انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 49 از 464:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۸۶ »



اندر آمد در بخارا شادمان
پیش معشوق خود و دارالامان

همچو آن مستی که پرد بر اثیر
مه کنارش گیرد و گوید که گیر

هرکه دیدش در بخارا گفت خیز
پیش از پیدا شدن منشین گریز

که ترا می‌جوید آن شه خشمگین
تا کشد از جان تو ده ساله کین

الله الله درمیا در خون خویش
تکیه کم کن بر دم و افسون خویش

شحنهٔ صدر جهان بودی و راد
معتمد بودی مهندس اوستاد

غدو کردی وز جزا بگریختی
رسته بودی باز چون آویختی

از بلا بگریختی با صد حیل
ابلهی آوردت اینجا یا اجل

ای که عقلت بر عطارد دق کند
عقل و عاقل را قضا احمق کند

نحس خرگوشی که باشد شیرجو
زیرکی و عقل و چالاکیت کو

هست صد چندین فسونهای قضا
گفت اذا جاء القضا ضاق الفضا

صد ره و مخلص بود از چپ و راست
از قضا بسته شود کو اژدهاست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۸۷ »



گفت من مستسقیم آبم کشد
گرچه می‌دانم که هم آبم کشد

هیچ مستقسقی بنگریزد ز آب
گر دو صد بارش کند مات و خراب

گر بیاماسد مرا دست و شکم
عشق آب از من نخواهد گشت کم

گویم آنگه که بپرسند از بطون
کاشکی بحرم روان بودی درون

خیک اشکم گو بدر از موج آب
گر بمیرم هست مرگم مستطاب

من بهر جایی که بینم آب جو
رشکم آید بودمی من جای او

دست چون دف و شکم همچون دهل
طبل عشق آب می‌کوبم چو گل

گر بریزد خونم آن روح الامین
جرعه جرعه خون خورم همچون زمین

چون زمین وچون جنین خون‌خواره‌ام
تا که عاشق گشته‌ام این کاره‌ام

شب همی‌جوشم در آتش همچو دیگ
روز تا شب خون خورم مانند ریگ

من پشیمانم که مکر انگیختم
از مراد خشم او بگریختم

گو بران بر جان مستم خشم خویش
عید قربان اوست و عاشق گاومیش

گاو اگر خسپد وگر چیزی خورد
بهر عید و ذبح او می‌پرورد

گاو موسی دان مرا جان داده‌ای
جزو جزوم حشر هر آزاده‌ای

گاو موسی بود قربان گشته‌ای
کمترین جزوش حیات کشته‌ای

برجهید آن کشته ز آسیبش ز جا
در خطاب اضربوه بعضها

یا کرامی اذبحوا هذا البقر
ان اردتم حشر ارواح النظر

از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم

مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

حملهٔ دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک پر و سر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم که انا الیه راجعون

مرگ دان آنک اتفاق امتست
کاب حیوانی نهان در ظلمتست

همچو نیلوفر برو زین طرف جو
همچو مستسقی حریص و مرگ‌جو

مرگ او آبست و او جویای آب
می‌خورد والله اعلم بالصواب

ای فسرده عاشق ننگین نمد
کو ز بیم جان ز جانان می‌رمد

سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان
صد هزاران جان نگر دستک‌زنان

جوی دیدی کوزه اندر جوی ریز
آب را از جوی کی باشد گریز

آب کوزه چون در آب جو شود
محو گردد در وی و جو او شود

وصف او فانی شد و ذاتش بقا
زین سپس نه کم شود نه بدلقا

خویش را بر نخل او آویختم
عذر آن را که ازو بگریختم

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۸۸ »



همچو گویی سجده کن بر رو و سر
جانب آن صدر شد با چشم تر

جمله خلقان منتظر سر در هوا
کش بسوزد یا برآویزد ورا

این زمان این احمق یک لخت را
آن نماید که زمان بدبخت را

همچو پروانه شرر را نور دید
احمقانه در فتاد از جان برید

لیک شمع عشق چون آن شمع نیست
روشن اندر روشن اندر روشنیست

او به عکس شمعهای آتشیست
می‌نماید آتش و جمله خوشیست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۸۹ »



یک حکایت گوش کن ای نیک‌پی
مسجدی بد بر کنار شهر ری

هیچ کس در وی نخفتی شب ز بیم
که نه فرزندش شدی آن شب یتیم

بس که اندر وی غریب عور رفت
صبحدم چون اختران در گور رفت

خویشتن را نیک ازین آگاه کن
صبح آمد خواب را کوتاه کن

هر کسی گفتی که پریانند تند
اندرو مهمان کشان با تیغ کند

آن دگر گفتی که سحرست و طلسم
کین رصد باشد عدو جان و خصم

آن دگر گفتی که بر نه نقش فاش
بر درش کای میهمان اینجا مباش

شب مخسپ اینجا اگر جان بایدت
ورنه مرگ اینجا کمین بگشایدت

وان یکی گفتی که شب قفلی نهید
غافلی کاید شما کم ره دهید

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۹۰ »



تا یکی مهمان در آمد وقت شب
کو شنیده بود آن صیت عجب

از برای آزمون می‌آزمود
زانک بس مردانه و جان سیر بود

گفت کم گیرم سر و اشکمبه‌ای
رفته گیر از گنج جان یک حبه‌ای

صورت تن گو برو من کیستم
نقش کم ناید چو من باقیستم

چون نفخت بودم از لطف خدا
نفخ حق باشم ز نای تن جدا

تا نیفتد بانگ نفخش این طرف
تا رهد آن گوهر از تنگین صدف

چون تمنوا موت گفت ای صادقین
صادقم جان را برافشانم برین

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۹۱ »



قوم گفتندش که هین اینجا مخسپ
تا نکوبد جانستانت همچو کسپ

که غریبی و نمی‌دانی ز حال
کاندرین جا هر که خفت آمد زوال

اتفاقی نیست این ما بارها
دیده‌ایم و جمله اصحاب نهی

هر که آن مسجد شبی مسکن شدش
نیم‌شب مرگ هلاهل آمدش

از یکی ما تابه صد این دیده‌ایم
نه به تقلید از کسی بشنیده‌ایم

گفت الدین نصیحه آن رسول
آن نصیحت در لغت ضد غلول

این نصیحت راستی در دوستی
در غلولی خاین و سگ‌پوستی

بی خیانت این نصیحت از وداد
می‌نماییمت مگرد از عقل و داد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۹۲ »



گفت او ای ناصحان من بی ندم
از جهان زندگی سیر آمدم

منبلی‌ام زخم جو و زخم‌خواه
عافیت کم جوی از منبل براه

منبلی نی کو بود خود برگ‌جو
منبلی‌ام لاابالی مرگ‌جو

منبلی نی کو به کف پول آورد
منبلی چستی کزین پل بگذرد

آن نه کو بر هر دکانی بر زند
بل جهد از کون و کانی بر زند

مرگ شیرین گشت و نقلم زین سرا
چون قفس هشتن پریدن مرغ را

آن قفس که هست عین باغ در
مرغ می‌بیند گلستان و شجر

جوق مرغان از برون گرد قفس
خوش همی‌خوانند ز آزادی قصص

مرغ را اندر قفس زان سبزه‌زار
نه خورش ماندست و نه صبر و قرار

سر ز هر سوراخ بیرون می‌کند
تا بود کین بند از پا برکند

چون دل و جانش چنین بیرون بود
آن قفس را در گشایی چون بود

نه چنان مرغ قفس در اندهان
گرد بر گردش به حلقه گربگان

کی بود او را درین خوف و حزن
آرزوی از قفس بیرون شدن

او همی‌خواهد کزین ناخوش حصص
صد قفس باشد بگرد این قفس

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۹۳ »



آنچنانک گفت جالینوس راد
از هوای این جهان و از مراد

راضیم کز من بماند نیم جان
که ز کون استری بینم جهان

گربه می‌بیند بگرد خود قطار
مرغش آیس گشته بودست از مطار

یا عدم دیدست غیر این جهان
در عدم نادیده او حشری نهان

چون جنین کش می‌کشد بیرون کرم
می‌گریزد او سپس سوی شکم

لطف رویش سوی مصدر می‌کند
او مقر در پشت مادر می‌کند

که اگر بیرون فتم زین شهر و کام
ای عجب بینم بدیده این مقام

یا دری بودی در آن شهر وخم
که نظاره کردمی اندر رحم

یا چو چشمهٔ سوزنی راهم بدی
که ز بیرونم رحم دیده شدی

آن جنین هم غافلست از عالمی
همچو جالینوس او نامحرمی

اونداند کن رطوباتی که هست
آن مدد از عالم بیرونیست

آنچنانک چار عنصر در جهان
صد مدد آرد ز شهر لامکان

آب و دانه در قفس گر یافتست
آن ز باغ و عرصه‌ای درتافتست

جانهای انبیا بینند باغ
زین قفس در وقت نقلان و فراغ

پس ز جالینوس و عالم فارغند
همچو ماه اندر فلکها بازغند

ور ز جالینوس این گفت افتراست
پس جوابم بهر جالینوس نیست

این جواب آنکس آمد کین بگفت
که نبودستش دل پر نور جفت

مرغ جانش موش شد سوراخ‌جو
چون شنید از گربگان او عرجوا

زان سبب جانش وطن دید و قرار
اندرین سوراخ دنیا موش‌وار

هم درین سوراخ بنایی گرفت
درخور سوراخ دانایی گرفت

پیشه‌هایی که مرورا در مزید
کاندرین سوراخ کار آید گزید

زانک دل بر کند از بیرون شدن
بسته شد راه رهیدن از بدن

عنکبوت ار طبع عنقا داشتی
از لعابی خیمه کی افراشتی

گربه کرده چنگ خود اندر قفس
نام چنگش درد و سرسام و مغص

گربه مرگست و مرض چنگال او
می‌زند بر مرغ و پر و بال او

گوشه گوشه می‌جهد سوی دوا
مرگ چون قاضیست و رنجوری گوا

چون پیادهٔ قاضی آمد این گواه
که همی‌خواند ترا تا حکم گاه

مهلتی می‌خواهی از وی در گریز
گر پذیرد شد و گرنه گفت خیز

جستن مهلت دوا و چاره‌ها
که زنی بر خرقهٔ تن پاره‌ها

عاقبت آید صباحی خشم‌وار
چند باشد مهلت آخر شرم دار

عذر خود از شه بخواه ای پرحسد
پیش از آنک آنچنان روزی رسد

وانک در ظلمت براند بارگی
برکند زان نور دل یکبارگی

می‌گریزد از گوا و مقصدش
کان گوا سوی قضا می‌خواندش

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۹۴ »



قوم گفتندش مکن جلدی برو
تا نگردد جامه و جانت گرو

آن ز دور آسان نماید به نگر
که به آخر سخت باشد ره‌گذر

خویشتن آویخت بس مرد و سکست
وقت پیچاپیچ دست‌آویز جست

پیشتر از واقعه آسان بود
در دل مردم خیال نیک و بد

چون در آید اندرون کارزار
آن زمان گردد بر آنکس کار زار

چون نه شیری هین منه تو پای پیش
کان اجل گرگست و جان تست میش

ور ز ابدالی و میشت شیر شد
آمن آ که مرگ تو سرزیر شد

کیست ابدال آنک او مبدل شود
خمرش از تبدیل یزدان خل شود

لیک مستی شیرگیری وز گمان
شیر پنداری تو خود را هین مران

گفت حق ز اهل نفاق ناسدید
باسهم ما بینهم باس شدید

در میان همدگر مردانه‌اند
در غزا چون عورتان خانه‌اند

گفت پیغامبر سپهدار غیوب
لا شجاعة یا فتی قبل الحروب

وقت لاف غزو مستان کف کنند
وقت جوش جنگ چون کف بی‌فنند

وقت ذکر غزو شمشیرش دراز
وقت کر و فر تیغش چون پیاز

وقت اندیشه دل او زخم‌جو
پس به یک سوزن تهی شد خیک او

من عجب دارم ز جویای صفا
کو رمد در وقت صیقل از جفا

عشق چون دعوی جفا دیدن گواه
چون گواهت نیست شد دعوی تباه

چون گواهت خواهد این قاضی مرنج
بوسه ده بر مار تا یابی تو گنج

آن جفا با تو نباشد ای پسر
بلک با وصف بدی اندر تو در

بر نمد چوبی که آن را مرد زد
بر نمد آن را نزد بر گرد زد

گر بزد مر اسپ را آن کینه کش
آن نزد بر اسپ زد بر سکسکش

تا ز سکسک وا رهد خوش‌پی شود
شیره را زندان کنی تا می‌شود

گفت چندان آن یتیمک را زدی
چون نترسیدی ز قهر ایزدی

گفت او را کی زدم ای جان و دوست
من بر آن دیوی زدم کو اندروست

مادر ار گوید ترا مرگ تو باد
مرگ آن خو خواهد و مرگ فساد

آن گروهی کز ادب بگریختند
آب مردی و آب مردان ریختند

عاذلانشان از وغا وا راندند
تا چنین حیز و مخنث ماندند

لاف و غرهٔ ژاژخا را کم شنو
با چنینها در صف هیجا مرو

زانک زاد و کم خبالا گفت حق
کز رفاق سست برگردان ورق

که گر ایشان با شما همره شوند
غازیان بی‌مغز همچون که شوند

خویشتن را با شما هم‌صف کنند
پس گریزند و دل صف بشکنند

پس سپاهی اندکی بی این نفر
به که با اهل نفاق آید حشر

هست بادام کم خوش بیخته
به ز بسیاری به تلخ آمیخته

تلخ و شیرین در ژغاژغ یک شی‌اند
نقص از آن افتاد که همدل نیند

گبر ترسان دل بود کو از گمان
می‌زید در شک ز حال آن جهان

می‌رود در ره نداند منزلی
گام ترسان می‌نهد اعمی دلی

چون نداند ره مسافر چون رود
با ترددها و دل پرخون رود

هرکه گویدهای این‌سو راه نیست
او کند از بیم آنجا وقف و ایست

ور بداند ره دل با هوش او
کی رود هر های و هو در گوش او

پس مشو همراه این اشتردلان
زانک وقت ضیق و بیمند آفلان

پس گریزند و ترا تنها هلند
گرچه اندر لاف سحر بابلند

تو ز رعنایان مجو هین کارزار
تو ز طاوسان مجو صید و شکار

طبع طاوسست و وسواست کند
دم زند تا از مقامت بر کند

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۹۵ »



همچو شیطان در سپه شد صد یکم
خواند افسون که اننی جار لکم

چون قریش از گفت او حاضر شدند
هر دو لشکر در ملاقان آمدند

دید شیطان از ملایک اسپهی
سوی صف مؤمنان اندر رهی

آن جنودا لم تروها صف زده
گشت جان او ز بیم آتشکده

پای خود وا پس کشیده می‌گرفت
که همی‌بینم سپاهی من شگفت

ای اخاف الله ما لی منه عون
اذهبوا انی اری ما لاترون

گفت حارث ای سراقه شکل هین
دی چرا تو می‌نگفتی اینچنین

گفت این دم من همی‌بینم حرب
گفت می‌بینی جعاشیش عرب

می‌نبینی غیر این لیک ای تو ننگ
آن زمان لاف بود این وقت جنگ

دی همی‌گفتی که پایندان شدم
که بودتان فتح و نصرت دم‌بدم

دی زعیم الجیش بودی ای لعین
وین زمان نامرد و ناچیز و مهین

تا بخوردیم آن دم تو و آمدیم
تو بتون رفتی و ما هیزم شدیم

چونک حارث با سراقه گفت این
از عتابش خشمگین شد آن لعین

دست خود خشمین ز دست او کشید
چون ز گفت اوش درد دل رسید

سینه‌اش را کوفت شیطان و گریخت
خون آن بیچارگان زین مکر ریخت

چونک ویران کرد چندین عالم او
پس بگفت این بری منکم

کوفت اندر سینه‌اش انداختش
پس گریزان شد چو هیبت تاختش

نفس و شیطان هر دو یک تن بوده‌اند
در دو صورت خویش را بنموده‌اند

چون فرشته و عقل کایشان یک بدند
بهر حکمتهاش دو صورت شدند

دشمنی داری چنین در سر خویش
مانع عقلست و خصم جان و کیش

یکنفس حمله کند چون سوسمار
پس بسوراخی گریزد در فرار

در دل او سوراخها دارد کنون
سر ز هر سوراخ می‌آرد برون

نام پنهان گشتن دیو از نفوس
واندر آن سوراخ رفتن شد خنوس

که خنوسش چون خنوس قنفذست
چون سر قنفذ ورا آمد شذست

که خدا آن دیو را خناس خواند
کو سر آن خارپشتک را بماند

می نهان گردد سر آن خارپشت
دم‌بدم از بیم صیاد درشت

تا چو فرصت یافت سر آرد برون
زین چنین مکری شود مارش زبون

گرنه نفس از اندرون راهت زدی
ره‌زنان را بر تو دستی کی بدی

زان عوان مقتضی که شهوتست
دل اسیر حرص و آز و آفتست

زان عوان سر شدی دزد و تباه
تا عوانان را به قهر تست راه

در خبر بشنو تو این پند نکو
بیم جنبیکم لکم اعدی عدو

طمطراق این عدو مشنو گریز
کو چو ابلیسست در لج و ستیز

بر تو او از بهر دنیا و نبرد
آن عذاب سرمدی را سهل کرد

چه عجب گر مرگ را آسان کند
او ز سحر خویش صد چندان کند

سحر کاهی را به صنعت که کند
باز کوهی را چو کاهی می‌تند

زشتها را نغز گرداند به فن
نغزها را زشت گرداند به ظن

کار سحر اینست کو دم می‌زند
هر نفس قلب حقایق می‌کند

آدمی را خر نماید ساعتی
آدمی سازد خری را وآیتی

این چنین ساحر درون تست و سر
ان فی الوسواس سحرا مستتر

اندر آن عالم که هست این سحرها
ساحران هستند جادویی‌گشا

اندر آن صحرا که رست این زهر تر
نیز روییدست تریاق ای پسر

گویدت تریاق از من جو سپر
که ز زهرم من به تو نزدیکتر

گفت او سحرست و ویرانی تو
گفت من سحرست و دفع سحر او

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
صفحه  صفحه 49 از 464:  « پیشین  1  ...  48  49  50  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA