انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 364 از 464:  « پیشین  1  ...  363  364  365  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۲۶۳۹


برخیز که صبح است و صبوح است و سکاری
بگشای کنار آمد آن یار کناری

برخیز بیا دبدبه عمر ابد بین
رستند و گذشتند ز دم‌های شماری

آن رفت که اقبال بخارید سر ما
ای دل سر اقبال از این بار تو خاری

گنجی تو عجب نیست که در توده خاکی
ماهی تو عجب نیست که در گرد و غباری

اندر حرم کعبه اقبال خرامید
از بادیه ایمن شده وز ناز مکاری

گردان شده بین چرخ که صد ماه در او هست
جز تابش یک روزه تو ای چرخ چه داری

آن ساغر جان که ملک الموت اجل شد
نی شورش دل آرد و نی رنج خماری

بس کن که اگر جان بخورد صورت ما را
صد عذر بخواهد لبش از خوب عذاری
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به بعضیا هم باید گفت عزیز من...!!!!!!
برخورد من با تو در حد شعورته
سکوتم به خاطر شخصیت خودمه. وگرنه تو خیلی وقته زیر رادیکالی!!!!

.
.
.
بعضی چیزا لیاقت میخواد که خدا رو شکر تو نداشتی...
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۲۶۴۰


مگریز ز آتش که چنین خام بمانی
گر بجهی از این حلقه در آن دام بمانی

مگریز ز یاران تو چو باران و مکش سر
گر سر کشی سرگشته ایام بمانی

با دوست وفا کن که وفا وام الست است
ترسم که بمیری و در این وام بمانی

بگرفت تو را تاسه و حال تو چنان است
کز عجز تو در تاسه حمام بمانی

می‌ترسی از این سر که تو داری و از این خو
کان سر تو به رنجوری سرسام بمانی

با ما تو یکی کن سر زیرا سر وقت است
تا همچو سران شاد سرانجام بمانی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به بعضیا هم باید گفت عزیز من...!!!!!!
برخورد من با تو در حد شعورته
سکوتم به خاطر شخصیت خودمه. وگرنه تو خیلی وقته زیر رادیکالی!!!!

.
.
.
بعضی چیزا لیاقت میخواد که خدا رو شکر تو نداشتی...
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۲۶۴۱


گیرم که نبینی رخ آن دختر چینی
از جنبش او جنبش این پرده نبینی

از تابش آن مه که در افلاک نهان است
صد ماه بدیدی تو در اجزای زمینی

ای برگ پریشان شده در باد مخالف
گر باد نبینی تو نبینی که چنینی

گر باد ز اندیشه نجنبد تو نجنبی
و آن باد اگر هیچ نشیند تو نشینی

عرش و فلک و روح در این گردش احوال
اشتر به قطارند و تو آن بازپسینی

می‌جنب تو بر خویش و همی‌خور تو از این خون
کاندر شکم چرخ یکی طفل جنینی

در چرخ دلت ناگه یک درد درآید
سر برزنی از چرخ بدانی که نه اینی

ماه نهمت چهره شمس الحق تبریز
ای آنک امان دو جهان را تو امینی

تا ماه نهم صبر کن ای دل تو در این خون
آن مه تویی ای شاه که شمس الحق و دینی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به بعضیا هم باید گفت عزیز من...!!!!!!
برخورد من با تو در حد شعورته
سکوتم به خاطر شخصیت خودمه. وگرنه تو خیلی وقته زیر رادیکالی!!!!

.
.
.
بعضی چیزا لیاقت میخواد که خدا رو شکر تو نداشتی...
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۲۶۴۲


زان جای بیا خواجه بدین جای نه جایی
کاین جاست تو را خانه کجایی تو کجایی

آن جا که نه جای است چراگاه تو بوده‌ست
زین شهره چراگاه تو محروم چرایی

جاندار سراپرده سلطان عدم باش
تا بازرهی از دم این جان هوایی

گه پای مشو گه سر بگریز از این سو
مستی و خرابی نگر و بی‌سر و پایی

ای راه نمای از می و منزل چو شوی مست
نی راه به خود دانی و نی راه نمایی

مستان ازل در عدم و محو چریدند
کز نیست بود قاعده هست نمایی

جان بر زبر همدگر افتاده ز مستی
همچون ختن غیب پر از ترک خطایی

این نعره زنان گشته که هیهای چه خوبی
و آن سجده کنان گشته که بس روح فزایی

مخدوم خداوندی شمس الحق تبریز
هم نور زمینی تو و خورشید سمایی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به بعضیا هم باید گفت عزیز من...!!!!!!
برخورد من با تو در حد شعورته
سکوتم به خاطر شخصیت خودمه. وگرنه تو خیلی وقته زیر رادیکالی!!!!

.
.
.
بعضی چیزا لیاقت میخواد که خدا رو شکر تو نداشتی...
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۲۶۴۳


ای شاه تو ترکی عجمی وار چرایی
تو جان و جهانی تو و بیمار چرایی

گلزار چو رنگ از صدقات تو ببردند
گلزار بده زان رخ و پرخار چرایی

الحق تو نگفتی و دم باده او گفت
ای خواجه منصور تو بر دار چرایی

در غار فتم چون دل و دلدار حریفند
دلدار چو شد ای دل در غار چرایی

آن شاه نشد لیک پی چشم بد این گو
گر شاه بشد مخزن اسرار چرایی

گر بیخ دلت نیست در آن آب حیاتش
ای باغ چنین تازه و پربار چرایی

گر راه نبرده‌ست دلت جانب گلزار
خوش بو و شکرخنده و دلدار چرایی

گر دیو زند طعنه که خود نیست سلیمان
ای دیو اگر نیست تو در کار چرایی

بر چشمه دل گر نه پری خانه حسن است
ای جان سراسیمه پری دار چرایی

ای مریم جان گر تو نه‌ای حامل عیسی
زان زلف چلیپا پی زنار چرایی

گر از می شمس الحق تبریز نه مستی
پس معتکف خانه خمار چرایی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به بعضیا هم باید گفت عزیز من...!!!!!!
برخورد من با تو در حد شعورته
سکوتم به خاطر شخصیت خودمه. وگرنه تو خیلی وقته زیر رادیکالی!!!!

.
.
.
بعضی چیزا لیاقت میخواد که خدا رو شکر تو نداشتی...
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۲۶۴۴


یک روز مرا بر لب خود میر نکردی
وز لعل لبت جامگی تقریر نکردی

زان شب که سر زلف تو در خواب بدیدم
حیران و پریشانم و تعبیر نکردی

یک عالم و عاقل به جهان نیست که او را
دیوانه آن زلف چو زنجیر نکردی

بگریست بسی از غم تو طفل دو چشمم
وز سنگ دلی در دهنش شیر نکردی

در کعبه خوبی تو احرام ببستیم
بس تلبیه گفتیم و تو تکبیر نکردی

بگرفت دلم در غمت ای سرو جوان بخت
شد پیر دلم پیروی پیر نکردی

با قوس دو ابروی تو یک دل به جهان نیست
تا خسته بدان غمزه چون تیر نکردی

بس عقل که در آیت حسن تو فروماند
وز وی به کرم روزی تفسیر نکردی

در بردن جان‌ها و در آزردن جان‌ها
الحق صنما هیچ تو تقصیر نکردی

در کشتنم ای دلبر خون خوار بکردم
صد لابه و یک ساعت تأخیر نکردی

در آتش عشق تو دلم سوخت به یک بار
وز بهر دوا قرص تباشیر نکردی

بیمار شدم از غم هجر تو و روزی
از بهر من خسته تو تدبیر نکردی

خورشید رخت با زحل زلف سیاهت
صد بار قران کرد و تو تأثیر نکردی

بر خاک درت روی نهادم ز سر عجز
وز قصه هجرانم تحریر نکردی

خامش شوم و هیچ نگویم پس از این من
هر چاکر دیرینه چو توفیر نکردی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به بعضیا هم باید گفت عزیز من...!!!!!!
برخورد من با تو در حد شعورته
سکوتم به خاطر شخصیت خودمه. وگرنه تو خیلی وقته زیر رادیکالی!!!!

.
.
.
بعضی چیزا لیاقت میخواد که خدا رو شکر تو نداشتی...
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۲۶۴۵


بخوردم از کف دلبر شرابی
شدم معمور و در صورت خرابی

گزیدم آتش پنهان پنهان
کز او اندر رخم پیداست تابی

هزاران نکته در عالم بگفتم
ز عشق و هیچ نشنیدم جوابی

گهی سوزد دلم گه خام گردد
به مانند دلم نبود کبابی

مرا آن مه یکی شکلی نموده‌ست
که سیصد مه نبیند آن به خوابی

منم غرقه به بحر انگبینی
که زنبور از کفش یابد لعابی

بهشت اندر رهش کمتر حجابی
خرد پیش مهش کمتر سحابی

جهان را جمله آب صاف می‌بین
که ماهی می‌درخشد اندر آبی

اگر با شمس تبریزی نشینی
از آن مه بر تو تابد ماهتابی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به بعضیا هم باید گفت عزیز من...!!!!!!
برخورد من با تو در حد شعورته
سکوتم به خاطر شخصیت خودمه. وگرنه تو خیلی وقته زیر رادیکالی!!!!

.
.
.
بعضی چیزا لیاقت میخواد که خدا رو شکر تو نداشتی...
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۲۶۴۶


چه باشد گر چو عقل و جان نخسبی
برآری کار محتاجان نخسبی

تو نور خاطر این شب روانی
برای خاطر ایشان نخسبی

شبی بر گرد محبوسان گردون
بگردی ای مه تابان نخسبی

جهان کشتی و تو نوح زمانی
نگاهش داری از طوفان نخسبی

شب قدری که دادی وعده آن روز
دراندیشی از آن پیمان نخسبی

مخسب ای جان که خفتن آن ندارد
چه باشد چون تو داری آن نخسبی

تویی شه پیل و پیش آهنگ پیلان
چو کردی یاد هندستان نخسبی

تو نپسندی ز داد و رحمت خویش
که بستان را کنی زندان نخسبی

اگر خسبی نخسبد جز که چشمت
تویی آن نور جاویدان نخسبی

خمش کردم نگویم تا تو گویی
سخن گویان سخن گویان نخسبی

چو روی شمس تبریزی بدیدی
سزد کز عشق آن سلطان نخسبی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به بعضیا هم باید گفت عزیز من...!!!!!!
برخورد من با تو در حد شعورته
سکوتم به خاطر شخصیت خودمه. وگرنه تو خیلی وقته زیر رادیکالی!!!!

.
.
.
بعضی چیزا لیاقت میخواد که خدا رو شکر تو نداشتی...
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۲۶۴۷


دلا چون واقف اسرار گشتی
ز جمله کارها بی‌کار گشتی

همان سودایی و دیوانه می‌باش
چرا عاقل شدی هشیار گشتی

تفکر از برای برد باشد
تو سرتاسر همه ایثار گشتی

همان ترتیب مجنون را نگه دار
که از ترتیب‌ها بیزار گشتی

چو تو مستور و عاقل خواستی شد
چرا سرمست در بازار گشتی

نشستن گوشه ای سودت ندارد
چو با رندان این ره یار گشتی

به صحرا رو بدان صحرا که بودی
در این ویرانه‌ها بسیار گشتی

خراباتی است در همسایه تو
که از بوهای می خمار گشتی

بگیر این بو و می‌رو تا خرابات
که همچون بو سبک رفتار گشتی

به کوه قاف رو مانند سیمرغ
چه یار جغد و بوتیمار گشتی

برو در بیشه معنی چو شیران
چه یار روبه و کفتار گشتی

مرو بر بوی پیراهان یوسف
که چون یعقوب ماتم دار گشتی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به بعضیا هم باید گفت عزیز من...!!!!!!
برخورد من با تو در حد شعورته
سکوتم به خاطر شخصیت خودمه. وگرنه تو خیلی وقته زیر رادیکالی!!!!

.
.
.
بعضی چیزا لیاقت میخواد که خدا رو شکر تو نداشتی...
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۲۶۴۸


دریغا کز میان ای یار رفتی
به درد و حسرت بسیار رفتی

بسی زنهار گفتی لابه کردی
چه سود از حکم بی‌زنهار رفتی

به هر سو چاره جستی حیله کردی
ندیده چاره و ناچار رفتی

کنار پرگل و روی چو ماهت
چه شد چون در زمین خوار رفتی

ز حلقه دوستان و همنشینان
میان خاک و مور و مار رفتی

چه شد آن نکته‌ها و آن سخن‌ها
چه شد عقلی که در اسرار رفتی

چه شد دستی که دست ما گرفتی
چه شد پایی که در گلزار رفتی

لطیف و خوب و مردم دار بودی
درون خاک مردم خوار رفتی

چه اندیشه که می‌کردی و ناگاه
به راه دور و ناهموار رفتی

فلک بگریست و مه را رو خراشید
در آن ساعت که زار زار رفتی

دلم خون شد چه پرسم من چه دانم
بگو باری عجب بیدار رفتی

چو رفتی صحبت پاکان گزیدی
و یا محروم و باانکار رفتی

جوابک‌های شیرینت کجا شد
خمش کردی و از گفتار رفتی

زهی داغ و زهی حسرت که ناگه
سفر کردی مسافروار رفتی

کجا رفتی که پیدا نیست گردت
زهی پرخون رهی کاین بار رفتی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
به بعضیا هم باید گفت عزیز من...!!!!!!
برخورد من با تو در حد شعورته
سکوتم به خاطر شخصیت خودمه. وگرنه تو خیلی وقته زیر رادیکالی!!!!

.
.
.
بعضی چیزا لیاقت میخواد که خدا رو شکر تو نداشتی...
     
  
صفحه  صفحه 364 از 464:  « پیشین  1  ...  363  364  365  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA