انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 358 از 464:  « پیشین  1  ...  357  358  359  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی



 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۷۹ »



با هر کی تو درسازی می‌دانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی

تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی

بردار صراحی را بگذار صلاحی را
آن جام مباحی را درکش که بیاسایی

در حلقه آن مستان در لاله و در بستان
امروز قدح بستان ای عاشق فردایی

بر رسم زبردستی می‌کن تو چنین مستی
تا بگذری از هستی ای سخره هرجایی

سرفتنه اوباشی همخرقه قلاشی
در مصر نمی‌باشی تا جمله شکرخایی

شمس الحق تبریزی جان را چه شکر ریزی
جز با تو نیارامد جان‌های مصفایی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۸۰ »



ای خیره نظر در جو پیش آ و بخور آبی
بیهوده چه می‌گردی بر آب چو دولابی

صحراست پر از شکر دریاست پر از گوهر
یک جو نبری زین دو بی‌کوشش و اسبابی

گر مرد تماشایی چون دیده بنگشایی
بگشادن چشم ارزد تا بانی مهتابی

محراب بسی دیدی در وی بنگنجیدی
اندر نظر حربی بشکافد محرابی

ما تشنه و هر جانب یک چشمه حیوانی
ما طامع و پیش و پس دریا کف وهابی

ره چیست میان ما جز نقص عیان ما
کو پرده میان ما جز چشم گران خوابی

شش نور همی‌بارد زان ابر که حق آرد
جسمت مثل بامی هر حس تو میزانی

شش چشمه پیوسته می‌گردد شب بسته
زان سوش روان کرده آن فاتح ابوابی

خورشید و قمر گاهی شب افتد در چاهی
بیرون کشدش زان چه بی‌آلت و قلابی

صد صنعت سلطانی دارد ز تو پنهانی
زیرا که ضعیفی تو بی‌طاقت و بی‌تابی

این مفرش و آن کیوان افلاک ورای آن
بر کف خدا لرزان ماننده سیمابی

دریا چو چنان باشد کف درخور آن باشد
اندر صفتش خاطر هست احول و کذابی

بگریزد عقل و جان از هیبت آن سلطان
چون دیو که بگریزد از عمر خطابی

بکری برمد از شو معشوق جهانش او
از جان عزیز خود بیگانه و صخابی

ره داده به دام خود صد زاغ پی بازی
چون باز به دام آمد برداشته مضرابی

خاموش که آن اسعد این را به از این گوید
بی‌صفقه صفاقی بی‌شرفه دبابی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۸۱ »



ای سوخته یوسف در آتش یعقوبی
گه بیت و غزل گویی گه پای عمل کوبی

گه دور بگردانی گاهی شکر افشانی
گه غوطه خوری عریان در چشمه ایوبی

خلقان همه مرد و زن لب بسته و در شیون
وز دولت و داد او ما غرقه این خوبی

بر عشق چو می‌چسبد عاشق ز چه رو خسپد
چون دوست نمی‌خسپد با آن همه مطلوبی

آن دوست که می‌باید چون سوی تو می‌آید
از بهر چنان مهمان چون خانه نمی‌روبی

چون رزم نمی‌سازی چون چست نمی‌تازی
چون سر تو نیندازی از غصه محجوبی

ای نعل تو در آتش آن سوی ز پنج و شش
از جذبه آن است این کاندر غم و آشوبی

کی باشد و کی باشد کو گل ز تو بتراشد
بی‌عیب خرد جان را از جمله معیوبی

اجزای درختان را چون میوه کند دارا
بنگر که چه مبدل شد آن چوب از آن چوبی

زین به بتوان گفتن اما بمگو تن زن
منگر ز حساب ای جان در عالم محسوبی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۸۲ »



خواهم که روم زین جا پایم بگرفتستی
دل را بربودستی در دل بنشستستی

سر سخره سودا شد دل بی‌سر و بی‌پا شد
زان مه که نمودستی زان راز که گفتستی

برپر به پر روزه زین گنبد پیروزه
ای آنک در این سودا بس شب که نخفتستی

چون دید که می‌سوزم گفتا که قلاوزم
راهیت بیاموزم کان راه نرفتستی

من پیش توام حاضر گر چه پس دیواری
من خویش توام گر چه با جور تو جفتستی

ای طالب خوش جمله من راست کنم جمله
هر خواب که دیدستی هر دیگ که پختستی

آن یار که گم کردی عمری است کز او فردی
بیرونش بجستستی در خانه نجستستی

این طرفه که آن دلبر با توست در این جستن
دست تو گرفته‌ست او هر جا که بگشتستی

در جستن او با او همره شده و می‌جو
ای دوست ز پیدایی گویی که نهفتستی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۸۳ »



آمد مه ما مستی دستی فلکا دستی
من نیست شدم باری در هست یکی هستی

از یک قدح و از صد دل مست نمی‌گردد
گر باده اثر کردی در دل تن از او رستی

بار دگر آوردی زان می که سحر خوردی
پر می‌دهیم گر نی این شیشه بنشکستی

بر جام من از مستی سنگی زدی اشکستی
از جز تو گر اشکستی بودی که نپیوستی

زین باده چشید آدم کز خویش برون آمد
گر مرده از این خوردی از گور برون جستی

گر سیر نه ای از سر هین خوار و زبون منگر
در ماه که از بالا آید به چه پستی

ای برده نمازم را از وقت چه بی‌باکی
گر رشک نبردی دل تن عشق پرستستی

آن مست در آن مستی گر آمدی اندر صف
هم قبله از او گشتی هم کعبه رخش خستی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۸۴ »



ماییم در این گوشه پنهان شده از مستی
ای دوست حریفان بین یک جان شده از مستی

از جان و جهان رسته چون پسته دهان بسته
دم‌ها زده آهسته زان راز که گفتستی

ماییم در این خلوت غرقه شده در رحمت
دستی صنما دستی می‌زن که از این دستی

عاشق شده بر پستی بر فقر و فرودستی
ای جمله بلندی‌ها خاک در این پستی

جز خویش نمی‌دیدی در خویش بپیچیدی
شیخا چه ترنجیدی بی‌خویش شو و رستی

بربند در خانه منمای به بیگانه
آن چهره که بگشادی و آن زلف که بربستی

امروز مکن جانا آن شیوه که دی کردی
ما را غلطی دادی از خانه برون جستی

صورت چه که بربودی در سر بر ما بودی
برخاستی از دیده در دلکده بنشستی

شد صافی بی‌دردی عقلی که توش بردی
شد داروی هر خسته آن را که توش خستی

ای دل بر آن ماهی زین گفت چه می‌خواهی
در قعر رو ای ماهی گر دشمن این شستی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۸۵ »



گر نرگس خون خوارش دربند امانستی
هم زهر شکر گشتی هم گرگ شبانستی

هم دور قمر یارا چون بنده بدی ما را
هم ساغر سلطانی اندر دورانستی

هم کوه بدان سختی چون شیره و شیرستی
هم بحر بدان تلخی آب حیوانستی

از طلعت مستورش بر خلق زدی نورش
هم نرگس مخمورش بر ما نگرانستی

با هیچ دل مست او تقصیر نکرده‌ست او
پس چیست ز ناشکری تشنیع چنانستی

وصلش به میان آید از لطف و کرم لیکن
کفو کمر وصلش ای کاش میانستی

صورتگر بی‌صورت گر ز آنک عیان بودی
در مردن این صورت کس را چه زیانستی

راه نظر ار بودی بی‌رهزن پنهانی
با هر مژه و ابرو کی تیر و کمانستی

بربند دهان زیرا دریا خمشی خواهد
ور نی دهن ماهی پرگفت و زیانستی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۸۶ »



گر هیچ نگارینم بر خلق عیانستی
ای شاد که خلقستی ای خوش که جهانستی

گر نقش پذیرفتی در شش جهت عالم
بالا همه باغستی پستی همه کانستی

از خلق نهان زان شد تا جمله مرا باشد
گر هیچ پدیدستی آن همگانستی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۸۷ »



ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی

چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی
چون مرغ بپریدی ای دوست کجا رفتی

در روح نظر کردی چون روح سفر کردی
از خلق حذر کردی وز خلق جدا رفتی

رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی
ماننده بوی گل با باد صبا رفتی

نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی
از نور خدا بودی در نور خدا رفتی

ای خواجه این خانه چون شمع در این خانه
وز ننگ چنین خانه بر سقف سما رفتی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۵۸۸ »



ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی
از کار خود افتادی در کار دگر رفتی

صد بار ببخشودم بر تو به تو بنمودم
ای خویش پسندیده هین بار دگر رفتی

صد بار فسون کردم خار از تو برون کردم
گلزار ندانستی در خار دگر رفتی

گفتم که تویی ماهی با مار چه همراهی
ای حال غلط کرده با مار دگر رفتی

مانند مکوک کژ اندر کف جولاهه
صد تار بریدی تو در تار دگر رفتی

گفتی که تو را یارا در غار نمی‌بینم
آن یار در آن غار است تو غار دگر رفتی

چون کم نشود سنگت چون بد نشود رنگت
بازار مرا دیده بازار دگر رفتی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 358 از 464:  « پیشین  1  ...  357  358  359  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA