انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 68 از 464:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۹ »



ناله از باطن برآرد کای خدا
آنچ دادی دادم و ماندم گدا

ریختم سرمایه بر پاک و پلید
ای شه سرمایه‌ده هل من مزید

ابر را گوید ببر جای خوشش
هم تو خورشیدا به بالا بر کشش

راههای مختلف می‌راندش
تا رساند سوی بحر بی‌حدش

خود غرض زین آب جان اولیاست
کو غسول تیرگیهای شماست

چون شود تیره ز غدر اهل فرش
باز گردد سوی پاکی بخش عرش

باز آرد زان طرف دامن کشان
از طهارات محیط او درسشان

از تیمم وا رماند جمله را
وز تحری طالبان قبله را

ز اختلاط خلق یابد اعتلال
آن سفر جوید که ارحنا یا بلال

ای بلال خوش‌نوای خوش‌صهیل
میذنه بر رو بزن طبل رحیل

جان سفر رفت و بدن اندر قیام
وقت رجعت زین سبب گوید سلام

این مثل چون واسطه‌ست اندر کلام
واسطه شرطست بهر فهم عام

اندر آتش کی رود بی‌واسطه
جز سمندر کو رهید از رابطه

واسطهٔ حمام باید مر ترا
تا ز آتش خوش کنی تو طبع را

چون نتانی شد در آتش چون خلیل
گشت حمامت رسول آبت دلیل

سیری از حقست لیک اهل طبع
کی رسد بی‌واسطهٔ نان در شبع

لطف از حقست لیکن اهل تن
درنیابد لطف بی‌پردهٔ چمن

چون نماند واسطهٔ تن بی‌حجاب
هم‌چو موسی نور مه یابد ز جیب

این هنرها آب را هم شاهدست
که اندرونش پر ز لطف ایزدست

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۰ »



فعل و قول آمد گواهان ضمیر
زین دو بر باطن تو استدلال گیر

چون ندارد سیر سرت در درون
بنگر اندر بول رنجور از برون

فعل و قول آن بول رنجوران بود
که طبیب جسم را برهان بود

وآن طبیب روح در جانش رود
وز ره جان اندر ایمانش رود

حاجتش ناید به فعل و قول خوب
احذروهم هم جواسیس القلوب

این گواه فعل و قول از وی بجو
کو به دریا نیست واصل هم‌چو جو

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۱ »



لیک نور سالکی کز حد گذشت
نور او پر شد بیابانها و دشت

شاهدی‌اش فارغ آمد از شهود
وز تکلفها و جانبازی و جود

نور آن گوهر چو بیرون تافتست
زین تسلسها فراغت یافتست

پس مجو از وی گواه فعل و گفت
که ازو هر دو جهان چون گل شکفت

این گواهی چیست اظهار نهان
خواه قول و خواه فعل و غیر آن

که عرض اظهار سر جوهرست
وصف باقی وین عرض بر معبرست

این نشان زر نماند بر محک
زر بماند نیک نام و بی ز شک

این صلات و این جهاد و این صیام
هم نماند جان بماند نیک‌نام

جان چنین افعال و اقوالی نمود
بر محک امر جوهر را بسود

که اعتقادم راستست اینک گواه
لیک هست اندر گواهان اشتباه

تزکیه باید گواهان را بدان
تزکیش صدقی که موقوفی بدان

حفظ لفظ اندر گواه قولیست
حفظ عهد اندر گواه فعلیست

گر گواه قول کژ گوید ردست
ور گواه فعل کژ پوید ردست

قول و فعل بی‌تناقض بایدت
تا قبول اندر زمان بیش آیدت

سعیکم شتی تناقض اندرید
روز می‌دوزید شب بر می‌درید

پس گواهی با تناقض کی شنود
یا مگر حلمی کند از لطف خود

فعل و قول اظهار سرست و ضمیر
هر دو پیدا می‌کند سر ستیر

چون گواهت تزکیه شد شد قبول
ورنه محبوس است اندر مول مول

تا تو بستیزی ستیزند ای حرون
فانتظرهم انهم منتظرون

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۲ »



این سخن پایان ندارد مصطفی
عرضه کرد ایمان و پذرفت آن فتی

آن شهادت را که فرخ بوده است
بندهای بسته را بگشوده است

گشت مؤمن گفت او را مصطفی
که امشبان هم باش تو مهمان ما

گفت والله تا ابد ضیف توم
هر کجا باشم بهر جا که روم

زنده کرده و معتق و دربان تو
این جهان و آن جهان بر خوان تو

هر که بگزیند جزین بگزیده خوان
عاقبت درد گلویش ز استخوان

هر که سوی خوان غیر تو رود
دیو با او دان که هم‌کاسه بود

هر که از همسایگی تو رود
دیو بی‌شکی که همسایه‌ش شود

ور رود بی‌تو سفر او دوردست
دیو بد همراه و هم‌سفرهٔ ویست

ور نشیند بر سر اسپ شریف
حاسد ماهست دیو او را ردیف

ور بچه گیرد ازو شهناز او
دیو در نسلش بود انباز او

در نبی شارکهم گفتست حق
هم در اموال و در اولاد ای شفق

گفت پیغامبر ز غیب این را جلی
در مقالات نوادر با علی

یا رسول‌الله رسالت را تمام
تو نمودی هم‌چو شمس بی‌غمام

این که تو کردی دو صد مادر نکرد
عیسی از افسونش با عازر نکرد

از تو جانم از اجل نک جان ببرد
عازر ار شد زنده زان دم باز مرد

گشت مهمان رسول آن شب عرب
شیر یک بز نیمه خورد و بست لب

کرد الحاحش بخور شیر و رقاق
گفت گشتم سیر والله بی‌نفاق

این تکلف نیست نی ناموس و فن
سیرتر گشتم از آنک دوش من

در عجب ماندند جمله اهل بیت
پر شد این قندیل زین یک قطره زیت

آنچ قوت مرغ بابیلی بود
سیری معدهٔ چنین پیلی شود

فجفجه افتاد اندر مرد و زن
قدر پشه می‌خورد آن پیل‌تن

حرص و وهم کافری سرزیر شد
اژدها از قوت موری سیر شد

آن گدا چشمی کفر از وی برفت
لوت ایمانیش لمتر کرد و زفت

آنک از جوع البقر او می‌طپید
هم‌چو مریم میوهٔ جنت بدید

میوهٔ جنت سوی چشمش شتافت
معدهٔ چون دوزخش آرام یافت

ذات ایمان نعمت و لوتیست هول
ای قناعت کرده از ایمان به قول

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۳ »



گرچه آن مطعوم جانست و نظر
جسم را هم زان نصیبست ای پسر

گر نگشتی دیو جسم آن را اکول
اسلم الشیطان نفرمودی رسول

دیو زان لوتی که مرده حی شود
تا نیاشامد مسلمان کی شود

دیو بر دنیاست عاشق کور و کر
عشق را عشقی دگر برد مگر

از نهان‌خانهٔ یقین چون می‌چشد
اندک‌اندک رخت عشق آنجا کشد

یا حریص االبطن عرج هکذا
انما المنهاج تبدیل الغذا

یا مریض القلب عرج للعلاج
جملة التدبیر تبدیل المزاج

ایها المحبوس فی رهن الطعام
سوف تنجو ان تحملت الفطام

ان فی‌الجوع طعام وافر
افتقدها وارتج یا نافر

اغتذ بالنور کن مثل البصر
وافق الاملاک یا خیر البشر

چون ملک تسبیح حق را کن غذا
تا رهی هم‌چون ملایک از اذا

جبرئیل ار سوی جیفه کم تند
او به قوت کی ز کرکس کم زند

حبذا خوانی نهاده در جهان
لیک از چشم خسیسان بس نهان

گر جهان باغی از نعمت شود
قسم موش و مار هم خاکی بود

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۴ »



قسم او خاکست گر دی گر بهار
میر کونی خاک چون نوشی چو مار

در میان چوب گوید کرم چوب
مر کرا باشد چنین حلوای خوب

کرم سرگین در میان آن حدث
در جهان نقلی نداند جز خبث

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۵ »



ای خدای بی‌نظیر ایثار کن
گوش را چون حلقه دادی زین سخن

گوش ما گیر و بدان مجلس کشان
کز رحیقت می‌خورند آن سرخوشان

چون به ما بویی رسانیدی ازین
سر مبند آن مشک را ای رب دین

از تو نوشند ار ذکورند ار اناث
بی‌دریغی در عطا یا مستغاث

ای دعا ناگفته از تو مستجاب
داده دل را هر دمی صد فتح باب

چند حرفی نقش کردی از رقوم
سنگها از عشق آن شد هم‌چو موم

نون ابرو صاد چشم و جیم گوش
بر نوشتی فتنهٔ صد عقل و هوش

زان حروفت شد خرد باریک‌ریس
نسخ می‌کن ای ادیب خوش‌نویس

در خور هر فکر بسته بر عدم
دم به دم نقش خیالی خوش رقم

حرفهای طرفه بر لوح خیال
بر نوشته چشم و عارض خد و خال

بر عدم باشم نه بر موجود مست
زانک معشوق عدم وافی‌ترست

عقل را خط خوان آن اشکال کرد
تا دهد تدبیرها را زان نورد

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۶ »



چون ملک از لوح محفوظ آن خرد
هر صباحی درس هر روزه برد

بر عدم تحریرها بین بی‌بنان
و از سوادش حیرت سوداییان

هر کسی شد بر خیالی ریش گاو
گشته در سودای گنجی کنج‌کاو

از خیالی گشته شخصی پرشکوه
روی آورده به معدنهای کوه

وز خیالی آن دگر با جهد مر
رو نهاده سوی دریا بهر در

وآن دگر بهر ترهب در کنشت
وآن یکی اندر حریصی سوی کشت

از خیال آن ره‌زن رسته شده
وز خیال این مرهم خسته شده

در پری‌خوانی یکی دل کرده گم
بر نجوم آن دیگری بنهاده سم

این روشها مختلف بیند برون
زان خیالات ملون ز اندرون

این در آن حیران شده کان بر چیست
هر چشنده آن دگر را نافیست

آن خیالات ار نبد نامؤتلف
چون ز بیرون شد روشها مختلف

قبلهٔ جان را چو پنهان کرده‌اند
هر کسی رو جانبی آورده‌اند

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۷ »



هم‌چو قومی که تحری می‌کنند
بر خیال قبله سویی می‌تنند

چونک کعبه رو نماید صبحگاه
کشف گردد که کی گم کردست راه

یا چو غواصان به زیر قعر آب
هر کسی چیزی همی‌چیند شتاب

بر امید گوهر و در ثمین
توبره پر می‌کنند از آن و این

چون بر آیند از تگ دریای ژرف
کشف گردد صاحب در شگرف

وآن دگر که برد مروارید خرد
وآن دگر که سنگ‌ریزه و شبه برد

هکذی یبلوهم بالساهره
فتنة ذات افتضاح قاهره

هم‌چنین هر قوم چون پروانگان
گرد شمعی پرزنان اندر جهان

خویشتن بر آتشی برمی‌زنند
گرد شمع خود طوافی می‌کنند

بر امید آتش موسی بخت
کز لهیبش سبزتر گردد درخت

فضل آن آتش شنیده هر رمه
هر شرر را آن گمان برده همه

چون برآید صبحدم نور خلود
وا نماید هر یکی چه شمع بود

هر کرا پر سوخت زان شمع ظفر
بدهدش آن شمع خوش هشتاد پر

جوق پروانهٔ دو دیده دوخته
مانده زیر شمع بد پر سوخته

می‌تپد اندر پشیمانی و سوز
می‌کند آه از هوای چشم‌دوز

شمع او گوید که چون من سوختم
کی ترا برهانم از سوز و ستم

شمع او گریان که من سرسوخته
چون کنم مر غیر را افروخته

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« بخش ۱۸ »



او همی گوید که از اشکال تو
غره گشتم دیر دیدم حال تو

شمع مرده باده رفته دلربا
غوطه خورد از ننگ کژبینی ما

ظلت الارباح خسرا مغرما
نشتکی شکوی الی الله العمی

حبذا ارواح اخوان ثقات
مسلمات مؤمنات قانتات

هر کسی رویی به سویی برده‌اند
وان عزیزان رو به بی‌سو کرده‌اند

هر کبوتر می‌پرد در مذهبی
وین کبوتر جانب بی‌جانبی

ما نه مرغان هوا نه خانگی
دانهٔ ما دانهٔ بی‌دانگی

زان فراخ آمد چنین روزی ما
که دریدن شد قبادوزی ما

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
صفحه  صفحه 68 از 464:  « پیشین  1  ...  67  68  69  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA