انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 362 از 464:  « پیشین  1  ...  361  362  363  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی



 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۱۹ »



گل گفت مرا نرمی از خار چه می‌جویی
گفتم که در این سودا هشیار چه می‌جویی

گفتا که در این سودا دلدار تو کو بنما
گفتم نشدی بی‌دل دلدار چه می‌جویی

گفتا هله مستانه بنما ره خمخانه
گفتم که برو طفلی خمار چه می‌جویی

گفتا ز چه بی‌هوشی بنمای چه می‌نوشی
گفتم برو ای مسکین هشدار چه می‌جویی

گفتا که چه گلزار است کز وی نرسد بویی
گفتم اگرت بو نیست گلزار چه می‌جویی

گفتا که وفاجویان خوابی است که می‌بینند
گفتم که خیال خواب بیدار چه می‌جویی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۲۰ »



ای دل به ادب بنشین برخیز ز بدخویی
زیرا به ادب یابی آن چیز که می‌گویی

حاشا که چنان سودا یابند بدین صفرا
هیهات چنان رویی یابند به بی‌رویی

در عین نظر بنشین چون مردمک دیده
در خویش بجو ای دل آن چیز که می‌جویی

بگریز ز همسایه گر سایه نمی‌خواهی
در خود منگر زیرا در دیده خود مویی

گر غرقه دریایی این خاک چه پیمایی
ور بر لب دریایی چون روی نمی‌شویی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۲۱ »



از هر چه ترنجیدی با دل تو بگو حالی
کای دل تو نمی‌گفتی کز خویش شدم خالی

این رنج چو در وا شد دعوی تو رسوا شد
زشتی تو پیدا شد بگذار تو نکالی

در صورت رنج خود نظاره بکن ای بد
کی باشد با این خود آن مرتبه عالی

بنگر که چه زشتی تو بس دیوسرشتی تو
این است که کشتی تو پس از کی همی‌نالی

گر رنج بشد مشکل نومید مشو ای دل
کز غیب شود حاصل اندر عوض ابدالی

از ذوق چو عوری تو هر لحظه بشوری تو
کای کعبه چه دوری تو از حیزک خلخالی

در بادیه مردان را کاری است نه سردان را
کاین بادیه فردان را بزدود ز ارذالی

در خدمت مخدومی شمس الحق تبریزی
بشتاب که از فضلش در منزل اجلالی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۲۲ »



ای خواجه تو چه مرغی نامت چه چرا شایی
نی پری و نی چری ای مرغک حلوایی

مانند شترمرغی گویند بپر گویی
من اشترم و اشتر کی پرد ای طایی

چون نوبت بار آید گویی که نه من مرغم
کی بار کشد مرغی تکلیف چه فرمایی

نی بلبل خوش لحنی نی طوطی خوش رنگی
نی فاخته طوقی نی در چمن مایی

حق است سلیمان را در گردن هر مرغی
مرغان همه پریدند آن جا تو چه می‌پایی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۲۳ »



ما گوش شماییم شما تن زده تا کی
ما مست و خراباتی و بیخود شده تا کی

ما سوخته حالان و شما سیر و ملولان
آخر بنگویید که این قاعده تا کی

دل زیر و زبر گشت مها چند زنی طشت
مجلس همه شوریده بتا عربده تا کی

دی عقل درافتاد و به کف کرده عصایی
در حلقه رندان شده کاین مفسده تا کی

چون ساقی ما ریخت بر او جام شرابی
بشکست در صومعه کاین معبده تا کی

تسبیح بینداخت و ز سالوس بپرداخت
کاین نوبت شادی است غم بیهده تا کی

آن‌ها که خموشند به مستی مزه نوشند
ای در سخن بی‌مزه گرم آمده تا کی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۲۴ »



برخیز که جان است و جهان است و جوانی
خورشید برآمد بنگر نورفشانی

آن حسن که در خواب همی‌جست زلیخا
ای یوسف ایام به صد ره به از آنی

برخیز که آویخت ترازوی قیامت
برسنج ببین که سبکی یا تو گرانی

هر سوی نشانی است ز مخلوق به خالق
قانع نشود عاشق بی‌دل به نشانی

هر لحظه ز گردون برسد بانگ که ای گاو
ما راه سعادت بنمودیم تو دانی

برخیز و بیا دبدبه عمر ابد بین
تا بازرهی زود از این عالم فانی

او عمر عزیزی است از او چاره نداری
او جان جهان آمد و تو نقش جهانی

بر صورت سنگین بزند روح پذیرد
حیف است کز این روح تو محروم بمانی

او کان عقیق آمد و سرمایه کان‌ها
در کان عقیق آی چه دربند دکانی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۲۵ »



گر علم خرابات تو را همنفسستی
این علم و هنر پیش تو باد و هوسستی

ور طایر غیبی به تو بر سایه فکندی
سیمرغ جهان در نظر تو مگسستی

گر کوکبه شاه حقیقت بنمودی
این کوس سلاطین بر تو چون جرسستی

گر صبح سعادت به تو اقبال نمودی
کی دامن و ریش تو به دست عسسستی

گر پیش روان بر تو عنایت فکنندی
فکری که به پیش دل توست آن سپسستی

معکوس شنو گر نبدی گوش دل تو
از دفتر عشاق یکی حرف بسستی

گوید همه مردند یکی بازنیامد
بازآمده دیدی اگر آن گیج کسستی

لرزان لهب جان تو از صرصر مرگ است
لرزان نبدی گر ز بقا مقتبسستی

همراه خسان گر نبدی طبع خسیست
در حلق تو این شربت فانی چو خسستی

طفل خرد تو به تبارک برسیدی
در مکتب شادی ز کجا در عبسستی

خاموش که این‌ها همه موقوف به وقت است
گر وقت بدی داعیه فریادرسستی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۲۶ »



ای دل تو در این غارت و تاراج چه دیدی
تا رخت گشادی و دکان بازکشیدی

چون جولهه حرص در این خانه ویران
از آب دهان دام مگس گیر تنیدی

از لذت و از مستی این دانه دنیا
پنداشت دل تو که از این دام رهیدی

در سیل کسی خانه کند از گل و از خاک
در دام کسی دانه خورد هیچ شنیدی

ای دل ببر از دام و برون جه تو به هنگام
آن سوی که در روضه ارواح دویدی

ای روح چو طاووس بیفشان تو پر عقل
یا یاد نداری تو که بر عرش پریدی

از عرش سوی فرش فتادی و قضا بود
دادی تو پر خویش و دو سه دانه خریدی

چون گرسنه قحط در این لقمه فتادی
گه لب بگزیدی و گهی دست خلیدی

کو همت شاهانه نه زان دایه دولت
زان شیر تباشیر سعادت بمزیدی

آن خوی ملوکانه که با شیر فرورفت
والله که نیامیزد با خون و پلیدی

آن شاه گل ما به کف خویش سرشته‌ست
آن همت و بختش ز کف شاه چشیدی

والله که در آن زاویه کاوراد الست است
آموخت تو را شاه تو شیخی و مریدی

آموخت تو را که دل و دلدار یکی اند
گه قفل شود گاه کند رسم کلیدی

گه پند و گهی بند و گهی زهر و گهی قند
گه تازه و برجسته گهی کهنه قدیدی

ای سیل در این راه تو بالا و نشیب است
تلوین برود از تو چو در بحر رسیدی

ای خاک از این زخم پیاپی تو نژندی
وی چرخ از این بار گران سنگ خمیدی

ای بحر حقایق که زمین موج و کف توست
پنهانی و در فعل چه پیدا و پدیدی

ای چشمه خورشید که جوشیدی از آن بحر
تا پرده ظلمات به انوار دریدی

هر خاک که در دست گرفتی همه زر شد
شد لعل و زمرد ز تو سنگی که گزیدی

بس تلخ و ترش از تو چو حلوا و شکر شد
بگزیده شد آن میوه که او را بگزیدی

شاگرد کی بودی که تو استاد جهانی
این صنعت بی‌آلت و بی‌کف ز کی دیدی

چون مرکب جبریلی و از سم تو هر خاک
سبزه شود آخر ز چه کهسار چریدی

خامش کن و یاد آور آن را که به حضرت
صد بار از این ذکر و از این فکر بریدی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۲۷ »



عاشق شو و عاشق شو بگذار زحیری
سلطان بچه‌ای آخر تا چند اسیری

سلطان بچه را میر و وزیری همه عار است
زنهار بجز عشق دگر چیز نگیری

آن میر اجل نیست اسیر اجل است او
جز وزر نیامد همه سودای وزیری

گر صورت گرمابه نه‌ای روح طلب کن
تا عاشق نقشی ز کجا روح پذیری

در خاک میامیز که تو گوهر پاکی
در سرکه میامیز که تو شکر و شیری

هر چند از این سوی تو را خلق ندانند
آن سوی که سو نیست چه بی‌مثل و نظیری

این عالم مرگ است و در این عالم فانی
گر ز آنک نه میری نه بس است این که نمیری

در نقش بنی آدم تو شیر خدایی
پیداست در این حمله و چالیش و دلیری

تا فضل و مقامات و کرامات تو دیدم
بیزارم از این فضل و مقامات حریری

بی‌گاه شد این عمر ولیکن چو تو هستی
در نور خدایی چه به گاهی و چه دیری

اندازه معشوق بود عزت عاشق
ای عاشق بیچاره ببین تا ز چه تیری

زیبایی پروانه به اندازه شمع است
آخر نه که پروانه این شمع منیری

شمس الحق تبریز از آنت نتوان دید
که اصل بصر باشی یا عین بصیری

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۲۶۲۸ »



هر روز بگه ای شه دلدار درآیی
جان را و جهان را شکفانی و فزایی

یا رب چه خجسته‌ست ملاقات جمالت
آن لحظه که چون بدر بر این صدر برآیی

هر جا که ملاقات دو یار است اثر توست
خود ذوق و نمک بخش وصالی و لقایی

معنی ندهد وصلت این حرف بدان حرف
تا تو ننهی در کلمه فایده زایی

ای داده تو دندان و شکرها که بخایند
دندان دگر داده پی فایده خایی

بیزارم از آن گوش که آواز نیاشنود
و آگاه نشد از خرد و دانش نایی

این مشک به خود چون رود و آب کشاند
تا خواجه سقا نکند جهد سقایی

این چرخ که می‌گردد بی‌آب نگردد
تا سر نبود پای کجا یابد پایی

هان ای دل پرسنده که دلدار کجای است
تو ای دل جوینده و پرسنده کجایی

تیهی ز کجا یابد گلزار و شقایق
پیهی ز کجا یابد تمییز ضیایی

اصداف حواسی که به شب ماند ز در دور
دانند که در هست ز دریای عطایی

درهاست در آن بحر در اصداف نگنجد
آن سوی برو ای صدف این سوی چه پایی

آن نیستی ای خواجه که کعبه به تو آید
گوید بر ما آی اگر حاجی مایی

این کعبه نه جا دارد نی گنجد در جا
می‌گوید العزه و الحسن ردایی

هین غرقه عزت شو و فانی ردا شو
تا جان دهدت چونک ببیند که فنایی

خامش کن و از راه خموشی به عدم رو
معدوم چو گشتی همگی حد و ثنایی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 362 از 464:  « پیشین  1  ...  361  362  363  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA