انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 413 از 464:  « پیشین  1  ...  412  413  414  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۳۱۵۹


زندگانی مجلس سامی
باد در سروری و خودکامی

نام تو زنده باد کز نامت
یافتند اصفیا نکونامی

می‌رسانم سلام و خدمت‌ها
که رهی را ولی انعامی

چه دهم شرح اشتیاق که خود
ماهیم من تو بحر اکرامی

ماهی تشنه چون بود بی‌آب
ای که جان را تو دانه و دامی

سبب این تحیت آن بودست
که تو کار مرا سرانجامی

حاصل خدمت از شکرریزت
دارد اومید شربت آشامی

ز آن کرم‌ها که کرده‌ای با خلق
خاص آسوده است و هم عامی

بکشش در حمایتت کامروز
تویی اهل زمانه را حامی

تا که در ظل تو بیارامد
که تو جان را پناه و آرامی

که شوم من غریق منت تو
کابتدا کردی و در اتمامی

باد جاوید بر مسلمانان
سایه‌ات کآفتاب اسلامی

این سو ار کار و خدمتی باشد
تا که خدمت نمای و رامی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۳۱۶۰


جان جانی و جان صد جانی
می‌زنی نعره‌های پنهانی

هر کی کر نیست بشنود وصفت
نعل معکوس و خفیه می‌رانی

غیر احمق به فهم این نرسد
عارت آید از این لت انبانی

سد پیش و پس تو این عارست
که سرافراز و قطب خلقانی

چون گریزی از این فزون گردد
کای فلان فارغست زین فانی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۳۱۶۱


خامشی ناطقی مگر جانی
می‌زنی نعره‌های پنهانی

تو چو باغی و صورتت برگی
باغ چه صد هزار چندانی

بی تو باغ حیات زندانیست
هست مردن خلاص زندانی

چون تو بحری و صورتت ابرست
فیض دل قطره‌های مرجانی

ای یکی گو شده یکی گویان
پیش حکمت که شاه چوگانی

تا یکی گو نشد اگر چه زرست
گر چه نیکوست نیست میدانی

پهلوی اعتراض را بتراش
گر تو چون گوی چست و گردانی

پهلوی اعتراض در ابلیس
گشت مردود رد ربانی

پس به خراط خویش را بسپار
تا یکی گو شوی اگر آنی

مانعست اعتراض ابلیسی
از یکی گویی و یکی دانی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۳۱۶۲


ای که مستک شدی و می‌گویی
تو غریبی و یا از این کویی

مست و بی‌خویش می‌روی چپ و راست
بی چپ و راست را همی‌جویی

نی چپست و نه راست در جانست
آن که جان خسته از پی اویی

ز آن شکر روی اگر بگردانی
اگر نباتی بدانک بدخویی

ور تو دیوی و رو بدو آری
الله الله چه خوب مه رویی

دلم از جا رود چو گویم او
می‌برد جان و دل زهی اویی

هین ز خوهای او یکی بشنو
گاه شیری کند گه آهویی

در ره او نماند پای مرا
زانوم را نماند زانویی

جز به چوگان او مغلطان سر
گر به میدان او یکی گویی

هین خمش کن در این حدیث بازمپیچ
آسمان وار اگر یکی تویی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۳۱۶۳


عشق در کفر کرد اظهاری
بست ایمان ز ترس زناری

بانگ زنهار از جهان برخاست
هیچ کس را نداد زنهاری

هیچ کنجی نبود بی‌خصمی
هیچ گنجی نبود بی‌ماری

نی که یوسف خزید در چاهی
نه محمد گریخت در غاری

پای ذاالنون کشید در زنجیر
سر منصور رفت بر داری

جز به کنج عدم نیاسایی
در عدم درگریز یک باری

جهت خرقه‌ای چنین زخمی
این چنین درد سر ز دستاری

کفن از خلعت و قبا خوشتر
گور از این شهر به به بسیاری

کی بود کز وجود بازرهم
در عدم درپرم چو طیاری

کی بود کز قفس برون پرد
مرغ جانم به سوی گلزاری

بچشد او غریب چاشت خوری
بگشاید عجیب منقاری

چون دل و چشم معده نور خورد
ز آن که اصل غذا بد انواری

بل هم احیاء عند ربهم
بخورد یرزقون در اسراری

آهوی مشک ناف من برهد
ناگه از دام چرخ مکاری

جان بر جان‌های پاک رود
در جهانی که نیست بی‌کاری

مشت گندم که اندر این دامست
هست آن را مدد ز انباری

باغ دنیا که تازه می‌گردد
آخر آبش بود ز جوباری

خاکیان را کی هوش می‌بخشد
پادشاه قدیم و جباری

گر نکردی نثار دانش و هوش
کی بدی در زمانه هشیاری

خاک خفته نداشت بیداری
شاه کردش ز لطف بیداری

خون و سرگین نداشت زیبایی
پرده‌اش داد حسن ستاری

جانب خرمن کرم بگریز
هین قناعت مکن به ایثاری

جامه از اطلسی بساز که هست
بر سر عقل از او کله واری

این کله را بده سری بستان
کان سرت دارد از کله عاری

ای دل من به برج شمس گریز
زو قناعت مکن به دیداری

شمس تبریز کز شعاع ویست
شمس همراه چرخ دواری

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۳۱۶۴


مست و خوشی باده کجا خوردهٔ؟
این مه نو چیست که آورده‌ای؟

ساغر شاهانه گرفتی به کف
گلشکر نادره پرورده‌ای

پردهٔ ناموس کی خواهی درید؟
کفت عقل و ادب و پرده‌ای

می‌شکفد از نظرت باغ دل
ای که بهار دل افسرده‌ای

آتش در ملک سلیمان زدی
ای که تو موری بنیازرده‌ای

در سفر ای شاه سبک روح من
زیر قدم چشم و دل اسپرده‌ای

دارد خوبی و کشی بی‌شمار
روی کسی کش بک اشمرده‌ای

بنده کن هر دل آزادهٔ
زنده کن هر بدن مرده‌ای

می‌کندت لابه و دریوزه جان
جان ببر آنجا که دلم برده‌ای

جان دو صد قرن در انگشت تست
چونت بگویم؟! که توده مرده‌ای

بس کن تا مطرب و ساقی شود
آنکه می از باغ وی افشرده‌ای

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۳۱۶۵


جان و جهان! دوش کجا بوده‌ای
نی غلطم، در دل ما بوده‌ای

دوش ز هجر تو جفا دیده‌ام
ای که تو سلطان وفا بوده‌ای

آه که من دوش چه سان بوده‌ام!
آه که تو دوش کرا بوده‌ای!

رشک برم کاش قبا بودمی
چونک در آغوش قبا بوده‌ای

زهره ندارم که بگویم ترا
« بی من بیچاره چرا بوده‌ای؟! »

یار سبک روح! به وقت گریز
تیزتر از باد صبا بوده‌ای

بی‌تو مرا رنج و بلا بند کرد
باش که تو بنده بلا بوده‌ای

رنگ رخ خوب تو آخر گواست
در حرم لطف خدا بوده‌ای

رنگ تو داری، که زرنگ جهان
پاکی، و همرنگ بقا بوده‌ای

آینهٔ رنگ تو عکس کسیست
تو ز همه رنگ جدا بوده‌ای

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۳۱۶۵


جان و جهان! دوش کجا بوده‌ای
نی غلطم، در دل ما بوده‌ای

دوش ز هجر تو جفا دیده‌ام
ای که تو سلطان وفا بوده‌ای

آه که من دوش چه سان بوده‌ام!
آه که تو دوش کرا بوده‌ای!

رشک برم کاش قبا بودمی
چونک در آغوش قبا بوده‌ای

زهره ندارم که بگویم ترا
« بی من بیچاره چرا بوده‌ای؟! »

یار سبک روح! به وقت گریز
تیزتر از باد صبا بوده‌ای

بی‌تو مرا رنج و بلا بند کرد
باش که تو بنده بلا بوده‌ای

رنگ رخ خوب تو آخر گواست
در حرم لطف خدا بوده‌ای

رنگ تو داری، که زرنگ جهان
پاکی، و همرنگ بقا بوده‌ای

آینهٔ رنگ تو عکس کسیست
تو ز همه رنگ جدا بوده‌ای

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۳۱۶۶


ای دل سرمست، کجا می‌پری؟
بزم تو کو؟ باده کجا می‌خوری؟

مایهٔ هر نقش و ترا نقش نی
دایهٔ هر جان و تو از جان بری

صد مثل و نام و لقب گفتمت
برتری از نام ولقب، برتری

چونک ترا در دو جهان خانه نیست
هر نفسی رخت کجا می‌بری؟

نقد ترا بردم من پیش عقل
گفتم: « قیمت کنش ای جوهری

صیر فی نقد معانی توی
سرمه کش دیدهٔ هر ناظری »

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‎غزل شماره ی ‏۳۱۶۷


از مه من مست دو صد مشتری
غمزه او سحر دو صد سامری

هر نفسی شعله زند دین از او
سوز نهد در جگر کافری

آتش دل بر شده تا آسمان
وز تف او گشته افق احمری

دوش جمال تو همی‌شد شتاب
در کف او مشعله آذری

گفتم هین قصد کی داری بگو
شیر خدا حمله کجا می‌بری

ای تو سلیمان به سپاه و لوا
خاتم تو افسر دیو و پری

جان و روان سخت روان می‌روی
سوی من کشته دمی ننگری

نعره مستان میت نشنوی
هیچ کسی را به کسی نشمری

تیز همی‌کرد خیالش نظر
محو شدم در تف آن ناظری

نیست شدم نیست از آن شور نیست
رفت ز من مهتری و کهتری

مفخر تبریز شهم شمس دین
شرح دهد حال من ار منکری

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
صفحه  صفحه 413 از 464:  « پیشین  1  ...  412  413  414  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA