انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 10 از 63:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


زن

 
بيوگرافى و اشعار حسين منزوى
Hossein Monzavi Biography and Poems


غزل ۸۸

چون آفتاب خزانی ، بی تو دل من گرفته است
جانا ! کجایی که بی تو ، خورشید روشن گرفته است ؟

این آسمان بی تو گویی ، سنگی است بر خانه امروز
سنگی که راه نفس را ، بر چاه بیژن گرفته است

از چشم می گیرم آبی تا پای تا سر نسوزم
زین آتش سرکشی که در من به خرمن گرفته است

ترسم نیایی و آید ، خاکستر من بسویت
آه از حریقی که بی تو در سینه دامن گرفته است

از کُشتنم دیگر انگار ، پروا نمی داری ای یار !
حالی که این دیر و دورت ، خونم به گردن گرفته است

چون خستگان زمین گیر ، تن بسته دارم به زنجیر
بال پریدن شکسته است ، پای دویدن گرفته است

آه ای سفر کرده ! برگرد ، ای طاقتم برده ، برگرد
برگرد کاین بی قراری ، آرامش از من گرفته است
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۸۹

تویی آن که عاشقت را ، دل ِ پاره پاره باید
به نشان عشقی از خون ، تن ِ پر ستاره باید

به هر آنکه دل ببازد ، به وصال می برازد
که از او کشیده در خون ، سر چوب پاره باید

هنری نبود در صالح و در خلیل و موسا
که به باد و آتش و آب ز تو اشاره باید

نه به دیدگان نماید ، هنری که از تو آید
که به چشم جان ، در این بوالعجبی نظاره باید

به فراقم از تو زخم است و به وصلم از تو مرهم
که چو دردم از تو آید ، ز تو نیز چاره باید

نه تو هرچه را بسوزی و نه من ز هر که سوزم
که به خرمن من از آتش تو ، شراره باید

همه دل زدن به دریاست ، مرام پاک بازان
خود اگر نوشته گرداب و اگر کناره باید

به فلق بپوشی آن را که بمیرد از برایت
کفن شهیدت آری ، هم از این قوراه باید
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۹۰

ای یاد دور دست که دل می بری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز

هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان
در چشمم از تمامی خوبان ، سری هنوز

سودای دلنشین نخستین و آخرین !
عمرم گذشته است و توام در سری هنوز

ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال ها
از هر چراغ تازه ، فروزان تری هنوز

بالین و بسترم ، همه از گل بیا کنی
شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز

ای نازنین درخت نخستین گناه من !
از میوه های وسوسه ، بار آوری هنوز

آن سیب های راه به پرهیز بسته را
در سایه سار زلف تو می پروری هنوز

وان سفره ی شبانه ی نان و شراب را
بر میزهای خواب ، تو می گستری هنوز

با جرعه ای ز بوی تو از خویش می روم
آه ای شراب کهنه ! که در ساغری هنوز
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۹۱

تا مطرب عشق ، خسته می خواند
ساز دل ما ، شکسته می خواند

گل مرده مگر ؟ که اين « چکاوک » خوان
خونين ز گلوی خسته می خواند

مرغ سحری بدين غم آوايی
در سوگ سحر نشسته می خواند

افسانه ی يک جهان پريشانی است
کاين چنگ ز هم گسسته می خواند

ای ساز هنر ! حزين بخوان تا عشق ،
در ماتم آن خجسته می خواند
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۹۲

ترسم که موج فتنه دلم را به خون کشد
وین کشتی شکسته ، به کام اندرون کشد

گرداب می برد به حضیضت دلا ! مگر ،
زین ورطه های هول ، امیدت برون کشد

همت نمود همرهی ای عشق ! با هنر ،
تا نقش پایدار تو ، بر بیستون کشد

بر آب و رنگ و نقش و نگارش نیاز نیست
طرحی که عشق با قلم ذوفنون کشد

حکم ستم نوشت خزان ، خون گل بخواه
تا خطّ سرخ بر ورق چند و چون کشد

حالی فراق می زندم تیغ تا وصال ،
کی انتقامم از فلک واژگون کشد

اکنون به دیر پایی ِ خود غرّه ای ، ولیک
شمشیر عشق ، آخرت ای غم ! به خون کشد
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۹۳

میان غنچه و گل ، از تو گفت و گو شده است
که باد ، خوش نفس و باغ مشک بو شده است

تو بر فکنده ای از خویش پرده ، ای خورشید !
که شهر خواب زده ، غرق ِ های و هوی شده است

درون دیده ی من ، آفتابگردانی است
که در هوای تو چرخان ، به چهار سو شده است

به تابناکی و پاکی ، تو را نشان داده است
ز هر ستاره ی رخشان که پرس و جو شده است

تنت ز لطف و طراوت به سوسنی ماند ،
که در شمیم گل سرخ ، شست و شو شده است

برابر تو چه یارای عرض اندامش
که پیش روی تو دست بهار ، رو شده است

چگونه آینه ، لاف برابری زندت ؟
که از تو صاحب این آب و رنگ و رو شده است

▄ ▄ ▄

تو آن بهشت برینی که جان خاکی من ،
برای داشتنت ، عین آرزو شده است
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۹۴

تو خواهی آمد و آواز با تو خواهد بود
پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود

تو خواهی آمد و چونان که پیش از این بوده است
کلید قفل فلق ، باز با تو خواهد بود

تو ساقیانه ، اگر لب به بوسه باز کنی
شراب خلر شیراز ، با تو خواهد بود

خلاصه کرده به هر غمزه ای ، هزار غزل
هنر به شیوه ی ایجاز ، با تو خواهد بود

طلوع کن که چنان آفتابگردان ها
مرا دو چشم نظرباز ، با تو خواهد بود

« میان عاشق و معشوق فرق بسیار است »
نیاز با من اگر ، ناز ، با تو خواهد بود

چه جای من ؟ که برای فریب یوسف نیز
نگاه وسوسه پرداز ، با تو خواهد بود

در آرزوست دلم راز اسم اعظم را
تو خواهی آمد و آن راز ، با تو خواهد بود

برای دادن عمر دوباره ای به دلم
تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود
SH.M
     
  
زن

andishmand
 
غزل ۹۵

زان باده پُر کن ساغرم کز وی سحر سر می زند
خورشید در خم خانه اش هر صبح ساغر می زند

از چند و چونم وارهان ، با جرعه ای آتش فشان
ز آبی که آتش بی امان ، در خشک و در تر می زند

بختم به سودای تنت ، ره می زند به سوی منت
تا آورد در گردنت ، دستی که به سر می زند

تصویر آن شیرین دهن ، خود بر نمی تابد سخن
هست این قدر کز عشق من ، طرحی به دفتر می زند

من شاعرم ! خوش می زنم ، از عشق و از مستی رقم
اما به چشمانت قسم ، چشم تو خوش تر می زند

من می شناسم پنجه را ، این تک نواز آشنا
عشق است هر چند این نوا ، با ساز دیگر می زند

ای عشق ! از آن مشرق درآ ، روشن کن این ظلمت سرا
کاین شب جدا از تو مرا ، بر دیده خنجر می زند

یک جرعه زین می نوش کن ، وز های و هو خاموش کن
عشق است اینک ! گوش کن : انگشت بر در می زند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

 
غزل ۹۶

آبادم و خرابم ، دریایم و سرابم
هم آتش و هم آبم ، هم شب ، هم آفتابم

هم ماه ، هم پلنگم ، هم آب ، هم نهنگم
هم شهد ، هم شرنگم ، هم شیر ، هم شرابم

فارغ ز چند و چونم ، هم عقل ، هم جنونم
هم سکته ی سکونم ، هم نبض اضطرابم

گلزار و گلخنم من ، تاریک و روشنم من
هم جان و هم تنم من ، هم عشق ، هم عذابم

سودایی از محالم ، رؤیایی از خیالم
دنیایی از سؤالم ، دریایی از جوابم

با سادگی ، نبوغم . با تیرگی ، فروغم .
هم راست ، هم دروغم ، هم چهره ، هم نقابم

هم اینم و هم آنم ، هم تیر ، هم نشانم
هم لوح آسمانم ، هم ، خامه ی شهابم

شرحی شگفت دارم ، هم صفر ، هم هزارم
هم ، هیچ در شمارم ، هم ، هست در حسابم

من ساز رگ بریده ، و آواز نا شنیده
هم خواب دیده گنگم ، هم گنگ ِ دیده خوابم
SH.M
     
  
زن

 
غزل ۹۷

عشق،چشم افکنده وجز ماندیده ست این زمان
وزبرای خویش ، مارا برگزیده این زمان

دیده دل ها را و سنجیده تمام و از نیام
تیغ خویش از بهر ما ، بیرون کشیده ست این زمان

تا هنرها دیده از ما در طریق عاشقی
بندگان سنجیده و ما را خریده ست این زمان

گرچه تک تک ،هر یک از عشاق لحنی خوانده اند
عشق،تنها نغمه ی ما را شنیده ست این زمان

درشکار جان و دل، صیاد ما پرحوصله است
لاجرم در خورد ما ، دامی تنیده ست این زمان

نیک و بد کرده است و تشریف قبول خویش را
راست بر بالای شوق ما بریده ست این زمان

واژه ی عشق که جز در قصه ها جایی نداشت
در وجود ما ، به عینیت رسیده ست این زمان

کوکبی که روزگاری ، در شب مجنون دمید
در کبود آسمان ما دمیده ست این زمان

خون جوشانی که روزی بیستون را رنگ زد
گشته سیل و در رگان ما ، دویده ست این زمان
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
صفحه  صفحه 10 از 63:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA