل خراب مرا بین خوشی به من بنگر
که آفتاب نظر خوش کند به ویرانه
بکن نظر که بدان یک نظر که درنگری
درختهای عجب سر کند ز یک دانه
دو چشم تو عجمی ترک و مست و خون ریزند
که میزند عجمی تیرهای ترکانه
مرا و خانه دل را چنان به یغما برد
که میدود حسنک پابرهنه در خانه
به باغ روی تو آییم و خانه برشکنیم
هزار خانه چو صحرا کنیم مردانه
صلاح دین تو چو ماهی و فارغی زین شرح
که فارغ است سر زلف حور از شانه
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,405
Posted: 16 Feb 2013 15:31
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۱۳ »
عجب دلی که به عشق بت است پیوسته
عجبتر این که بتش پیش او است بنشسته
بمال چشم دلا بهترک از این بنگر
مدو به هر طرف ای دل تو نیز آهسته
دو کف به سوی دعا سوی بحر میرانی
نه گوهر تو به جیب تو است پیوسته
خنک کسی که ورا دست گرد جیب بود
که او لطیف و سبک روح گشت و برجسته
اگر چه هر طرفی بازگشت در طلبش
از آن طلب چو به خود وانگشت شد خسته
میان گلبن دل جان بخسته از خاری
ببین دلا تو ز خاری هزار گلدسته
میان دل چو برآید غبار و طبل و علم
هزار سنجق هستی ببین تو بشکسته
بیا به شهر عدم درنگر در آن مستان
ببین ز خویش و هزاران چو خویش وارسته
نهاده هر دو قدم شاد در سرای بقا
و زین بساط فنا هر دو دست خود شسته
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,406
Posted: 16 Feb 2013 15:31
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۱۴ »
ز لقمهای که بشد دیده تو را پرده
مخور تو بیش که ضایع کنی سراپرده
حیات خویش در آن لقمه گر چه پنداری
ضمیر را سبل است آن و دیده را پرده
چرا مکن تو در این جا مگو چرا نکنم
که چشم جان را گشته است این چرا پرده
طلسم تن که ز هر زهر شهد بنمودهست
عروس پرده نمودهست مر تو را پرده
چو لقمه را ببریدی خیال پیش آید
خیالهاست شده بر در صفا پرده
خیال طبع به روی خیال روح آید
ز عقل نعره برآید که جان فزا پرده
دلا جدا شو از این پردههای گوناگون
هلا که تا نکند مر تو را جدا پرده
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,407
Posted: 16 Feb 2013 15:32
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۱۵ »
تو دیده گشته و ما را بکرده نادیده
بدیده گریه ما را بدین بخندیده
بخند جان و جهان چون مقام خنده تو راست
بکن که هر چه کنی هست بس پسندیده
ز درد و حسرت تو جان لالهها سیه است
گل از جمال رخ توست جامه بدریده
ز خلق عالم جانهای پاک بگزیدند
و آنگهان ز میانشان تو بوده بگزیده
بدانک عشق نبات و درخت او خشک است
به گرد گرد درخت من است پیچیده
چو خشک گشت درختم بسی بلندی یافت
چو زرد گشت رخم شد چو زر بنازیده
خزینههای جواهر که این دلم را بود
قمارخانه درون جمله را ببازیده
هزار ساغر هستی شکسته این دل من
خمار نرگس مخمور تو نسازیده
ز خام و پخته تهی گشت جان من باری
مدد مدد تو چنین آتشی فروزیده
مرا چو نی بنوازید شمس تبریزی
بهانه بر نی و مطرب ز غم خروشیده
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,408
Posted: 16 Feb 2013 15:35
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۱۶ »
برو برو که به بز لایق است بزغاله
برو که هست ز گاوان حیات گوساله
برو برو که خران گله گله جمع شدند
خر جوان و خر پیر و خر دو یک ساله
ز ناله تو مرا بوی خر همیآید
که خر کند به علف زار و ماده خر ناله
دماغ پاک بباید برای مشک و عبیر
گلولههای پلیدی برای جلاله
در آن زمان که خران بول خر به بو گیرند
زهی زمان و زهی حالت و زهی حاله
میا میا که به میدان دل خران نرسند
به صد هزار حیل میرسند خیاله
دلاله کیست بلیس این عروس دنیا را
عروس را تو قیاسی بکن ز دلاله
خموش باش سخن شرط نیست طالب را
که او ز اشارت ابرو رسد به دنباله
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,409
Posted: 16 Feb 2013 15:36
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۱۷ »
خلاصه دو جهان است آن پری چهره
چو او نقاب گشاید فنا شود زهره
چو بر براق معانی کنون سوار شود
به پیش سلطنت او که را بود زهره
ستارگان سماوات جمله مات شوند
به طاس چرخ چو آن شه درافکند مهره
چو روح قدس ببیند ورا سجود کند
فرشتگان مقرب برند از او بهره
همای عرش خداوند شمس تبریزی
که هفت بحر بود پیش او یکی قطره
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,410
Posted: 16 Feb 2013 15:37
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۴۱۸ »
ای جان ای جان فی ستر الله
اشتر میران فی ستر الله
جام آتش درکش درکش
پیش سلطان فی ستر الله
ساغر تا لب میخور تا شب
اندر میدان فی ستر الله
چشمش را بین خشمش را بین
پنهان پنهان فی ستر الله
یاری شنگی پروین رنگی
آمد مهمان فی ستر الله
دیدم مستش خستم دستش
آسان آسان فی ستر الله
ساقی برجه باده درده
پنگان پنگان فی ستر الله
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)