انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 383 از 464:  « پیشین  1  ...  382  383  384  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۲۸۶۰


هست در حلقه ما حلقه ربایی عجبی
قمری باخبری درد دوایی عجبی

هست در صفه ما صف شکنی کز نظرش
تابد از روزن دل نور ضیایی عجبی

این چه جام است که از عین بقا سر برزد
تا زند جان منش طال بقایی عجبی

هر کی از ظلمت غم بر دل او بند بود
یابد از دولت او بندگشایی عجبی

این چه سحر است که خلق از نظرش محرومند
یا چه ابر است بر آن ماه لقایی عجبی

از کجا تافت چنان ماه در این قالب تن
تا ز جا رفت دل و رفت به جایی عجبی

چون دل از خانه وهم حدثان بیرون شد
ز یکی دانه در دید سرایی عجبی

می‌نمود از در و دیوار سرا در تابش
هشت جنت ز یکی روح فزایی عجبی

شمس تبریز از این خوف و رجا بازرهان
تا برآید ز عدم خوف و رجایی عجبی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۲۸۶۱


چند روز است که شطرنج عجب می‌بازی
دانه بوالعجب و دام عجب می‌سازی

کی برد جان ز تو گر ز آنک تو دل سخت کنی
کی برد سر ز تو گر ز آنک بدین پردازی

صفت حکم تو در خون شهیدان رقصد
مرگ موش است ولیکن بر گربه بازی

بدگمان باشد عاشق تو از این‌ها دوری
همه لطفی و ز سر لطف دگر آغازی

همچو نایم ز لبت می‌چشم و می‌نالم
کم زنم تا نکند کس طمع انبازی

نای اگر ناله کند لیک از او بوی لبت
برسد سوی دماغ و بکند غمازی

تو که می ناله کنی گر نه پی طراری است
از گزافه تو چنین خوش دم و خوش آوازی

نه هر آواز گواه است خبر می‌آرد
این خبر فهم کن ار همنفس آن رازی

ای دل از خویش و از اندیشه تهی شو زیرا
نی تهی گشت از آن یافت ز وی دمسازی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۲۸۶۲


هله هشدار که با بی‌خبران نستیزی
پیش مستان چنان رطل گران نستیزی

گر نخواهی که کمان وار ابد کژ مانی
چون کشندت سوی خود همچو کمان نستیزی

گر نخواهی که تو را گرگ هوا بردرد
چون تو را خواند سوی خویش شبان نستیزی

عجمی وار نگویی تو شهان را که کیید
چون نمایند تو را نقش و نشان نستیزی

از میان دل و جان تو چو سر برکردند
جان به شکرانه نهی تو به میان نستیزی

چو به ظاهر تو سمعنا و اطعنا گفتی
ظاهر آنگه شود این که به نهان نستیزی

در گمانی ز معاد خود و از مبدا خود
شودت عین چو با اهل عیان نستیزی

در تجلی بنماید دو جهان چون ذرات
گر شوی ذره و چون کوه گران نستیزی

ز زمان و ز مکان بازرهی گر تو ز خود
چو زمان برگذری و چو مکان نستیزی

مثل چرخ تو در گردش و در کار آیی
گر چو دولاب تو با آب روان نستیزی

چون جهان زهره ندارد که ستیزد باشاه
الله الله که تو با شاه جهان نستیزی

هم به بغداد رسی روی خلیفه بینی
گر کنی عزم سفر در همدان نستیزی

حیله و زوبعی و شیوه و روبه بازی
راست آید چو تو با شیر ژیان نستیزی

همچو آیینه شوی خامش و گویا تو اگر
همه دل گردی و بر گفت زبان نستیزی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۲۸۶۳


وقت آن شد که بدان روح فزا آمیزی
مرغ زیرک شوی و خوش به دو پا آویزی

سینه بگشا چو درختان به سوی باد بهار
ز آنک زهر است تو را باد روی پاییزی

به شکرخنده معنی تو شکر شو همگی
در صفات ترشی خواجه چرا بستیزی

زیر دیوار وجود تو تویی گنج گهر
گنج ظاهر شود ار تو ز میان برخیزی

آن قراضه ازلی ریخته در خاک تن است
کو قراضه تک غلبیر تو گر می‌بیزی

تیغ جانی تو برآور ز نیام بدنت
که دو نیمه کند او قرص قمر از تیزی

تیغ در دست درآ در سر میدان ابد
از شب و روز برون تاز چو بر شبدیزی

آب حیوان بکش از چشمه به سوی دل خود
ز آنک در خلقت جان بر مثل کاریزی

ور نتانی بگریز آ بر شه شمس الدین
کو به جان هست ز عرش و به بدن تبریزی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۲۸۶۴


به شکرخنده اگر می‌ببرد دل ز کسی
می‌دهد در عوضش جان خوشی بوالهوسی

گه سحر حمله برد بر دو جهان خورشیدش
گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی

گه بگوید که حذر کن شه شطرنج منم
بیدقی گر ببری من برم از تو فرسی

طوطیانند که خود را بکشند از غیرت
گر به سوی شکرش راه برد خرمگسی

پاره پاره کند آن طوطی مسکین خود را
گر یکی پاره شکر زو ببرد مرتبسی

در رخ دشمن من دوست بخندید چو برق
همچو ابر این دل من پر شد و بگریست بسی

در دل عارف تو هر دو جهان یاوه شود
کی درآید به دو چشمی که تو را دید خسی

جیب مریم ز دمش حامل معنی گردد
که منم کز نفسی سازم عیسی نفسی

مجمع روح تویی جان به تو خواهد آمد
تو چو بحری همه سیل‌اند و فرات و ارسی

ای که صالح تو و این هر دو جهان یک اشتر
ما همه نعره زنان زنگله همچون جرسی

نعره زنگله از جنبش اشتر باشد
که شتر نقل کند از کنسی تا کنسی

هر چراغی که بسوزد مطلب زو نوری
نور موسی طلبی رو به چنان مقتبسی

بس کن این گفت خیال است مشو وقف خیال
چونک هستت به حقیقت نظر و دسترسی

ای ضیاء الحق ذوالفضل حسام الدین تو
عارف طب دلی بی‌رگ و نبض و مجسی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۲۸۶۵


گر گریزی به ملولی ز من سودایی
روکشان دست گزان جانب جان بازآیی

زین خیالی که کشان کرد تو را دست بکش
دست از او گر نکشی دست پشیمان خایی

رو بدو آر و بگو خواجه کجا می‌کشیم
کآسمان ماه ندیده‌ست بدین زیبایی

رایگان روی نموده‌ست غلط افتادی
باش تا در طلب و پویه جهان پیمایی

گنده پیر است جهان چادر نو پوشیده
از برون شیوه و غنج و ز درون رسوایی

چو بدان پیر روی بخت جوانت گوید
سرخر معده سگ رو که همان را شایی

لا یغرنک سد هوس عن رایی
کم قصور هدمت من عوج الا رآ

اشتهی انصح لکن لسانی قفلت
اننی انصح بالصمت علی الاخفا

این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیست
نه که در سایه و در دولت این مولایی

بیم از آن می‌کندت تا برود بیم از تو
یار از آن می‌گزدت تا همه شکر خایی

شمس تبریز نه شمعی است که غایب گردد
شب چو شد روز چرا منتظر فردایی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۲۸۶۶


گر گریزی به ملولی ز من سودایی
روکشان دست گزان جانب جان بازآیی

زین خیالی که کشان کرد تو را دست بکش
دست از او گر نکشی دست پشیمان خایی

رو بدو آر و بگو خواجه کجا می‌کشیم
کآسمان ماه ندیده‌ست بدین زیبایی

رایگان روی نموده‌ست غلط افتادی
باش تا در طلب و پویه جهان پیمایی

گنده پیر است جهان چادر نو پوشیده
از برون شیوه و غنج و ز درون رسوایی

چو بدان پیر روی بخت جوانت گوید
سرخر معده سگ رو که همان را شایی

لا یغرنک سد هوس عن رایی
کم قصور هدمت من عوج الا رآ

اشتهی انصح لکن لسانی قفلت
اننی انصح بالصمت علی الاخفا

این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیست
نه که در سایه و در دولت این مولایی

بیم از آن می‌کندت تا برود بیم از تو
یار از آن می‌گزدت تا همه شکر خایی

شمس تبریز نه شمعی است که غایب گردد
شب چو شد روز چرا منتظر فردایی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۲۸۶۷


نیستی عاشق ای جلف شکم خوار گدای
در فروبند و همان گنده کسان را می‌گای
کار بوزینه نبوده‌ست فن نجاری
دعوی یافه مکن یافه مگو ژاژ مخای
عاشقی را تو کیی عشق چه درخورد توست
شرم دار ای سگ زن روسبی آخر ز خدای

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۲۸۶۸


در دلت چیست عجب که چو شکر می‌خندی
دوش شب با کی بدی که چو سحر می‌خندی

ای بهاری که جهان از دم تو خندان است
در سمن زار شکفتی چو شجر می‌خندی

آتشی از رخ خود در بت و بتخانه زدی
و اندر آتش بنشستی و چو زر می‌خندی

مست و خندان ز خرابات خدا می‌آیی
بر شر و خیر جهان همچو شرر می‌خندی

همچو گل ناف تو بر خنده بریده‌ست خدا
لیک امروز مها نوع دگر می‌خندی

باغ با جمله درختان ز خزان خشک شدند
ز چه باغی تو که همچون گل‌تر می‌خندی

تو چو ماهی و عدو سوی تو گر تیر کشد
چو مه از چرخ بر آن تیر و سپر می‌خندی

بوی مشکی تو که بر خنگ هوا می‌تازی
آفتابی تو که بر قرص قمر می‌خندی

تو یقینی و عیان بر ظن و تقلید بخند
نظری جمله و بر نقل و خبر می‌خندی

در حضور ابدی شاهد و مشهود تویی
بر ره و ره رو و بر کوچ و سفر می‌خندی

از میان عدم و محو برآوردی سر
بر سر و افسر و بر تاج و کمر می‌خندی

چون سگ گرسنه هر خلق دهان بگشاده‌ست
تویی آن شیر که بر جوع بقر می‌خندی

آهوان را ز دمت خون جگر مشک شده‌ست
رحمت است آنک تو بر خون جگر می‌خندی

آهوان را به گه صید به گردون گیری
ای که بر دام و دم شعبده گر می‌خندی

دو سه بیتی که بمانده‌ست بگو مستانه
ای که تو بر دل بی‌زیر و زبر می‌خندی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۲۸۶۹


ای دریغا در این خانه دمی بگشودی
مونس خویش بدیدی دل هر موجودی

چشم یعقوب به دیدار پسر شاد شدی
ساقی وصل شراب صمدی پیمودی

رو نمودی که منم شاهد تو باک مدار
از زیان هیچ میندیش چو دیدی سودی

هیچ کس رشک نبردی که فلان دست ببرد
هر کسی در چمن روح به کام آسودی

نیست روزی که سپاه شبش آرد غارت
نیست دینار و درم یا هوس معدودی

حاجتت نیست که یاد طرب کهنه کنی
کی بود در خضر خلد غم امرودی

صد هزاران گره جمع شده بر دل ما
از نصیب کرمش آب شدی بگشودی

صورت حشو خیالات ره ما بستند
تیغ خورشید رخش خفیه شده در خودی

طالب جمله وی است و لقبش مطلوبی
عابد جمله وی است و لقبش معبودی

خادم و مؤذن این مسجد تن جان شماست
ساجدی گشته نهان در صفت مسجودی

ای ایازت دل و جان شمس حق تبریزی
نیست در هر دو جهان چون تو شه محمودی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
صفحه  صفحه 383 از 464:  « پیشین  1  ...  382  383  384  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA