انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 16 از 63:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


زن

 
بيوگرافى و اشعار حسين منزوى
Hossein Monzavi Biography and Poems



غزل۱۴۸

دیده ام خورشید را در خواب تعبیرش تویی
خواب دریا و شب مهتاب تعبیرش تویی

زان لب شیرین حوالت کن برایم بوسه ای
ای که رویای شراب ناب تعبیرش تویی

گیسوانت را به گرد گردن من حلقه کن
اوست ! ای که خواب پیچ و تاب ، تعبیرش تویی

از معبّرها نمی پرسم که خواب صبح وصل
عشق من ! بی رمل و اصطرلاب تعبیرش تویی

خود ، نه تنها خواب های چشم تن بل بی گمان
هر چه چشم جان ببیند خواب ، تعبیرش تویی

خوب من ! خواب تو را دیدن در این دنیای بد
چون گل روییده در مُرداب ، تعبیرش تویی

خواب دیدار تو و فریادهای من که : آی !
رفتم از دستت مرا دریاب ! تعبیرش تویی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۱۴۹

نخفته ایم که شب بگذرد ، سحر بزند
که آفتاب چو ققنوس ، بال و پر بزند

نخفته ایم که تا صبح شاعرانه ی ما
از ره رسیده و همراه عشق ، در بزند

نسیم ، بوی تو را می برد به همره خود
که با غرور ، به گل های باغ سر بزند

شب از تب تو و من سوخت ، وصل مان آبی
مگر بر آتش تن های شعله ور بزند

تمام روز که دور از توام چه خواهم کرد ؟
هوای بستر و بالینم ار ، به سر بزند ؟

چو در کنار منی کفر نعمت است ای دوست !
دو دیده ام مژه بر هم ، دمی اگر بزند

بپوش پنجره را ، ای برهنه ! می ترسم
که چشم شور ستاره ، تو را ، نظر بزند

غزل برای لبت عاشقانه تر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانه تر بزند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۱۵۰

صبح است و گل در آینه بیدار می شود
خورشید در نگاه تو ، تکرار می شود

مردی که روی سینه ی عشق تو خفته بود
با دست های عشق تو ، بیدار می شود

پر می کنی پیاله ی من از عصیر و باز
جانم پر از عصاره ی ایثار می شود

در کارش از تو این همه باور ستودنی است
این جا که عشق این همه انکار می شود

تا باد ، دست غارت عشقت گشاده باد
وقتی غمم به سینه تلنبار می شود

در بازی مداوم انگشت های تو
تکثیر می شود گل و بسیار می شود

خورشید نیز می شکند در نگاه تو ،
وقتی که آن ستاره پدیدار می شود

حس می کنم بهار تو را در خزان تو
گاهی که بوسه های تو رگبار می شود

تابار « من » گران ننشیند به دوش جان
از هر چه غیر توست سبک بار می شود
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۱۵۱

ای عشق ! بیا که باز تنهایم
تنهایم و جز تو را ، نمی شایم

با شوق تو دل زدم به دریایت
کشتی چه دهی به خشم دریایم ؟

وقتی به نماز شکر در پیشت
پیشانی خود به خاک می سایم

در پیش تو ، خاکم آن چنان کز شور
یک عمر به سجده ی تو می پایم

من بار تو می برم به دوش ای عشق !
گیرم که همین تویی چلیپایم

دلخواه تو چیست ؟ سر نمی پیچم
هر حکم که می کنی ، پذیرایم

با خویش ، بــِکش ، بــِکش به هر سویم
در خویش ، ببر ، ببر به هر جایم

ای عشق ! به پیشواز تو هر بار
با یک بغل از ترانه می آیم

یک بار دگر بیا که گسترده است
در راه تو ، فرشی از غزل هایم

بگذار که خانه ی دل خود را
از هرکه و هر کسی بپیرایم

وان گاه ، تمام خانه را ، یک سر
با آینه های تو ، بیارایم

تا خانه ، تمام ، پر شود از تو
چون در ، به رخ تو بازگشایم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۱۵۲

گور شد گهواره آری بنگرید اینک زمین را
این دهان وا کرده ، غرّان اژدهای سهمگین را

قریه خواب و کوه بیدار است و هنگام شبیخون
تا بکوبد بر بساطش صخره های خشم و کین را

مرگ من یا توست ، بی شک ! آن ستون ، آن سقف آنک
کاین چنین از ظلمت ِ شب ، بهره می گیرد ، کمین را

مادری آنک ! به سجد در نماز وحشت خود
خسته می ساید به خاک کودکان خود ، جبین را

دخترک ، خاموش بهتش ، برده از تنهایی خود
می کشد بر چشم های بی نگاهی آستین را

نو عروسی خیره در آفاق خون آلوده ، در چنگ
می فشارد جامعه ی خونین جفت ِ نازنین را

« باز می پرسی کـِه ها مردند ؟ می گویم که زنده است ؟! »
پیرمرد ، انگار با خود ، زیر لب ، می موید این را

دیگری سر می دهد غم ناله ی شکر و شکایت :
تا کجا می آزمایی ای خدا ! این سرزمین را ؟

کودکان از خواب این افسانه بیداری ندارند
با که خواهد گفت مادر ، قصه های دلنشین را ؟

از تمام قریه یک تن مانده و دیگر کسی نیست
تا کشد دست تسلـّا بر سر ، آن تنهاترین را

مرده چوپان و نی اش افتاده خون آلود ، جایی
خسته در وی می نوازد ، باد ، آهنگی حزین را
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۱۵۴

هزار گل اگرم هست ، هر هزار تویی
گل اند اگر همه اینان ، همه بهار تویی

به گرد حسن تو هم ، این دویدگان نرسند
پیاده اند حریفان و شهسوار تویی

زلال چشمه ی جوشیده از دل سنگی
الا که آینه ی صبح بی غبار تویی

دلم هوای تو دارد ، هوای زمزمه ات
بخوان که جاری آواز جویبار تویی

به کار دوستی ات بی غشم ، بسنج مرا
به سنگ خویش که عالی ترین عیار تویی

سواد زیستن را ، ز نقش تذهیبت
به جلوه آر که خورشید زرنگار تویی

نه هر حریف شبانه ، نشان یاری داشت
بدان نشانه که من دانم و تو ، یار تویی

برای من ، تو زمانی ، نه روز و شب ، آری
که دیگران گذرانند و ماندگار تویی

تو جلوه ی ابدیت به لحظه می بخشی
که من هنوزم و در من همیشه وار تویی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۱۵۵

اسیر خاکم و نفرین شکسته بالی را
که بسته راه به من ، آسمان خالی را

نزد ستاره ی فجر از جبین لیلی و قیس
به هم هنوز ، گره می زند لیالی را

ز ابر یائسه ، جای سؤال باران نیست
در او ببین و بدان راز خشکسالی را

به سیب سرخ رسیده بدل شده است ، انگار ،
شفق به خون زده ، خورشید پرتغالی را

دلم شکسته شد ، این بار هم نجات نداد
شراب عشق تو ، این کوزی سفالی را

همه حقیقت من ، سایه ایست بر دیوار
مگرد ، هان ! که نیابی من ِ مثالی را

به ناله کوک کند تا ترنّمم چون ساز ،
زمانه داد به من ، رنج گوشمالی را

هزار بار به تاراج رفت و من هر بار ،
ز عاج ساختم آن خانه ی خیالی را

پریده رنگ تر از خاطرات عمر من اند
مگر خزان زده سیب و ترنج قالی را ؟

نشان نیافتم این بار هم ز گمشده ام
هر آن چه پرسه زدم عشق و آن حوالی را

در آن غریبه به هر یاد ـ آن خراب آباد ـ
نمی شناخت دلم ، یک تن از اهالی را

بهار نیست ، زمستان پس از زمستان است
که خود به هم زده تقویم من ، توالی را

هنوز مسأله ات مرگ و زندگی است ، اگر
جواب می دهم این جمله ی سؤالی را :

نهاده ایم قدم ، از عدم به سوی عدم
حیات نام مده ، فصل انتقالی را
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۱۵۶

ای نوای من ، از نوای تو
نای من پر از نغمه های تو

ناله های من ــ شاد یا غمین ــ
می زنم نفس ، در هوای تو

در زمانه ما ، زنده ی هم ایم
تو برای من ، من برای تو

آفتاب من ! با تو هستم ای...
ذره ذره ام ، آشنای تو

رفته ام به اوج ، از حضیض ها
تا نهاده ام سر به پای تو

تو مقدسی ، از تو کی کنم ،
شکوه با کسی جز خدای تو ؟

خواهی ام بخوان ، خواهی ام بران !
راضی ام همه ، با رضای تو

فدیه ی تو را ، تن نیاورم
جان فدای تو ، جان فدای تو
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۱۵۷

شب که می رسد از کناره ها
گریه می کنم با ستاره ها

وای اگر شبی ز آستین جان
بَر نیاورم دست چاره ها

هم چو خامُشان ، بسته ام زبان
حرف من بخوان ، از اشاره ها

قصه ی مرا ، بشنوی تو هم
بشنوند اگر ، سنگ خاره ها

ما ز اصل و اسب ، اوفتاده ایم
ما پیاده ایم ، ای سواره ها !

ای لهیب غم ! آتشم مزن
خرمنم مسوز ، از شراره ها

دور بسته را ، فصل خسته را
دوره می کنم ، با دوباره ها
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۱۵۸

چه شب بدی است امشب ، که ستاره سو ندارد
گل کاغذی است شب بو ، که بهار و بو ندارد

چه شده است ماه ما را ، که خلاف آن شب ، امشب
ز جمال و جلوه افتاده و رنگ بو ندارد ؟

به هوای مهربانی ، ز تو کرده روی و هرگز
به عتاب و مهربانی ، دلم از تو خبر ندارد

ز کرشمه ی زلالت ، ره منزلی نشان ده
به کسی که بی تو راهی ، سوی هیچ سو ندارد

دل من اگر تو جامش ، ندهی ز مهر ، چاره
به جز آن که سنگ کوبد ، به سر سبو ندارد

به کسی که با تو هر شب ، همه شوق گفت و گو بود
چه رسیده است کامشب ، سر گفت و گو ندارد

چه نوازد و چه سازد ، به جز از نوای گریه
نی خسته یی که جز بغز تو در گلو ندارد

ره زندگی نشان ده ، به کسی که مرده در من
که حیات بی تو راهی ، به حریم او ندارد

ز تمام بودنی ها ، تو همین از آن من باش
که به غیر با تو بودن ، دلم آرزو ندارد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
صفحه  صفحه 16 از 63:  « پیشین  1  ...  15  16  17  ...  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA