انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 464:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۴۲ »



طایفهٔ نخچیر در وادی خوش
بودشان از شیر دایم کش‌مکش

بس که آن شیر از کمین می در ربود
آن چرا بر جمله ناخوش گشته بود

حیله کردند آمدند ایشان بشیر
کز وظیفه ما ترا داریم سیر

بعد ازین اندر پی صیدی میا
تا نگردد تلخ بر ما این گیا

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۴۳ »



گفت آری گر وفا بینم نه مکر
مکرها بس دیده‌ام از زید و بکر

من هلاک فعل و مکر مردمم
من گزیدهٔ زخم مار و کزدمم

مردم نفس از درونم در کمین
از همه مردم بتر در مکر و کین

گوش من لایلدغ المؤمن شنید
قول پیغامبر بجان و دل گزید

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۴۴ »



جمله گفتند ای حکیم با خبر
الحذر دع لیس یغنی عن قدر

در حذر شوریدن شور و شرست
رو توکل کن توکل بهترست

با قضا پنجه مزن ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز

مرده باید بود پیش حکم حق
تا نیاید زخم از رب الفلق

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۴۵ »



گفت آری گر توکل رهبرست
این سبب هم سنت پیغمبرست

گفت پیغامبر به آواز بلند
با توکل زانوی اشتر ببند

رمز الکاسب حبیب الله شنو
از توکل در سبب کاهل مشو

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۴۶ »



قوم گفتندش که کسب از ضعف خلق
لقمهٔ تزویر دان بر قدر حلق

نیست کسبی از توکل خوب‌تر
چیست از تسلیم خود محبوب‌تر

بس گریزند از بلا سوی بلا
بس جهند از مار سوی اژدها

حیله کرد انسان و حیله‌ش دام بود
آنک جان پنداشت خون‌آشام بود

در ببست و دشمن اندر خانه بود
حیلهٔ فرعون زین افسانه بود

صد هزاران طفل کشت آن کینه‌کش
وانک او می‌جست اندر خانه‌اش

دیدهٔ ما چون بسی علت دروست
رو فنا کن دید خود در دید دوست

دید ما را دید او نعم العوض
یابی اندر دید او کل غرض

طفل تا گیرا و تا پویا نبود
مرکبش جز گردن بابا نبود

چون فضولی گشت و دست و پا نمود
در عنا افتاد و در کور و کبود

جانهای خلق پیش از دست و پا
می‌پریدند از وفا اندر صفا

چون بامر اهبطوا بندی شدند
حبس خشم و حرص و خرسندی شدند

ما عیال حضرتیم و شیرخواه
گفت الخلق عیال للاله

آنک او از آسمان باران دهد
هم تواند کو ز رحمت نان دهد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۴۷ »



گفت شیر آری ولی رب العباد
نردبانی پیش پای ما نهاد

پایه پایه رفت باید سوی بام
هست جبری بودن اینجا طمع خام

پای داری چون کنی خود را تو لنگ
دست داری چون کنی پنهان تو چنگ

خواجه چون بیلی به دست بنده داد
بی زبان معلوم شد او را مراد

دست همچون بیل اشارتهای اوست
آخراندیشی عبارتهای اوست

چون اشارتهاش را بر جان نهی
در وفای آن اشارت جان دهی

پس اشارتهای اسرارت دهد
بار بر دارد ز تو کارت دهد

حاملی محمول گرداند ترا
قابلی مقبول گرداند ترا

قابل امر ویی قایل شوی
وصل جویی بعد از آن واصل شوی

سعی شکر نعمتش قدرت بود
جبر تو انکار آن نعمت بود

شکر قدرت قدرتت افزون کند
جبر نعمت از کفت بیرون کند

جبر تو خفتن بود در ره مخسپ
تا نبینی آن در و درگه مخسپ

هان مخسپ ای کاهل بی‌اعتبار
جز به زیر آن درخت میوه‌دار

تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد
بر سر خفته بریزد نقل و زاد

جبر و خفتن درمیان ره‌زنان
مرغ بی‌هنگام کی یابد امان

ور اشارتهاش را بینی زنی
مرد پنداری و چون بینی زنی

این قدر عقلی که داری گم شود
سر که عقل از وی بپرد دم شود

زانک بی‌شکری بود شوم و شنار
می‌برد بی‌شکر را در قعر نار

گر توکل می‌کنی در کار کن
کشت کن پس تکیه بر جبار کن

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۴۸ »



جمله با وی بانگها بر داشتند
کان حریصان که سببها کاشتند

صد هزار اندر هزار از مرد و زن
پس چرا محروم ماندند از زمن

صد هزاران قرن ز آغاز جهان
همچو اژدرها گشاده صد دهان

مکرها کردند آن دانا گروه
که ز بن بر کنده شد زان مکر کوه

کرد وصف مکرهاشان ذوالجلال
لتزول منه اقلال الجبال

جز که آن قسمت که رفت اندر ازل
روی ننمود از شکار و از عمل

جمله افتادند از تدبیر و کار
ماند کار و حکمهای کردگار

کسپ جز نامی مدان ای نامدار
جهد جز وهمی مپندار ای عیار

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۴۹ »



زاد مردی چاشتگاهی در رسید
در سرا عدل سلیمان در دوید

رویش از غم زرد و هر دو لب کبود
پس سلیمان گفت ای خواجه چه بود

گفت عزرائیل در من این چنین
یک نظر انداخت پر از خشم و کین

گفت هین اکنون چه می‌خواهی بخواه
گفت فرما باد را ای جان پناه

تا مرا زینجا به هندستان برد
بوک بنده کان طرف شد جان برد

نک ز درویشی گریزانند خلق
لقمهٔ حرص و امل زانند خلق

ترس درویشی مثال آن هراس
حرص و کوشش را تو هندستان شناس

باد را فرمود تا او را شتاب
برد سوی قعر هندستان بر آب

روز دیگر وقت دیوان و لقا
پس سلیمان گفت عزرائیل را

کان مسلمان را بخشم از بهر آن
بنگریدی تا شد آواره ز خان

گفت من از خشم کی کردم نظر
از تعجب دیدمش در ره‌گذر

که مرا فرمود حق کامروز هان
جان او را تو بهندستان ستان

از عجب گفتم گر او را صد پرست
او به هندستان شدن دور اندرست

تو همه کار جهان را همچنین
کن قیاس و چشم بگشا و ببین

از کی بگریزیم از خود ای محال
از کی برباییم از حق ای وبال

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۵۰ »



شیر گفت آری ولیکن هم ببین
جهدهای انبیا و مؤمنین

حق تعالی جهدشان را راست کرد
آنچ دیدند از جفا و گرم و سرد

حیله‌هاشان جمله حال آمد لطیف
کل شیء من ظریف هو ظریف

دامهاشان مرغ گردونی گرفت
نقصهاشان جمله افزونی گرفت

جهد می‌کن تا توانی ای کیا
در طریق انبیاء و اولیا

با قضا پنجه زدن نبود جهاد
زانک این را هم قضا بر ما نهاد

کافرم من گر زیان کردست کس
در ره ایمان و طاعت یک نفس

سر شکسته نیست این سر را مبند
یک دو روزک جهد کن باقی بخند

بد محالی جست کو دنیا بجست
نیک حالی جست کو عقبی بجست

مکرها در کسب دنیا باردست
مکرها در ترک دنیا واردست

مکر آن باشد که زندان حفره کرد
آنک حفره بست آن مکریست سرد

این جهان زندان و ما زندانیان
حفره‌کن زندان و خود را وا رهان

چیست دنیا از خدا غافل بدن
نه قماش و نقده و میزان و زن

مال را کز بهر دین باشی حمول
نعم مال صالح خواندش رسول

آب در کشتی هلاک کشتی است
آب اندر زیر کشتی پشتی است

چونک مال و ملک را از دل براند
زان سلیمان خویش جز مسکین نخواند

کوزهٔ سربسته اندر آب زفت
از دل پر باد فوق آب رفت

باد درویشی چو در باطن بود
بر سر آب جهان ساکن بود

گر چه جملهٔ این جهان ملک ویست
ملک در چشم دل او لاشی‌ست

پس دهان دل ببند و مهر کن
پر کنش از باد کبر من لدن

جهد حقست و دوا حقست و درد
منکر اندر نفی جهدش جهد کرد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۵۱ »



زین نمط بسیار برهان گفت شیر
کز جواب آن جبریان گشتند سیر

روبه و آهو و خرگوش و شغال
جبر را بگذاشتند و قیل و قال

عهدها کردند با شیر ژیان
کاندرین بیعت نیفتد در زیان

قسم هر روزش بیاید بی‌جگر
حاجتش نبود تقاضایی دگر

قرعه بر هر که فتادی روز روز
سوی آن شیر او دویدی همچو یوز

چون به خرگوش آمد این ساغر بدور
بانگ زد خرگوش کاخر چند جور

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
صفحه  صفحه 6 از 464:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA