ارسالها: 8911
#3,569
Posted: 17 Feb 2013 21:25
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۷۷ »
همرنگ جماعت شو تا لذت جان بینی
در کوی خرابات آ تا دردکشان بینی
درکش قدح سودا هل تا بشوی رسوا
بربند دو چشم سر تا چشم نهان بینی
بگشای دو دست خود گر میل کنارستت
بشکن بت خاکی را تا روی بتان بینی
از بهر عجوزی را تا چند کشی کابین
وز بهر سه نان تا کی شمشیر و سنان بینی
نک ساقی بیجوری در مجلس او دوری
در دور درآ بنشین تا کی دوران بینی
این جاست ربا نیکو جانی ده و صد بستان
گرگی و سگی کم کن تا مهر شبان بینی
شب یار همیگردد خشخاش مخور امشب
بربند دهان از خور تا طعم دهان بینی
گویی که فلانی را ببرید ز من دشمن
رو ترک فلانی گو تا بیست فلان بینی
اندیشه مکن الا از خالق اندیشه
اندیشه جانان به کاندیشه نان بینی
با وسعت ارض الله بر حبس چه چفسیدی
ز اندیشه گره کم زن تا شرح جنان بینی
خامش کن از این گفتن تا گفت بری باری
از جان و جهان بگذر تا جان و جهان بینی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#3,570
Posted: 17 Feb 2013 21:26
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۷۸ »
ای بود تو از کی نی وی ملک تو تا کی نی
عشق تو و جان من جز آتش و جز نی نی
بر کشته دیت باشد ای شادی این کشته
صد کشته هو دیدم امکان یکی هی نی
ای دیده عجایبها بنگر که عجب این است
معشوق بر عاشق با وی نی و بیوی نی
امروز به بستان آ در حلقه مستان آ
مستان خرف از مستی آن جا قدح و می نی
مستند نه از ساغر بنگر به شتر بنگر
برخوان افلا ینظر معنیش بر این پی نی
در مؤمن و در کافر بنگر تو به چشم سر
جز نعره یا رب نی جز ناله یا حی نی
آن جا که همیپویی زان است کز او سیری
زان جا که گریزانی جز لطف پیاپی نی
از ابجد اندیشه یا رب تو بشو لوحم
در مکتب درویشان خود ابجد و حطی نی
شمس الحق تبریزی آن جا که تو پیروزی
از تابش خورشیدت هرگز خطری دی نی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)