انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 420 از 464:  « پیشین  1  ...  419  420  421  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی



 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۲۲۸ »



ایا ملتقی العیش کم تبعدی
و یا فرقة الحسب کم تعتدی

لیالی الفراق! فکم ذاالجوی؟!
ربی الوصل! ما حان ان تهتدی؟!

و نشرب من عذب لقیاکم
و من حلو رؤیاکم نعتدی

فذاک الوصال، بما نشتری
و قلب‌المعنی بما نفتدی

لباسا من‌الطیف کی نکتسی
رداء من‌القرب کی نرتدی

فحب الذی نرتجی دیننا
به اختتام به نبتدی

ایا بعد مولای ، ما تقرب؟
ایا جمرةالقلب، ما تبردی؟

ایا خفق قلبی اما تسکن؟
و یا دمعة العین ما ترکدی؟

ایا حزن قلبی اما تنجلی؟
ایا جفنتی قط ترقدی؟

نعم نور خدیه شمس‌الضحی
نعم مثل حسناه ما یوجد

نعم نار شوقی یکفی الوری
ایا واقد النار لا توقد

فکم تبکی یا عین من صدهم؟
اما تخش یا عین ان ترمد

فان ترمدی کیف یوم اللقا
تری سیدا مفخرالسودد

یقول دع ارمد فیوم اللقا
اکحل من حسنه الاثمد

لاقسمت حقا لمن لم یلد
تفرد باالمجد لم یولد

ابحت الفؤاد لبلواکم
و ان کان حردا علی اردد

ایا سیدا شمس دین‌العلا
فدیت لتبریزی المسعد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۲۲۹ »



یا ولی نعمتی و سلطانی
سابق‌الحسن ما له ثانی

انت بحر تحیط بالدنیا
مدمن جوهر و مرجان

کان بنیان عبد کم خربا
رمنی هو و شید ارکانی

کیف هذاالجفا و انت وفا؟
کیف اردیتنی بنسیان

حیة البین کلما هاجت
لسعت مثل لسع ثعبان

ظل خدی مزعفرا کدرا
سال دمعی کمایع آن

ارع قلبا هواک ساکنه
لیس لی غیر عطفکم بانی

شمتت فی‌الشجون اعدائی
کم تباکؤا علی اخوانی

یا محیطا بروحه‌الدنیا
انت بالروح حاضر دانی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۳۲۳۰ »



یا سندا لحاظه عاقلتی و مسکنی
یا ملکا جواره مکتنفی و مؤمنی

انت عماد بنیتی انت عتاد منیتی
انت کمال ثروتی انت نصاب مخزنی

قره کل منظر مقصد کل مشتری
قوه کل ناعش قدره کل منحنی

انت ولی نعمتی مونس لیل وحدتی
انت کروم نائل حول جناه نجتنی

سید کل مالک مخلص کل هالک
هادی کل سالک ناعش کل منثنی

چند خموش می‌کنم سوی سکوت می‌روم
هوش مرا به رغم من ناطق راز می‌کنی

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« تکه ی ۱ »



کدیهٔ می‌کنم سبک بشنو
خبر عشق می‌دهم بگرو

نفسی با خودم قرینی ده
که به میزان نهند با زر جو

تو نوی بخش و بندهٔ تو کهن
کهنم را به یک نظر کن نو

پیشهٔ کیمیا خود این باشد
که مس تیره را ببخشد ضو

کرمت را بگوی تا بدهد
درخور شام بنده روغن عو

ای دل آن شاه سوی بی‌سویی است
خلق هرسو دند تو کم دو

فکر مردم به هر سوی گرواست
تو بلاحول فکر را کن خو

بی‌سوی عالمی است بس عالی
شش جهت وادییست بس درگو

کار امروز را مگو فردا
تا نه حسرت خوری نه گویی لو

چشمکت می‌زند رقیب غیور
چشم ازو بر مگیر لاتطغو

شمس تبریز! خضر عین یقین
وارهان خلق را ز عین‌السو

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« تکه ی ۲ »



قصابی سوی گولی گوشت انداخت
چو دیدش زفت گوشت گاو پنداشت

یکی ران دگر سوی وی افکند
بگفتا گاو مرده‌ست این زهی گند

خدا بخشید آنچ اسباب کامست
تو گفتی چیست این؟ خود داد عامست

کنون شد عام کان با تو بپیوست
نجس شد چونک در کردی درو دست

نسازد گول را بخل و سخاوت
که گردد هر دوش مایهٔ عداوت

گریز از گول اندر سور و ماتم
چو عیسی ای پدر والله اعلم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« ترجیع شماره ی ۱ »



هم روت خوش هم خوت خوش هم پیچ زلف و هم قفا
هم شیوه خوش هم میوه خوش هم لطف تو خوش هم جفا

ای صورت عشق ابد وی حسن تو بیرون ز حد
ای ماه روی سروقد ای جان‌فزای دلگشا

ای جان باغ و یاسمین ای شمع افلاک و زمین
ای مستغاث العاشقین ای شهسوار هل اتی

ای خوان لطف انداخته و با لئیمان ساخته
طوطی و کبک و فاخته گفته ترا خطبهٔ ثنا

ای دیدهٔ خوبان چین در روی تو نادیده چین
دامن ز گولان در مچین مخراش رخسار رضا

ای خسروان درویش تو سرها نهاده پیش تو
جمله ثنا اندیش تو ای تو ثناها را سزا

ای صبر بخش زاهدان اخلاص بخش عابدان
وی گلستان عارفان در وقت بسط و التقا

با عاشقانم جفت من امشب نخواهم خفت من
خواهم دعا کردن ترا ای دوست تا وقت دعا

درم رفیقان از برون دارم حریفان درون
در خانه جوقی دلبران بر صفه اخوان صفا

ای رونق باغ و چمن ای ساقی سرو و سمن
شیرین شدست از تو دهن ترجیع خواهم گفت من

تنها به سیران می‌روی یا پیش مستان می‌روی
یا سوی جانان می‌روی باری خرامان می‌روی

در پیش چوگان قدرگویی شدم بی‌پا و سر
برگیر و با خویشم ببر گر سوی میدان می‌روی

از شمس تنگ آید ترا مه تیره رنگ آید ترا
افلاک تنگ آید ترا گر بهر جولان می‌روی

بس نادره یار آمدی بس خواب دلدار آمدی
بس دیر و دشوار آمدی بس زود و آسان می‌روی

ای دلبر خورشیدرو وی عیسی بیمارجو
ای شاد آن قومی که تو در کوی ایشان می‌روی

تو سر به سر جانی مگر یا خضر دورانی مگر
یا آب حیوانی مگر کز خلق پنهان می‌روی

ای قبلهٔ اندیشها شیر خدا در بیشها
ای رهنمای پیشها چون عقل در جان می‌روی

گه جام هش را می‌برد پردهٔ حیا برمی‌درد
گه روح را گوید خرد: چون سوی هجران می‌روی

هجران چه هرجا که تو گردی برای جست‌وجو
چون ابر با چشمان تر با ماه تابان می‌روی

ای نور هر عقل و بصر روشنتر از شمس و قمر
ترجیع سوم را نگر نیکو برو افگن نظر

یک مسله می‌پرسمت ای روشنی در روشنی
آن چه فسون در می دمی غم را چو شادی می‌کنی

خود در فسون شیرین لبی مانند داود نبی
آهن چو مومی می‌شود بر می کنیش از آهنی

نی بلک شاه مطلقی به گلبرک ملک حقی
شاگرد خاص خالقی از جمله افسونها غنی

تا من ترا بشناختم بس اسب دولت تاختم
خود را برون انداختم از ترسها در ایمنی

هر لحظه‌ای جان نوم هردم به باغی می‌روم
بی‌دست و بی‌دل می‌شوم چون دست بر من می‌زنی

نی چرخ دانم نی سها نی کاله دانم نی بها
با اینک نادانم مها دانم که آرام منی

ای رازق ملک و ملک وی قطب دوران فلک
حاشا از آن حسن و نمک که دل ز مهمان برکنی

خوش ساعتی کان سرو من سرسبز باشد در چمن
وز باد سودا پیش او چون بید باشم منثنی

لاله بخونی غسلی کند نرگس به حیرت برتند
غنچه بیندازد کله سوسن فتد از سوسنی

ای ساقی بزم کرم مست و پریشان توم
وی گلشن و باغ ارم امروز مهمان توم

آن چشم شوخش را نگر مست از خرابات آمده
در قصد خون عاشقان دامن کمر اندر زده

سوگند خوردست آن صنم کین باده را گردان کنم
یک عقل نگذارم بمی در والد و در والده

زین باده‌شان افسون کنم تا جمله را مجنون کنم
تا تو نیابی عاقلی در حلقهٔ آدم کده

لیلی ما ساقی جان مجنون او شخص جهان
جز لیلی و مجنون بود پژمرده و بی‌فایده

از دسا ما یا می‌برد یا رخت در لاشی برد
از عشق ما جان کی برد گر مصطبه گر معبده

گر من نبینم مستیت آتش زنم در هستیت
باده‌ت دهم مستت کنم با گیر و دار و عربده

بگذشت دور عاقلان آمد قران ساقیان
بر ریز یک رطل گران بر منکر این قاعده

آمد بهار و رفت دی آمد اوان نوش و نی
آمد قران جام و می بگذشت دور مایده

رفت آن عجوز پردغل رفت آن زمستان و وحل
آمد بهار و زاد ازو صد شاهد و صد شاهده

ترجیع کن هین ساقیا درده شرابی چون بقم
تا گرم گردد گوشها من نیز ترجیعی کنم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« ترجیع شماره ی ۲ »



ماه رمضان آمد ای یار قمر سیما
بربند سر سفره بگشای ره بالا

ای یاوهٔ هر جایی وقتست که بازآیی
بنگر سوی حلوایی تا کی طلبی حلوا

یک دیدن حلوایی زانسان کندت شیرین
که شهد ترا گوید: « خاک توم ای مولا »

مرغت ز خور و هیضه مانده‌ست در این بیضه
بیرون شو ازین بیضه تا باز شود پرها

بر یاد لب دلبر خشکست لب مهتر
خوش با شکم خالی می‌نالد چون سرنا

خالی شو و خالی به لب بر لب نابی نه
چون نی زدمش پر شو وانگاه شکر می‌خا

بادی که زند بر نی قندست درو مضمر
وان مریم نی زان دم حامل شده حلویا

گر توبه ز نان کردی آخر چه زیان کردی
کو سفرهٔ نان‌افزا کو دلبر جان افزا

از درد به صاف آییم وز صاف به قاف آییم
کز قاف صیام ای جان عصفور شود عنقا

صفرای صیام ارچه سودای سر افزاید
لیکن ز چنین سودا یابند ید بیضا

هر سال نه جوها را می پاک کند از گل
تا آب روان گردد تا کشت شود خضرا

بر جوی کنان تو هم ایثار کن این نان را
تا آب حیات آید تا زنده شود اجزا

ای مستمع این دم را غریدن سیلی دان
می‌غرد و می‌خواند جان را بسوی دریا

سرنامهٔ تو ماها هفتاد و دو دفتر شد
وان زهرهٔ حاسد را هفتاد و دو دف تر شد

بستیم در دوزخ یعنی طمع خوردن
بگشای در جنت یعنی که دل روشن

بس خدمت خیر کردی بس کاه و جوش بردی
در خدمت عیسی هم باید مددی کردن

گر خر نبدی آخر کی مسکن ما بودی
گردون کشدی ما را بر دیده و بر گردن

آن گنده بغل ما را سر زیر بغل دارد
کینه بکشیم آخر زان کوردل کودن

تا سفره و نان بینی کی جان و جهان بینی
رو جان و جهان را جو ای جان و جهان من

اینها همه رفت ای جان بنگر سوی محتاجان
بی‌برگ شدیم آخر چون گل زدی و بهمن

سیریم ازین خرمن زین گندم و زین ارزن
بی‌سنبله و میزان ای ماه تو کن خرمن

ماییم چو فراشان بگرفته طناب دل
تا خیمه زنیم امشب بر نرگس و بر سوسن

تا چند ازین کو کو چون فاختهٔ ره‌جو
می‌درد این عالم از شاهد سیمین تن

هر شاهد چون ماهی ره‌زن شده بر راهی
هر یک چو شهنشاهی هر یک ز دگر احسن

جان‌بخش و مترس ای جان بر بخل مچفس ای جان
مصباح فزون سوزی افزون دهدت روغن

شاهی و معالی جو خوش لست ابالی گو
از شیر بگیر این خو مردی نهٔ آخر زن

پا در ره پرخون نه رخ بر رخ مجنون نه
شمشیر وغا برکش کآمیخت اسد برکن

ای مطرب طوطی خو ترجیع سوم برگو
تا روح روان گردد چون آب روان در جو

ای عیسی بگذشته خوش از فلک آتش
از چرخ فرو کن سر ما را سوی بالا کش

با خاک یکی بودم ز اقدام همی سودم
چون یک صفتم دادی شد خاک مرا مفرش

یک سرمه کشیدستی جان را تو درین پستی
کش چشم چو دریا شد هرچند که بود اخفش

بی‌مستی آن ساغر مستست دل و لاغر
بی‌سرمهٔ آن قیصر هر چشم بود اعمش

در بیشهٔ شیران رو تا صید کنی آهو
در مجلس سلطان رو وز بادهٔ سلطان چش

هر سوی یکی ساقی با بادهٔ راواقی
هر گوشه یکی مطرب شیرین ذقن و مه‌وش

از یار همی پرسی که عیدی و یا عرسی
یارب ز کجا داری این دبدبه و این کش

در شش جهة عالم آن شیر کجا گنجد
آن پنجهٔ شیرانه بیرون بود از هر شش

خورشید بسوزاند مه نیز کند خشکی
از وش علیهم دان این شعشعه و این رش

نوری که ذوق او جان مست ابد ماند
اندر نرسد وا خورشید تو در گردش

چون غرقم چون گویم اکنون صفت جیحون
تا بود سرم بیرون می‌گفت لبم خوش خوش

تا تو نشوی ماهی این شط نکند غرقت
جز گلبن اخضر را ره نیست درین مرعش

شرحی که بگفت این را آن خسرو بی‌همتا
چون گویی و چون جویی لا یکتب و لا ینقش

آن دل که ترا دارد هست از دو جهان افزون
هم لیلی و هم مجنون باشند ازو مجنون

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« ترجیع شماره ی ۳ »



حد و اندازه ندارد نالها و آه را
چون نماید یوسف من از زنخ آن چاه را

راه هستی کس نبردی گرنه نور روی او
روشن و پیدا نکردی همچو روز آن راه را

چون مه ما را نباشد در دو عالم شبه و مثل
خاک بر فرق مشبه باد مر اشباه را

عشق او جاهم بس است در هر دو عالم پس دلم
می‌بروبد از سرای وهم خود هم جاه را

ماه اگر سجده نیارد پیش روی آن مهم
رو سیاه هر دو عالم دان تو روی ماه را

هیچ کس با صد بصیرت ذرهٔ نشناسدش
گرچه پیش شه نشیند چون نیابد شاه را

مر شقاوتهای دایم را درونم عاشقست
چون بدان میلست آن جان پرورد اخ واه را

بندگان بسیار آیند و روند بر درگهش
لیک آستان درش لازم بود درگاه را

آستانش چشم من شد جان من چون کاه گشت
کهربای عشقش رباید هر زمان آن کاه را

ای خداوند شمس دین ناگاه بخرام از سوی
کین دلم در خواب می‌بیند چنان ناگاه را

گشته من زیر و زبر از صرصر هجران تو
تا ببینم روی تو بدتر شوم پیچان شوم

درنگر اندر رخ من تا ببینی خویش را
درنگر رخسار این دیوانهٔ بی‌خویش را

عشق من خالی و باقی را به زیر خاک کرد
آن گذشته یاد نارد ننگرد مر پیش را

تا ز موی او در آویزان شدست این جان من
فرق نکند این دل من نوش را و نیش را

ریش دلهای همه صحت پذیرد در نشان
گر ببیند ریش ایشان دولت این ریش را

صدقه کن وصل دلارام جهان امروز خود
آنچنان صدقات اولیتر چنین درویش را

گر نبیند روش ترسا بر درد زنار را
ور مسلمان بیندش آتش زند مر کیش را

وهم کی دارد ازان سوی جهان زو آگهی
کز تفکر جان بسوزد عقل دوراندیش را

گر گذر دارد ز لطفش سوی قهرستانها
پرشکر گردد دهان مر ترکش و ترکیش را

گر تو این معشوقه را با پیرهن گیری کنار
بی‌کنایت گو لقب تو آن رئیسی پیش را

آن خداوند شمس دین را جان بسی لابه کند
منتظر جان بر لب من از پی آریش را

ای برای آفتابت فتنه گشته آفتاب
روی سرخ من توی از روی زردم رو مناب

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« ترجیع شماره ی ۴ »



ای دریغا که شب آمد همه گشتیم جدا
خنک آن را که به شب یار و رفیقست خدا

همه خفتند و فتادند به یک‌سو چو جماد
تو نخسپی هله ای شاه جهان مونس ما

هین مخسپید که شب شاه جهان بزم نهاد
می‌کشد تا به سحرگاه شما را که صلا

بر جهنده شده هر خفته ز جذب کرمش
چون گلستان ز صبا و بچه از ذوق صبا

شب نخوردی به سحر اشکم او پر بودی
مصطفی را و بگفتی که شدم ضیف رضا

کرده آماس ز استادن شب پای رسول
تا قبا چاک زدند از سهرش اهل قبا

نی که مستقبل و ماضی گنهت مغفورست
گفت کین جوشش عشق است نه از خوف و رجا

باد روحست که این خاک بدن را برداشت
خاک افتاد به شب چون شد ازو باد جدا

با ازین خاک به شب نیز نمی‌دارد دست
عشقها دارد با خاک من این باد هوا

بی‌ثباتست یقین باد وفایش نبود
بی‌وفا را کند این عشق همه کان وفا

آن صفت کش طلبی سر به تکبر بکشد
عشق آرد بدمی در طلب و طال بقا

عشق را در ملکوت دو جهان توقیعست
شرح آن می نکنم زانک گه ترجیعست

آدمی جوید پیوسته کش و پر هنری
عشق آید دهدش مستی و زیر و زبری

دل چون سنگ در آنست که گوهر گردد
عشق فارغ کندش از گهر و بی‌گهری

حرص خواهد که بشاهان کرم دربافد
لولیان چو ببیند شود او هم سفری

لولیانند درین شهر که دلها دزدند
چشم ازین خلق ببندی چو دریشان نگری

چشم مستش چو کند قصد شکار دل تو
دل نگه داری و سودت نکند چاره‌گری

عاشقانند ترا در کنف غیب نهان
گر تو، بینی نکنی، از غمشان بوی بری

آب خوش را چه خبر از حسرات تشنه
یوسفان را چه خبر از نمک و خوش پسری

سر و سرور چو که با تست چه سرگردانی
جان اندیشه چو با تست چه اندیشه دری

گر ترا دست دهد آن مه از دست روی
ور ترا راه زند آن پری ما بپری

چون ترا گرم کند شعشعهای خورشید
فارغ آیی ز رسالات نسیم سحری

ور سلامی شنوی از دو لب یوسف مصر
شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری

همه مخمور شدستیم بگو ساقی را
تا که بی‌صرفه دهد بادهٔ مشتاقی را

دزد اندیشهٔ بد را سوی زندان آرید
دست او سخت ببندید و به دیوان آرید

شحنهٔ عقل اگر مالش دزدان ندهد
شحنه را هم بکشانید و به سلطان ارید

تشنگان را بسوی آب صلایی بزنید
طوطیان را به کرم در شکرستان آرید

بزم عامست و شهنشاه چنین گفت که: « زود
ساقیان را همه در مجلس مستان آرید »

می‌رسد از چپ و از راست طبقهای نثار
نیم جانی چه بود جان فراوان آرید

هرچه آرید اگر مرده بود جان یابد
الله الله که همه رو به چنین جان آرید

دور اقبال رسید و لب دولت خندید
تا بکی دردسر و دیدهٔ گریان آرید

هرکی دل دارد آیینه کند آن دل را
آینه هدیه بدان یوسف کنعان آرید

بگشادند خزینه همه خلعت پوشید
مصطفی باز بیامد همه ایمان آرید

دستها را همه در دامن خورشید زنید
همه جمعیت ازان زلف پریشان آرید

اندرین ملحمه نصرت همه با تیغ خداست
از غنایم همه ابلیس مسلمان آرید

خنک آن جان که خبر یافت ز شبهای شما
خنک آن گوش که پر گشت ز هیهای شما

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« ترجیع شماره ی ۵ »



آنچ دیدی تو ز درد دلم افزود بیا
ای صنم زود بیا زود بیا زود بیا

سود و سرمایهٔ من گر رود باکی نیست
ای تو عمر من و سرمایهٔ هر سود بیا

مونس جان و دلم بی‌رخ تو صبری بود
آتشت صبر و قرارم همه بربود بیا

غرض از هجر گرت شادی دشمن بودست
دشمنم شاد شد و سخت بیاسود بیا

گوهر هردو جهان! گرچه چنین سنگ دلی
آب رحمت ز دل سنگ چو بگشود بیا

نالهای دل و جان را جز تو محرم نیست
ای دلم چون که و که را تو چو داود بیا

شمس تبریز! مگو هجر قضای ازلست
کانچ خواهی تو قضا نیز همان بود بیا

شمس تبریز! که جان طال بقای تو زند
ماه دراعهٔ خود چاک برای تو زند

رحم عشق چو ویی را نبود هیچ رفو
صبر کن هیچ مگو هیچ مگو هیچ مگو

طلب خانه وی کن که همه عشق دروست
می‌دو امروز برین دربدر و کوی به کو

ای بسا شیر که آموختیش بز بازی
سوی بازار که برجه هله زیرک هله زو

آب خوبی همه در جوی تو آنگه گویی
بر در خانهٔ ما تخته منه جامه مشو

سیاهی غم ار شاد شوم معذورم
که ببردست از آن زلف سیه یک سر مو

روبرو می‌نگرم وقت ملامت بعذول
که دران خال نگر یک نظر ای جان عمو

شمس تبریز! چو در جوی تو غوطی خوردم
جامه گم کردم و خود نیست نشان از لب جو

شمس تبریز که زو جان و جهان شادانست
آنک دارد طرفی از غم او شاد آنست

ز اول روز که مخموری مستان باشد
ساغر عشق مرا بر سر دستان باشد

از پگه پیش رخ خوب تو رقاص شدیم
این چنین عادت خورشید پرستان باشد

لولی دیده بران زلف رسن می‌بازد
زانک جانبازی ازان روی بس آسان باشد

شکر تو من ز چه رو از بن دندان نکنم
کز لب تو شکرم در بن دندان باشد

ای عجب آن لب او تا چه دهد در دم صلح
چونک در خشم کمین بخشش او جان باشد

عدد ریگ بیابان اگرم باشد جان
بدهم گر بدهی بوسه چه ارزان باشد

شمس تبریز! بجز عشق ز من هیچ مجو
زان کسی داد سخن جو که سخن‌دان باشد

شمس تبریز چو میخانهٔ جان باز کند
هر یکی را بدهد باده و جانباز کند

ای غم آخر علف دود تو کم نیست برو
عاشقانیم که ما را سر غم نیست برو

غم و اندیشه! برو روزی خود بیرون جو
روزی ما بجز از لطف و کرم نیست برو

شادی هردو جهان! در دل عشاق ازل
درمیا کین سر حد جای تو هم نیست برو

خفته‌ایم از خود و بیخود شده دیوانه ازو
دان که بر خفته و دیوانه قلم نیست برو

ای غم ار دم دهی از مصلحت آخر کار
دل پر آتش ما قابل دم نیست برو

علف غم به یقین عالم هستی باشد
جای آسایش ما جز که عدم نیست برو

شمس تبریز اگر بی‌کس و مفرد باشد
آفتابست ورا خیل و حشم نیست برو

شمس تبریز! تو جانی و همه خلق تن‌اند
پیش جان و تن تو صورت تنها چه تنند

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 420 از 464:  « پیشین  1  ...  419  420  421  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA