انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 12 از 63:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


زن

 
بيوگرافى و اشعار حسين منزوى
Hossein Monzavi Biography and Poems



غزل۱۰۸

عشق کو ؟‌تا که به سنگی شکند جامم را
بدرد نعره زنان پرده ی ارامم را

هستی ام را به حضور ثمرین معنی کن
بی تو ای عشق ! هدر می دهم ایامم را

می کنم بیهده بی تو شب خود روز و سحر ،
می کنم بی تو از بیهده تر ، شامم را

مانده ام تا چه کلامی بگزینم ، ای عشق !
پیک خود ، تا برساند به تو پیغامم را

شکری از لب نوشیم حوالت فرمای
تا بپالاید از این زهر ، مگر کامم را

بِکشان گله ی خوبان سیه چشم این سوی
زان میان طرفه غزالی برمان دامم را

دوست دارم که ز فرهاد فـــــــــــــراتر باشم
چون رقم در صف عشاق زنی نــــــــــامم را

می دهی سر به بیابان جنونم ، آخر
دل در آیینه ی تو دیده سرانجامم را
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۱۰۹

سرگشته دلی دارم ، در وادی ِ حیرانی
آشفته سری دارم ، زآشوب پریشانی

طبعی است مشوش تر ، از باد خزان در من
وزباد گرو برده ، در بی سرو سامانی

از یاد زمان رفته ، آن قلعه ی متروکم
تن داده به تنهایی ، خو کرده به ویرانی

کورم من و سوتم من ،پرورده ی لوتم من
روح برهوتم من ، عریان و بیابانی

تا خود نفسی دارم ، با خود قفسی دارم
زندانی و زندانم من ، زندانم و زندانی

از وهم گران بارم ، چندان که نمی یارم
تا تخته برون آرم ، زین ورطه ی طوفانی

فرق است میان من ، وین زاهدک پر فن :
پیشانی او بر سنگ ، من سنگ به پیشانی

من باد بیابانم ، خاشاک می افشانم
در دشت نمی دانم ، در باغ ، گل افشانی

سرگشتگی ام چون دید ، چون حوصله ام سنجید
میراث به من بخشید ، آواره ی یمگانی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل۱۱۰

گزیدم از میان مرگ ها ، این گونه مردن را :
تو را چون جان فشردن در بر آن گه جان سپردن را

خوشا از عشق مردن در کنارت ، ای که طعم تو
طراوت می دهد حتّا شرنگ تلخ مردن را

چه جای شکوه از اندوه تو ؟ وقتی دوست تر دارم
من از هر شادی دیگر ، غم عشق تو خوردن را

تو آن تصویر جاویدی که حتّا مرگ جادویی
نداند نقشت از ضمیر ِ لوح من ، سِتردن را

کنایت بر فراز دار زد ، جان بازی منصور
که اوج این است ، این ! در عشق بازی پا فشردن را

« سیزیف » آموخت از من در طریق امتحان ، آری !
به دوش خسته ، سنگ سرنوشت خویش بردن را

مرا مردن بیاموز و به این افسانه پایان ده
که دیگر بر نمی تابد دلم ، نوبت شمردن را

کجایی ای نسیم نا بهنگام ! ای جوان مرگی !
که نا خوش دارم از باد زمستانی ، فسردن را

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل یکصد و یازده

تو سرنوشت منی ، از تو من کجا بگریزم ؟
کجا رها شوم از این طلسم ؟ تا بگریزم

اسیر جاذبه ی بی امان ات آن پر کاهم
که ناتوانمت از طیف کهربا ، بگریزم

تو خویش راز اساطیر و قصه های محالی
و گر به کشور سیمرغ کیمیا بگریزم

به جز تو نیست هر آن کس که دوست داشته بودم
اگر هر آینه سوی گذشته ها ، بگریزم

هوا گرفته ی عشق توام ، چگونه از این دام ،
به بال بسته دوباره سوی هوا بگریزم ؟

به خویش هم نتوانم گریخت ، از تو که عیب است
ز آشناتری اکنون به آشنا ، بگریزم

کجا روم که نه در حلقه ی نگین تو باشد ؟
مگر به ساحتی از سایه ی شما بگریزم

به هر کجا که رَوَم ، رنگ آسمان من این است
سیاه مثل دو چشم تو ! پس چرا بگریزم ؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل یکصد و دوازده

قفس ِ سینه ز غوغای نفس می شکند
شوق ِ دیدار تو ، دیوار قفس می شکند

سر ِ پرواز ندارم به سویت جز با عشق
که هوای تو پر و بال هوس می شکند

مهر را در ستمت نیز عیان می بینم
لیلی ای دوست ! نه جام همه کس می شکند

توسنی بود که رام قدم مستان شد :
ــ راه میخانه ــ که خود پای عسس می شکند

رمزی از رویش ناکام امیدی است بزرگ
شاخه ی تازه که در فصل هرس می شکند

بی ستیزی مشکن روبروی خصم ، که موج
می کَند پاره ای از صخره ، سپس می شکند

مرگ بیدار کند ، عاشق رؤیای تو را
خواب این غافله را بانگ جرس می شکند

نای محزونم اگر خوش نسراید چه عجب
بغض چون راه گلو بست نفس می شکند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل یکصد و سیزده

کاسه ی خورشید پر از خون کیست ؟
گنبد مینایی ، وارون کیست ؟

در چمن ــ آه ! ــ این همه خونین کفن ،
باز بقایای شبیخون کیست ؟

محمل خود رو به کجا می برد ؟
لیلی این بادیه ، مجنون کیست ؟

چشم نمی گیرد از این پنجره
ماه در این آینه مفتون کیست ؟

در شب توفان زده ، هفت اختران ،
آهوی سر داده به هامون کیست ؟

از همه سو تا همه سو، کهکشان
جاده ی سیمابی گردون کیست ؟

گل به گل این سان که خرامد ، نسیم
در پی عطر گل افیون کیست ؟

این که فلک را به سماع آورد
غلغله ی ساز همایون کیست ؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل یکصد و چهارده

خوش نیست ابتدای سخن با شکایتی
وقتی شکایت از تو ندارد نهایتی

من از کدام بند حکایت کنم چو نی ؟
وقتی تو بند بند کتاب شکایتی

گم تر شود قدم به قدم ، راه مقصدم
ای کوکب امید ! خدا را ، هدایتی

می سوزد از تموز زمان عشق ، بر سرش
نگشایی ار تو سایه ی چتر حمایتی

ای چشمت از طلوع سحر ، استعاره ای
و ابرویت از کمان افق ها ، کنایتی

از حسن تو ، بهار طرب زا ، نشانه ای
وز عشق من ، خزان غم انگیز ، آیتی

« یک قصّه بیش نیست غم عشق و »هر کسی
زین قصه می کند به زبانی ، روایتی

ور خواهی از روایت من با خبر شوی :
برق ستاره یی و شب بی نهایتی .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل یکصد و پانزده

ریشه ی سرو جوان با خاک ، صحبت می کند
از عذاب تشنگی با وی شکایت می کند

با زبان خشک برگش ، بید می گوید که : آه
ابر هم دارد به باغ ما ، خیانت می کند !

این خیانت نیست ــ گوید نارون با پوزخند ــ
ابر دارد به اجاق پیر ، خدمت می کند !

باد هم در دانه می پیچد به گرد ساقه ای
ساقه زان همبستگی ، احساس جرأت می کند

تن به نزد ساقه ای خشکیده چون خود می کشد
تا بگوید که : تبر ، این جا حکومت می کند

هیچ می دانی ؟ خبر داری ؟ رفیق سوخته !
که عطش با آتش سوزنده وصلت می کند ؟

جوی خشک و برکه خالی حکایت می کنند :
تشنگی امسال هم دارد قیامت می کند

هر درختی را که می خشکاند از بُِن ، تشنگی
تیشه در بین اجاق و کوره ، قسمت می کند

باغبان ما ــ شریک دزد و یار قافله ــ
ایستاده است و بر این غارت ، نظارت می کند

ساقه ی دوم ، نمی گوید جواب و اوّلی
از طنین گفته های خویش ، وحشت می کند

ــ هر گره در ساقه ها ، گوشی است ــ می گوید به خود
و سپس لرزان به جای خویش رجعت می کند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل یکصد و شانزده

نسیم خوش خبر ! از نور چشم من چه خبر ؟
همیشه در سفر ! از بوی پیرهن چه خبر ؟

تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری
از آن پری ، گل قاصد ! برای من چه خبر ؟

به رغم خسرو از آن شهسوار شیرین کار
برای تیشه زن خسته ــ کوهکن ــ جه خبر ؟

پرندگانتان پرو بالتان نبسته هنوز !
از آن سوی قفس ، از باغ ، از چمن چه خبر ؟

به گوشه ی افق آویخت چشم منتظرم
که از سهیل چه پیغام و از یمن چه خبر ؟

نشست در رهت ، ای صبح ! چشم شب زده ام
طلایه دار ! ز خورشید شب شکن ، چه خبر ؟

به بوی عطر سر زلف او ، دلم خون شد
صبا کجاست ؟ از آن نافه ی ختن چه خبر ؟

جدا از آن بر و آن دوش ، سردی ای آغوش !
از آن بلور گدازان به نام تن ، چه خبر ؟

برای من پس از اوهیچ زن کمال نداشت
نسیم وسوسه ! از آن تمام زن چه خبر ؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل یکصد و هفده

بی عشق زیستن را ، جز نیستی چه نام است ؟
یعنی اگر نباشی ، کار دلم تمام است

با رفتن تو در دل سر باز می کند ، باز
آن زخم کهنه یی که در حال التیام است

وقتی تو رفته باشی ، کامل نمی شود عشق
بعد از تو تا همیشه ، این قصّه ناتمام است

از سینه بی تو شعری ، بیرون نیارم آورد
بعد از تو تا همیشه این تیغ در نیام است

از تازیانه نیز ، سر می کشد دل من
این توسنی که از تو با یک اشاره رام است

زیباتر از نگاهت نتوان سرود شعری
شعر تو ، شاعر من ! کامل ترین کلام است

وقتی تو رخ بپوشی در این شب مضاعف
هم ماه در محاق است ، هم مهر در ظلام است

خواهی رها کن این جا ، در نیمه راه ما را
من با تو عشقم امّا ، ای جان ! علی الدّوام است

آری تو و صفایت ! ای جان من فدایت
کز من به خاک پایت ، این آخرین سلام است

می نوشم و سلامم هم چون همیشه با توست
ور شو کرانم این بار ، جای شکر به جام است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 12 از 63:  « پیشین  1  ...  11  12  13  ...  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA