انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 63 از 464:  « پیشین  1  ...  62  63  64  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۹۸ »



خانه بر کن کز عقیق این یمن
صد هزاران خانه شاید ساختن

گنج زیر خانه است و چاره نیست
از خرابی خانه مندیش و مه‌ایست

که هزاران خانه از یک نقد گنج
توان عمارت کرد بی‌تکلیف و رنج

عاقبت این خانه خود ویران شود
گنج از زیرش یقین عریان شود

لیک آن تو نباشد زانک روح
مزد ویران کردنستش آن فتوح

چون نکرد آن کار مزدش هست لا
لییس للانسان الا ما سعی

دست خایی بعد از آن تو کای دریغ
این چنین ماهی بد اندر زیر میغ

من نکردم آنچ گفتند از بهی
گنج رفت و خانه و دستم تهی

خانهٔ اجرت گرفتی و کری
نیست ملک تو به بیعی یا شری

این کری را مدت او تا اجل
تا درین مدت کنی در وی عمل

پاره‌دوزی می‌کنی اندر دکان
زیر این دکان تو مدفون دو کان

هست این دکان کرایی زود باش
تیشه بستان و تکش را می‌تراش

تا که تیشه ناگهان بر کان نهی
از دکان و پاره‌دوزی وا رهی

پاره‌دوزی چیست خورد آب و نان
می‌زنی این پاره بر دلق گران

هر زمان می‌درد این دلق تنت
پاره بر وی می‌زنی زین خوردنت

ای ز نسل پادشاه کامیار
با خود آ زین پاره‌دوزی ننگ دار

پاره‌ای بر کن ازین قعر دکان
تا برآرد سر به پیش تو دو کان

پیش از آن کین مهلت خانهٔ کری
آخر آید تو نخورده زو بری

پس ترا بیرون کند صاحب دکان
وین دکان را بر کند از روی کان

تو ز حسرت گاه بر سر می‌زنی
گاه ریش خام خود بر می‌کنی

کای دریغا آن من بود این دکان
کور بودم بر نخوردم زین مکان

ای دریغا بود ما را برد باد
تا ابد یا حسرتا شد للعباد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۹۹ »



دیدم اندر خانه من نقش و نگار
بودم اندر عشق خانه بی‌قرار

بودم از گنج نهانی بی‌خبر
ورنه دستنبوی من بودی تبر

آه گر داد تبر را دادمی
این زمان غم را تبرا دادمی

چشم را بر نقش می‌انداختم
هم‌چو طفلان عشقها می‌باختم

پس نکو گفت آن حکیم کامیار
که تو طفلی خانه پر نقش و نگار

در الهی‌نامه بس اندرز کرد
که بر آر دودمان خویش گرد

بس کن ای موسی بگو وعدهٔ سوم
که دل من ز اضطرابش گشت گم

گفت موسی آن سوم ملک دوتو
دو جهانی خالص از خصم و عدو

بیشتر زان ملک که اکنون داشتی
کان بد اندر جنگ و این در آشتی

آنک در جنگت چنان ملکی دهد
بنگر اندر صلح خوانت چون نهد

آن کرم که اندر جفا آنهات داد
در وفا بنگر چه باشد افتقاد

گفت ای موسی چهارم چیست زود
بازگو صبرم شد و حرصم فزود

گفت چارم آنک مانی تو جوان
موی هم‌چون قیر و رخ چون ارغوان

رنگ و بو در پیش ما بس کاسدست
لیک تو پستی سخن کردیم پست

افتخار از رنگ و بو و از مکان
هست شادی و فریب کودکان

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۰۰ »



چونک با کودک سر و کارم فتاد
هم زبان کودکان باید گشاد

که برو کتاب تا مرغت خرم
یا مویز و جوز و فستق آورم

جز شباب تن نمی‌دانی به کیر
این جوانی را بگیر ای خر شعیر

هیچ آژنگی نیفتد بر رخت
تازه ماند آن شباب فرخت

نه نژند پیریت آید برو
نه قد چون سرو تو گردد دوتو

نه شود زور جوانی از تو کم
نه به دندانها خللها یا الم

نه کمی در شهوت و طمث و بعال
که زنان را آید از ضعفت ملال

آنچنان بگشایدت فر شباب
که گشود آن مژدهٔ عکاشه باب

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۰۱ »



احمد آخر زمان را انتقال
در ربیع اول آید بی جدال

چون خبر یابد دلش زین وقت نقل
عاشق آن وقت گردد او به عقل

چون صفر آید شود شاد از صفر
که پس این ماه می‌سازم سفر

هر شبی تا روز زین شوق هدی
ای رفیق راه اعلی می‌زدی

گفت هر کس که مرا مژده دهد
چون صفر پای از جهان بیرون نهد

که صفر بگذشت و شد ماه ربیع
مژده‌ور باشم مر او را و شفیع

گفت عکاشه صفر بگذشت و رفت
گفت که جنت ترا ای شیر زفت

دیگری آمد که بگذشت آن صفر
گفت عکاشه ببرد از مژده بر

پس رجال از نقل عالم شادمان
وز بقااش شادمان این کودکان

چونک آب خوش ندید آن مرغ کور
پیش او کوثر نیامد آب شور

هم‌چنین موسی کرامت می‌شمرد
که نگردد صاف اقبال تو درد

گفت احسنت و نکو گفت ولیک
تا کنم من مشورت با یار نیک

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۰۲ »



باز گفت او این سخن با ایسیه
گفت جان افشان برین ای دل‌سیه

بس عنایتهاست متن این مقال
زود در یاب ای شه نیکو خصال

وقت کشت آمد زهی پر سود کشت
این بگفت و گریه کرد و گرم گشت

بر جهید از جا و گفتا بخ لک
آفتابی تاجر گشتت ای کلک

عیب کل را خود بپوشاند کلاه
خاصه چون باشد کله خورشید و ماه

هم در آن مجلس که بشنیدی تو این
چون نگفتی آری و صد آفرین

این سخن در گوش خورشید ار شدی
سرنگون بر بوی این زیر آمدی

هیچ می‌دانی چه وعده‌ست و چه داد
می‌کند ابلیس را حق افتقاد

چون بدین لطف آن کریمت باز خواند
ای عجب چون زهره‌ات بر جای ماند

زهره‌ات ندرید تا زان زهره‌ات
بودی اندر هر دو عالم بهره‌ات

زهره‌ای کز بهرهٔ حق بر درد
چون شهیدان از دو عالم بر خورد

غافلی هم حکمتست و این عمی
تا بماند لیک تا این حد چرا

غافلی هم حکمتست و نعمتست
تا نپرد زود سرمایه ز دست

لیک نی چندانک ناسوری شود
زهر جان و عقل رنجوری شود

خود کی یابد این چنین بازار را
که به یک گل می‌خری گلزار را

دانه‌ای را صد درختستان عوض
حبه‌ای را آمدت صد کان عوض

کان لله دادن آن حبه است
تا که کان‌الله له آید به دست

زآنک این هوی ضعیف بی‌قرار
هست شد زان هوی رب پایدار

هوی فانی چونک خود فا او سپرد
گشت باقی دایم و هرگز نمرد

هم‌چو قطرهٔ خایف از باد و ز خاک
که فنا گردد بدین هر دو هلاک

چون به اصل خود که دریا بود جست
از تف خورشید و باد و خاک رست

ظاهرش گم گشت در دریا و لیک
ذات او معصوم و پا بر جا و نیک

هین بده ای قطره خود را بی‌ندم
تا بیابی در بهای قطره یم

هین بده ای قطره خود را این شف
در کف دریا شو آمن از تلف

خود کرا آید چنین دولت به دست
قطره‌ای را بحری تقاضاگر شدست

الله الله زود بفروش و بخر
قطره‌ای ده بحر پر گوهر ببر

الله الله هیچ تاخیری مکن
که ز بحر لطف آمد این سخن

لطف اندر لطف این گم می‌شود
که اسفلی بر چرخ هفتم می‌شود

هین که یک بازی فتادت بوالعجب
هیچ طالب این نیابد در طلب

گفت با هامان بگویم ای ستیر
شاه را لازم بود رای وزیر

گفت با هامان مگو این راز را
کور کمپیری چه داند باز را

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۰۳ »



باز اسپیدی به کمپیری دهی
او ببرد ناخنش بهر بهی

ناخنی که اصل کارست و شکار
کور کمپیری ببرد کوروار

که کجا بودست مادر که ترا
ناخنان زین سان درازست ای کیا

ناخن و منقار و پرش را برید
وقت مهر این می‌کند زال پلید

چونک تتماجش دهد او کم خورد
خشم گیرد مهرها را بر درد

که چنین تتماج پختم بهر تو
تو تکبر می‌نمایی و عتو

تو سزایی در همان رنج و بلا
نعمت و اقبال کی سازد ترا

آن تتماجش دهد کین را بگیر
گر نمی‌خواهی که نوشی زان فطیر

آب تتماجش نگیرد طبع باز
زال بترنجد شود خشمش دراز

از غضب شربای سوزان بر سرش
زن فرو ریزد شود کل مغفرش

اشک از آن چشمش فرو ریزد ز سوز
یاد آرد لطف شاه دل‌فروز

زان دو چشم نازنین با دلال
که ز چهرهٔ شاد دارد صد کمال

چشم مازاغش شده پر زخم زاغ
چشم نیک از چشم بد با درد و داغ

چشم دریا بسطتی کز بسط او
هر دو عالم می‌نماید تار مو

گر هزاران چرخ در چشمش رود
هم‌چو چشمه پیش قلزم گم شود

چشم بگذشته ازین محسوسها
یافته از غیب‌بینی بوسها

خود نمی‌یابم یکی گوشی که من
نکته‌ای گویم از آن چشم حسن

می‌چکید آن آب محمود جلیل
می‌ربودی قطره‌اش را جبرئیل

تا بمالد در پر و منقال خویش
گر دهد دستوریش آن خوب کیش

باز گوید خشم کمپیر ار فروخت
فر و نور و علم و صبرم را نسوخت

باز جانم باز صد صورت تند
زخم بر ناقه نه بر صالح زند

صالح از یک‌دم که آرد با شکوه
صد چنان ناقه بزاید متن کوه

دل همی گوید خموش و هوش دار
ورنه درانید غیرت پود و تار

غیرتش را هست صد حلم نهان
ورنه سوزیدی به یک دم صد جهان

نخوت شاهی گرفتش جای پند
تا دل خود را ز بند پند کند

که کنم بار رای هامان مشورت
کوست پشت ملک و قطب مقدرت

مصطفی را رای‌زن صدیق رب
رای‌زن بوجهل را شد بولهب

عرق جنسیت چنانش جذب کرد
کان نصیحتها به پیشش گشت سرد

جنس سوی جنس صد پره پرد
بر خیالش بندها را بر درد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۰۴ »



یک زنی آمد به پیش مرتضی
گفت شد بر ناودان طفلی مرا

گرش می‌خوانم نمی‌آید به دست
ور هلم ترسم که افتد او به پست

نیست عاقل تا که دریابد چون ما
گر بگویم کز خطر سوی من آ

هم اشارت را نمی‌داند به دست
ور بداند نشنود این هم به دست

بس نمودم شیر و پستان را بدو
او همی گرداند از من چشم و رو

از برای حق شمایید ای مهان
دستگیر این جهان و آن جهان

زود درمان کن که می‌لرزد دلم
که بدرد از میوهٔ دل بسکلم

گفت طفلی را بر آور هم به بام
تا ببیند جنس خود را آن غلام

سوی جنس آید سبک زان ناودان
جنس بر جنس است عاشق جاودان

زن چنان کرد و چو دید آن طفل او
جنس خود خوش خوش بدو ورد آورد

سوی بام آمد ز متن ناودان
جاذب هر جنس را هم جنس دان

غژغژان آمد به سوی طفل طفل
وا رهید او از فتادن سوی سفل

زان بود جنس بشر پیغامبران
تا بجنسیت رهند از ناودان

پس بشر فرمود خود را مثلکم
تا به جنس آیید و کم گردید گم

زانک جنسیت عجایب جاذبیست
جاذبش جنسست هر جا طالبیست

عیسی و ادریس بر گردون شدند
با ملایک چونک هم‌جنس آمدند

باز آن هاروت و ماروت از بلند
جنس تن بودند زان زیر آمدند

کافران هم جنس شیطان آمده
جانشان شاگرد شیطانان شده

صد هزاران خوی بد آموخته
دیده‌های عقل و دل بر دوخته

کمترین خوشان به زشتی آن حسد
آن حسد که گردن ابلیس زد

زان سگان آموخته حقد و حسد
که نخواهد خلق را ملک ابد

هر کرا دید او کمال از چپ و راست
از حسد قولنجش آمد درد خاست

زآنک هر بدبخت خرمن‌سوخته
می‌نخواهد شمع کس افروخته

هین کمالی دست آور تا تو هم
از کمال دیگران نفتی به غم

از خدا می‌خواه دفع این حسد
تا خدایت وا رهاند از جسد

مر ترا مشغولیی بخشد درون
که نپردازی از آن سوی برون

جرعهٔ می را خدا آن می‌دهد
که بدو مست از دو عالم می‌دهد

خاصیت بنهاده در کف حشیش
کو زمانی می‌رهاند از خودیش

خواب را یزدان بدان سان می‌کند
کز دو عالم فکر را بر می‌کند

کرد مجنون را ز عشق پوستی
کو بنشناسد عدو از دوستی

صد هزاران این چنین می‌دارد او
که بر ادراکات تو بگمارد او

هست میهای شقاوت نفس را
که ز ره بیرون برد آن نحس را

هست میهای سعادت عقل را
که بیابد منزل بی‌نقل را

خیمهٔ گردون ز سرمستی خویش
بر کند زان سو بگیرد راه پیش

هین بهر مستی دلا غره مشو
هست عیسی مست حق خر مست جو

این چنین می را بجو زین خنبها
مستی‌اش نبود ز کوته دنبها

زانک هر معشوق چون خنبیست پر
آن یکی درد و دگر صافی چو در

می‌شناسا هین بچش با احتیاط
تا میی یابی منزه ز اختلاط

هر دو مستی می‌دهندت لیک این
مستی‌ات آرد کشان تا رب دین

تا رهی از فکر و وسواس و حیل
بی عقال این عقل در رقص‌الجمل

انبیا چون جنس روحند و ملک
مر ملک را جذب کردند از فلک

باد جنس آتش است و یار او
که بود آهنگ هر دو بر علو

چون ببندی تو سر کوزهٔ تهی
در میان حوض یا جویی نهی

تا قیامت آن فرو ناید به پست
که دلش خالیست و در وی باد هست

میل بادش چون سوی بالا بود
ظرف خود را هم سوی بالا کشد

باز آن جانها که جنس انبیاست
سوی‌ایشان کش کشان چون سایه‌هاست

زانک عقلش غالبست و بی ز شک
عقل جنس آمد به خلقت با ملک

وان هوای نفس غالب بر عدو
نفس جنس اسفل آمد شد بدو

بود قبطی جنس فرعون ذمیم
بود سبطی جنس موسی کلیم

بود هامان جنس‌تر فرعون را
برگزیدش برد بر صدر سرا

لاجرم از صدر تا قعرش کشید
که ز جنس دوزخ‌اند آن دو پلید

هر دو سوزنده چو ذوزخ ضد نور
هر دو چون دوزخ ز نور دل نفور

زانک دوزخ گوید ای مؤمن تو زود
برگذر که نورت آتش را ربود

می‌رمد آن دوزخی از نور هم
زانک طبع دوزخستش ای صنم

دوزخ از مومن گریزد آنچنان
که گریزد مومن از دوزخ به جان

زانک جنس نار نبود نور او
ضد نار آمد حقیقت نورجو

در حدیث آمدی که مومن در دعا
چون امان خواهد ز دوزخ از خدا

دوزخ از وی هم امان خواهد به جان
که خدایا دور دارم از فلان

جاذبهٔ جنسیتست اکنون ببین
که تو جنس کیستی از کفر و دین

گر بهامان مایلی هامانیی
ور به موسی مایلی سبحانیی

ور بهر و مایلی انگیخته
نفس و عقلی هر دوان آمیخته

هر دو در جنگند هان و هان بکوش
تا شود غالب معانی بر نقوش

در جهان جنگ شادی این بسست
که ببینی بر عدو هر دم شکست

آن ستیزه‌رو بسختی عاقبت
گفت با هامان برای مشورت

وعده‌های آن کلیم‌الله را
گفت و محرم ساخت آن گمراه را

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۰۵ »



گفت با هامان چون تنهااش بدید
جست هامان و گریبان را درید

بانگها زد گریه‌ها کرد آن لعین
کوفت دستار و کله را بر زمین

که چگونه گفت اندر روی شاه
این چنین گستاخ آن حرف تباه

جمله عالم را مسخر کرده تو
کار را با بخت چون زر کرده تو

از مشارق وز مغارب بی‌لجاج
سوی تو آرند سلطانان خراج

پادشاهان لب همی مالند شاد
بر ستانهٔ خاک تو این کیقباد

اسپ یاغی چون ببیند اسپ ما
رو بگرداند گریزد بی عصا

تاکنون معبود و مسجود جهان
بوده‌ای گردی کمینهٔ بندگان

در هزار آتش شدن زین خوشترست
که خداوندی شود بنده‌پرست

نه بکش اول مرا ای شاه چین
تا نبیند چشم من بر شاه این

خسروا اول مرا گردن بزن
تا نبیند این مذلت چشم من

خود نبودست و مبادا این چنین
که زمین گردون شود گردون زمین

بندگان‌مان خواجه‌تاش ما شوند
بی‌دلان‌مان دلخراش ما شوند

چشم‌روشن دشمنان و دوست کور
گشت ما را پس گلستان قعر گور

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۰۶ »



دوست از دشمن همی نشناخت او
نرد را کورانه کژ می‌باخت او

دشمن تو جز تو نبود این لعین
بی‌گناهان را مگو دشمن به کین

پیش تو این حالت بد دولتست
که دوادو اول و آخر لتست

گر ازین دولت نتازی خز خزان
این بهارت را همی آید خزان

مشرق و مغرب چو تو بس دیده‌اند
که سر ایشان ز تن ببریده‌اند

مشرق و مغرب که نبود بر قرار
چون کنند آخر کسی را پایدار

تو بدان فخر آوری کز ترس و بند
چاپلوست گشت مردم روز چند

هر کرا مردم سجودی می‌کنند
زهر اندر جان او می‌آکنند

چونک بر گردد ازو آن ساجدش
داند او کان زهر بود و موبدش

ای خنک آن را که ذلت نفسه
وای آنک از سرکشی شد چون که او

این تکبر زهر قاتل دان که هست
از می پر زهر شد آن گیج مست

چون می پر زهر نوشد مدبری
از طرب یکدم بجنباند سری

بعد یک‌دم زهر بر جانش فتد
زهر در جانش کند داد و ستد

گر نذاری زهری‌اش را اعتقاد
کو چه زهر آمد نگر در قوم عاد

چونک شاهی دست یابد بر شهی
بکشدش یا باز دارد در چهی

ور بیابد خستهٔ افتاده را
مرهمش سازد شه و بدهد عطا

گر نه زهرست آن تکبر پس چرا
کشت شه را بی‌گناه و بی‌خطا

وین دگر را بی ز خدمت چون نواخت
زین دو جنبش زهر را شاید شناخت

راه‌زن هرگز گدایی را نزد
گرگ گرگ مرده را هرگز گزد

خضر کشتی را برای آن شکست
تا تواند کشتی از فجار رست

چون شکسته می‌رهد اشکسته شو
امن در فقرست اندر فقر رو

آن کهی کو داشت از کان نقد چند
گشت پاره پاره از زخم کلند

تیغ بهر اوست کو را گردنیست
سایه که افکندست بر وی زخم نیست

مهتری نفطست و آتش ای غوی
ای برادر چون بر آذر می‌روی

هر چه او هموار باشد با زمین
تیرها را کی هدف گردد ببین

سر بر آرد از زمین آنگاه او
چون هدفها زخم یابد بی رفو

نردبان خالق این ما و منیست
عاقبت زین نردبان افتادنیست

هر که بالاتر رود ابله‌ترست
که استخوان او بتر خواهد شکست

این فروعست و اصولش آن بود
که ترفع شرکت یزدان بود

چون نمردی و نگشتی زنده زو
یاغیی باشی به شرکت ملک‌جو

چون بدو زنده شدی آن خود ویست
وحدت محضست آن شرکت کیست

شرح این در آینهٔ اعمال جو
که نیابی فهم آن از گفت و گو

گر بگویم آنچ دارم در درون
بس جگرها گردد اندر حال خون

بس کنم خود زیرکان را این بس است
بانگ دو کردم اگر در ده کس است

حاصل آن هامان بدان گفتار بد
این چنین راهی بر آن فرعون زد

لقمهٔ دولت رسیده تا دهان
او گلوی او بریده ناگهان

خرمن فرعون را داد او به باد
هیچ شه را این چنین صاحب مباد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۰۷ »



گفت موسی لطف بنمودیم وجود
خود خداوندیت را روزی نبود

آن خداوندی که نبود راستین
مر ورا نه دست دان نه آستین

آن خداوندی که دزدیده بود
بی دل و بی جان و بی دیده بود

آن خداوندی که دادندت عوام
باز بستانند از تو هم‌چو وام

ده خداوندی عاریت به حق
تا خداوندیت بخشد متفق

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
صفحه  صفحه 63 از 464:  « پیشین  1  ...  62  63  64  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA