انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 416 از 464:  « پیشین  1  ...  415  416  417  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی



 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۱۸۸ »



ادر کاسی و دعنی عن فنونی
جننت فلا تحدث من جنونی

نه چون ماندست ما را، نی چگونه
ندانم تو دلاراما که چونی

رایت الناس للدنیا زبونا
و ذقت العشق فالدنیا زبونی

مترس از خصم و تو فارغ همی باش
که عاشق هست آن بحر فزونی

فما للخلق یا صاحی ظهوری
و ما للخلق یا صاحی کنونی

اگر عشقم درون آرام گیرد
کجا بیندم این خلق برونی

و مادام الهوی تغلی فؤادی
فلا تطمع قراری اوسکونی

ایا نفس ملامت گر، خمش کن
که هم تو در ضلالت رهنمونی

ضلال العشق یا صاحی حلالی
خراب العشق یا صاحی حصونی

زهی کشتی شاهانه که عشق است
که رانندش درین دریایی خونی

فتبریز و شمس‌الدین قصدی
انادیهم، خدونی اوصلونی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۱۸۹ »



یا ساقی اسقنی براح
عجل فقد استضا صباحی

واستنور جملة النواحی
یا معتمدی و یا شفایی

یا ساقیتی و نور عینی
یا راحة مهجتی وزینی

یا بدر اما تقل من این؟
یا معتمدی و یا شفایی

چون از رخ او نظر ربودی
هر لحظه که با خودی جهودی

بی‌آتش عشق دانک دودی
یا معتمدی و یا شفایی

قد جء قلندر مباحی
یا ساقی اقبلی براح

وأسقیه کذا الی‌الصباح
یا معتمدی و یا شفایی

زان روی که جان و جان فزایی
از یک نظری تو دلربایی

حقست ترا که بی‌وفایی
یا معتمدی و یا شفایی

سر دست بر آن قرار بودن
با فصل خزان بهار بودن

با یار رمیده یار بودن
یا معتمدی و یا شفایی

زان رو که ز هر خسیم خسته
اسرار تو ای مه خجسته

گوییم ولیک بسته بسته
یا معتمدی و یا شفایی

در عشق درآمدی بچستی
وانگاه تو لوح ما بشستی

بستیم و تو بسته را شکستی
یا معتمدی و یا شفایی

زین آتش در هزار داغیم
وز داغ چو صد هزار باغیم

وز ذوق تو چشم وهم چراغیم
یا معتمدی و یا شفایی

گویند که: « در جفاست، اسرار »
باور کردم ز عشق آن یار

نی نی، نه حد جفاست این کار
یا معتمدی و یا شفایی

ای دل تو به عشق چند جوشی؟!
تا کی تو ز عاشقی خروشی؟!

در عشق خوش است هم خموشی
یا معتمدی و یا شفایی

ای نقش خیال شهرهٔاری
از دیدهٔ ما مرو تو، باری

ای از رخ دوست یادگاری
یا معتمدی و یا شفایی

ای باغ بمانده از بهاری
گل رفت و بمانده سبزه‌زاری

می‌کن تو به صبر، دار داری
یا معتمدی و یا شفایی

من بند تو یار می‌گزینم
لیک از تبریز شمس دینم

در آتش عاشقی چنینم
یا معتمدی و یا شفایی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۱۹۰ »



سلب‌العشق فادی، حصل‌الیوم مرادی
بزن ای مطرب عارف، که زهی دولت و شادی

اذن‌العشق تعالوا، لتذوقوا و تنالوا
هله ای مژده شیرین، چه نسیمی و چه بادی!

کتب‌الروح سراحی الکاس صیاحی
ز تو اندر دورانم، که ره دور گشادی

لخلیلی دورانی، لحبیبی سیرانی
چو جهت نیست خدا را، چه روم سوی بوادی؟!

نه که بر کعبهٔ اعظم دورانست و طوافی؟
دورانی و طوافی لک، یا اهل ودادی

فتح‌العشق رواقا فاجیبوه سباقا
هله در گلشن جان رو، چو مریدی و مرادی

لتری فیه خمورا، و نشاطا و سرورا
که چنان عیش ندیدی تو از آن روز که زادی

انا قصرت کلامی، فتفضل بتمامی
بگشا شرح محبت هله بر رغم اعادی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۱۹۱ »



کالی تیشی آینوسؤای افندی چلبی
نیمشب بر بام مایی، تا کرا می‌طلبی

گه سیه‌پوش و عصایی، که منم کالویروس
گه عمامه و نیزه در کف که غریبم عربی

چون عرب گردی، بگویی «فاعلاتن فلاعات
ابصرالدنیا جمیعا فی قمیصی تختبی

علت اولی نمودی خویش را با فلسفی
چه زیان دارد ترا؟! تو یاربی و یاربی

گر چنینی، گر چنانی، جان مایی جان جان
هر زبان خواهی بفرما، خسروا، شیرین لبی

ارتمی اغاپسودی کایکا پراترا
نور حقی یا تو حقی، یا فرشته یا نبی

با نه اینی و نه آنی، صورت عشقی و بس
با کدامین لشکری و در کدامین موکبی؟

چون غم دل می‌خورم، یا رحم بر دل می‌برم
کای دل مسکین، چرا اندر چنین تاب و تبی؟!

دل همی گوید « برو من از کجا، تو از کجا!
من دلم تو قالبی رو، رو، همی کن قالبی

پوستها را رنگها و مغزها را ذوقها
پوستها با مغزها خود کی کند هم مذهبی؟! »

کالی میراسس نزیتن بوستن کالاستن
شب شما را روز گشت و نیست شبها را شبی

من خمش کردم، فسونم، بی‌زبان تعلیم ده
ای ز تو لرزان و ترسان مشرقی و مغربی

شمس تبریزی، برآ چون آفتاب از شرق جان
تا گشایند از میان زنار کفر و معجبی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۱۹۲ »



لا یغرنک سد هوس عن رایی
کم قصور هدمت من عوج الارآء

اشتهی انصح لکن لسانی قفلت
اننی انصح بالصمت علی الاخفاء

این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیست
نه که در سایه و در دولت این مولایی؟!

بیم ازان می‌کندت، تا برود بیم از تو
یار ازان می‌گزدت، تا همه شکرخایی

شمس تبریز شمعیست که غایب گردد
شب چو شد روز چرا منتظر فردایی؟!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۱۹۳ »



غدرالعشق فزلت قدمی
مزج‌الفرقة دمعی بدمی

و حنی‌القلب بما اورثنی
ندما فی ندم فی ندم

کرة الحجب وجودی و نی
اسفا لیت وجودی عدمی

و سقی‌الصب و قد اسکرنی
شرب القلب و ماذاق فمی

ای صنم لطف ترا می‌دانم
نیم ای دوست، بدان حد عجمی

ز لطیفی تو، گر شکر ترا
بدل اندیشم، ترسم برمی

من کی باشم؟! که تو بر تخت جمال
حسرت شاه و سپاه و حشمی

منه انگشت تو بر حرف کژم
من اگر حرف کژم تو قلمی

سبق‌الجود وجودی قدما
منک، یا انت ولی‌النعم

به حق جود وجودت که مبر
ز من بی‌دل و هذا قسمی

لا تبح قتلی بالصد وصل
و اجرنی، انا صید الحرم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۱۹۴ »



وقتت خوش ای حبیبی، بشنو بحق یاری
ارحم حنین قلبی لا تسع فی ضراری

دل را مکن چو خاره، مگزین ز ما کناره
یا منیة الفاد، دار ولا تمار

ساقی خاص روحی، در ده می صبوحی
اللیل قد تولی و البدر فی‌التواری

ای برده هوش ما را، یار آر دوش ما را
اسقیتنا کسا صرفا علی‌الخمار

مار را خراب کردی، غرق شراب کردی
حتی بدا و افشا، ما کان فی سراری

سلطان خیل مایی، لیلی لیل مایی
یا لدةاللیالی، یا بهجةالنهار

ای سر طور سینا وی نور چشم بینا
انت‌الکبیر فینا، فارحم علی‌اصغار

هین نوبت جنون شد، مستی ما فزون شد
یا مسکرالعقول، یا هادم‌الوقار

شاه سخن‌ور آمد، موج سخن درآمد
نحن‌الصدا نصدی، والله خیر قاری

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۱۹۵ »



درهم شکن چو شیشه خود را، چو مست جامی
بد نام عشق جان شو، اینست نیکنامی

پرذوق، چون صراحی بنشین، اگر نشینی
کن کالقدح مذیقا للقوم فی‌القیام

عقل تو پای‌بندی، عشق تو سربلندی
العقل فی‌الملام والعشق فی‌المدام

الدیک فی صیاح، واللیل فی انهزام
والصبح قد تبدی فی مهجةالضلام

معشوق غیر ما، نی، جز که خون ما، نی
هم جان کند رئیسی، هم جان کند غلامی

دل را کباب کردی، خون را شراب کردی
یا من فداک روحی یا سیدالانام

ز اندیشه شو پیاده، تا بر خوری ز باده
من راوق قدیم، مستکمل‌القوام

مستفعلن فعولن، آتش مکن مجوشان
زیرا کمال آمد، دیگر نماند خامی

می‌گو تو هرچه خواهی، فرمان‌روا و شاهی
سلمت یا عزیزی، یا صاحب‌السلام

باده چو با خیزان، چون پشه غم‌گریزان
لا تعذلوا السکارا افدیکم کرامی

تبریز شاد بادا، ز اشرق شمس دینم
فالشمس حیث تجری للمشرقین حامی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۱۹۶ »



بار منست او بچه نغزی، خواجه اگرچه همه مغزی
چون گذری بر سر کویش، پای نکونه که نلغزی

حدثنی صاحب قلبی، طهرلی جلدة کلبی
اضحکنی نور فادی، اسکرنی شربة ربی

وز در بسته چو برنجی، شیوه کنی زود بقنجی؟!
شیوه مکن، قنج رها کن، پست کن آن سر، که بگنجی

طاب لحبی حرکاتی، صار خساری برکاتی
انت حیاتی و تعدی، طال حیاتی بحیاتی

جان دل تو، دل جانی، قبلهٔ نظاره کنانی
چونک شود خیره نظرشان، از ره دلشان بکشانی

عمرک یا عمر و تولی، زادک یا زید تجلی
کم تنم‌اللیل؟! تنبه! قد ظهرالصبح، تجلی

خانهٔ دل را دو دری کن، جانب جان راه‌بری کن
طالب دریای حیاتی، سنگ دلا، رو گهری کن

یا سندی انت جمالی ، انت دلیلی ودلالی
کیف تجوز و ترجی، تعرض عنی لملالی

جان و روان خیز روان کن، با شه شاهان سیران کن
هیچ بطی جوید کشتی؟! جان شدهٔ ترک مکان کن

قد طلع‌البدر علینا، قد وصل‌الوصل الینا
یا فئتی وافق بدر فیه نذرنا والینا

ای طربستان، چه لطیفی؟! ای سرمستان چه ظریفی؟!
ده بخوری تو بدهی یک، کی بود این شرط حریفی؟!

کل مساء و صباح یسکرناالعشق براح
قد یس‌المحزن منا، التحق الحزن بصاح

بس کن گفتار رها کن، باز شهی قصد هوا کن
باز رو ای باز بدان شه، با شه خود عهد و وفا کن

بسکم‌الهجر فعودوا، فی طلب‌الوصل سعود
امتنع‌الوصل بشح، اجتنبواالشح، وجودوا

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۱۹۷ »



سیدی ایم هو کی، خذیدی ایم هو کی
ارنی وجهک ساعة، نقتدی ایم هو کی

من ردا اکرامکم، نرتدی ایم هو کی
فی سناسیمائکم نهتدی، ایم هو کی

خوش بود از جام تو، بیخودی ایم هو کی
در صبوح از نقل تو، نغتدی ایم هو کی

همچو مه در شهرها، شاهدی ایم هو کی
از همه بیندت، مقتدی ایم هو کی

حاضر و آواره را، مسندی ایم هو کی
کعبه‌وار آفاق را، مسجدی ایم هو کی

برد عشقت از دلم، زاهدی ایم هو کی
اسکتوا ذاک‌الخیال، قایدی ایم هو کی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 416 از 464:  « پیشین  1  ...  415  416  417  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA