ارسالها: 14491
#211
Posted: 29 Jan 2015 18:15
بيوگرافى و اشعار حسين منزوى
Hossein Monzavi Biography and Poems
غزل ۲۰۹
گویی نه زمستانم ، برف این همه باریده است
سرمای زمستان را ، گرمای تو تارانده است
هر کس که تواَش بردی ، تا مقصدش آوردی
وا مانده ی تو ، اما ، از قافله وا مانده است
دست تو که صد شادی با من به نوازش داد
گویم به دعا کز درد ازرده مباد ، آن دست
ای دوست ! دلم راباش ، وقتی که چنین قلاش
دست از همه عالم ، غیر از تو بر افشانده است
جزعشق چه نامش هست ؟ - وزناب ترین جامش -
این جرعه که جان باتو نوشیده و نوشانده است
من گوش چرا دارم ، تاعقل چه می گوید
در خطه ی ما اینک ، عشق است که فرمانده است
این عشق نه امروزی است در من که دلم انگار
هر نامه که می خوانده است ، با نام تومی خوانده است
بر من بوز و با خود ، بردار و ببر ، ای عــــــــــشق !
خاکستر سردی را کز عقل به جا مانده است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#212
Posted: 2 Feb 2015 19:25
غزل ۲۱۰
چشمان تو که از هیجان گریه می کنند
در من ، هزاران چشم نهان ، گریه می کنند
نفرین به شعر هایم اگر چشم های تو
این گونه از شنیدن شان گریه می کنند
شاید که آگه اند از پایان ماجرا
شاید برای هردوی مان گریه می کنند !
بانوی مـــــــــن !چگونه تسلای تان دهم ؟،
چون چشم های باورتان گریه می کنند
پر کرده کیسه های خود از بغض رودها
چون ابر های خیس خزان ، گریه می کنند
چون تو گریه می کنی ای دوست !در دلم
انگار، ابرهای جهان گریه می کنند
انگار با تو ، بار دیگر ، خواهران من
در ماتم برادرشان گریه می کنند
در ماتم هزار گل ارغوان مگر
با هم ، هزار سرو جوان گریه می کنند
انگار ، عاشقانه ترین خاطرات من
همـــــــــــــراه با تو ، مویه کنان گریه می کنند
حس می کنم که گریه ، فقط گریه ی تو نیست
همراه تو ، زمین و زمان گریه می کنند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#213
Posted: 2 Feb 2015 20:02
غزل ۲۱۱
شگفتا حالت دیوانه ، یا عاشق که من دارم
که با آیینه و دیوار و در ، از تو سخن دارم
نسازد تا جدایم ، هیچ دستی ، هیچ وقت از تو
چون بوی گل به گل ، با تو سر آمیختن دارم
منم خورشید پنهان در شب یک فترت دیگر
که باز از طالع مهرت ، هوای سر زدن دارم
خوشا - اقبال صیادی - که من باشم - در این صحرا
که چون تو آهوی ازاده ای را ، در کمند آرم
اگر لب ترکنی با باده پیش از بوسه ، شیرینم !
چه مستی های شهد آلود ، از آن لب ، زان دهن دارم
نسیم ری زباد مصر ، خوش تر می ورزد ، آری
که تحفه جای بوی پیرهن ، زو ، بوی تن دارم
برای دوست مردن ، غایت عشق است و ننگم باد
اگر در این کفن ، یک دم گمان پیرهن دارم
گر از خوبان ، تو را برگزینم ، عین خوش ذوقی است
که چشم دل میان یاسمن ها ، با سمن دارم
سخن می گفت زلفت با نسیم و می شنیدم من
«که من هم با دلم چندی ست کآن سوها وطن دارم »
ومنخورا میانعطر گیسویت رها کردم
که پیش جذبه ی عشقت ، نه کف خویشتن دارم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#214
Posted: 2 Feb 2015 20:35
غزل ۲۱۲
باز آسمان مه آلود است ، اما بارانی ندارد
آه از این ابر - این ابری - که نه می رود نه می بارد
ماه از محاق تعطیلش به روی چشم انتظاران
دری نمی گشاید و سری بیرون نمی آرد
رفاقت شب با کوکب ، دروغی بوده است انگار
وقتی هر یک دیگری را ،غریبه ای می انگارد
پاییز امتحان می گیرد :گل های کاغذی قبول
شقایق رد ،ارغوان رد، اصلا "تمام گل ها رد!
کسی که باد می کارد - گفتی -توفان می دَرْوَد
تا خود چه درو خواهد کرد ، کسی که توفان می کارد
چه میپرسی چندین بهار ؟ وقتی در من زمان شمار ،
«چهل و سه » ، « چهل و چار» ، خزان را می شمارد
آری دلم بی نسیمی کز سر زلفت می ورزد
شکفتنی نمی داند ، گل کردنی ، نمی یارد
با این همه برای عشق ، چاره ای خواهداندیشید
دل بلا تکلیف تو ، محبوبم! اگر بگذارد
روزی اگر مرکب و قلم نباشد ، شاعرت
انگشت در خون می زند ، نام تو را می نگارد
به عشق اعتماد کن ، این تیشه بیستون کَن
می تواندهر سنگی را ، از پیش پایت بردارد
برای « مریم » در مجدل جان می دهد مسیحی که
«یهودا » را ، پای صلیب ، چون در بر می فشارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#215
Posted: 2 Feb 2015 20:54
غزل ۲۱۳
سفر به خیر گل من ! که می روی با باد
زدیده می روی ، امــــــــــــــا نمی روی از یاد
کدام دشت و دمن ؟ یا کدام باغ و چمن
کجاست مقصدت ای گل ؟ کجاست مقصد ای باد ؟
مباد بیم خزانت که هر کجا گذری
هزار باغ به شکرانه ی تو خواهد زاد
خزان عمر مرا داشت در نظر دستی
که بر جبین تو نقش گل و شکوفه نهاد
تمام خلوت خود را ، اگر نباشی تو
به یاد سرخ ترین لحظه ی تو خوام داد
توهم به یاد من او را ببوس ، اگر گذرت
به مرغ خسته ی تنها نشسته ای افتاد
غم « چه می شود ؟» از دل بران که هردو عنان
سپرده ایم به تقدیر « هرچه باداباد »
بیایم از پی تو ، گردباد اگر نبرد
مرا به همره خو د ، سوی نا کجا آباد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#216
Posted: 12 Feb 2015 09:17
غزل ۲۱۴
ازچه انکار کنم مستــــــــــــی ام ؟ آری مستم
هم از آن می که تودر میکده داری ، مستم
برگ ریزان خزانم چه دهد بیم که من
از گل آرایی ات ای باغ بهاری !مستم
تا نسیم سر گیسوی شلالت ، ســــــــــــــــــــاقی است
باده بگذار ، که از باد گساری مستم
به نخستین قدح ، افسون چه دمیدی تو ، که من
تا دم آخر از آن جرعه ی کاری مستم
می دود در تنم این عشق که راکد نشود
رگ به رگ ، من هم از این رخوت جاری مستم
مست چشم تو در آیینه ی شعرم زده است
خیمه و من هم از این آینه داری مستم
شیوه ی چشم تو آموختم این کار ، آری
عجبی نیست که در عین خماری مستم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#217
Posted: 12 Feb 2015 09:33
غزل ۲۱۵
عـــــــــــطر گل ها نیست این بوی غریب از موی توست
وین نسیم عطر گردان قاصد گیسوی توست
کیست «شب بو» ؟ تـــــــــــــا نسیم او برآشوبد مرا
در من این شیدایی از یاد تن خوشبـــــــــــوی تــــــــــــوست
زلف مشکین را به باد صبحگاهی داده ای
وین قیامت ها همه از نافه ی اهوی توست ؟
هم تو سیرابم توانی کرد ، ای جاری ترین !
ای که دریا از عطش پروردگان ، جوی توست
چشمه ی آب حیات است - آه خضر من !- نه چشم
این که جوشان زیر طاق طرفه ی ابروی توست
دو گل سرخ و سفید پنج پر ، چون آفتاب
واشده بر ساقه های همگن بازوی توست
چون گل خورشید گردان محو دیدار تو شد
که به هر سو می روی خورشید چشمش سوی توست
عــــــــــــشق نجوا کرد با دیدار تو در گوش شعر :
اینک آن کاو لایق ِتختِ غزل بانوی توست
صبح شد برخیز و بنشین روبه روی آینه
تا ببینی بهتر از خورشید رویا روی توســـــــــــــــــت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#218
Posted: 19 Feb 2015 14:58
غزل ۲۱۶
بکوب بر دف خود ، «عاشقا »*! ترانه بخوان
ردیف کن همه از عشق و عـــــــــــــــــاشقانه بخوان
خوشــــــــــــا شنیدن آواز تو ، مَمان خاموش
به هر دلیل فغان کن ، به هر بهانه بخوان
به شیوه ی قدما ، ساز را بنه گاهی
چنان که افتد و دانی - به روی شانه ، بخوان
بگو حدیث «کور اوغلی » ** و سوی « جئنلی بئل » ***
مرا به همره او ، تا کنی روانه بخوان
بگو حکایت « آیواز»****و سوی دشتم بر
بزن سرود «نگار» ***** و مرا به خانه بخوان
نمازهای مرا ، جمع کن به جانب عشق
بخوان از آن قبله ی یگانه بخوان
تمام حنجره بگشای و تـــــــــــــــــا تــــــــــــــــــــوان داری
فقط برای دل عاشــــــــــــــــــقم ، تــــــــــــــــــــرانه بخوان
*عاشقا :خواننده و نوازنده و قصه گوی محلی آذربایجان
**کور اغلو : قهرمان حماسی آذربایجان
*** چئنلی بئل : کمر کش مه آلود - محل کور اوغلی و یارانش
****آیواز : نام یکی از پهلوانان چئنلی بئل
*****نگار: همسر و همرزم کور اغلو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#219
Posted: 19 Feb 2015 15:05
غزل ۲۱۷
پاییزی ام ، بهار چه دارد برای من ؟
عید تو را ، چه رابطه ای با عزای من ؟
با صد بهار نیز گلی وا نمی شود
در ساقه های بی ثمر دست های من
اری بهار خود نه ، که نام بهار نیز
دیگر نمی زند ، دَرِ ویران سرای من
جز رنج خستگی و و شکنج شکستگی
چیزی نبود ، ما حصل و ماجرای من
شاخ گوزن یا پر طاووس ، هر چه بود
در جنگل شما ، هنرم شد ، بلای من
زینم غم است در دم رفتن که باغبان
سروی به غیر دوست نشاند به جای من
آه این چه ظلم بود که از جانب شما ،
نفرین گرفت در عوض خود، دعای من ؟
ای سنگ روزگار !شکستی مرا ، ولــــــــــــــی
انصاف را ، نبود شکستن سزای من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#220
Posted: 19 Feb 2015 15:14
غزل ۲۱۸
داغ که داری امشب ؟ ای آسمان خاموش !
داغ کدام خورشید ؟ ای مادر سیه پوش !
این سرخی شفق نیست ، خون شقیقه ی کیست ؟
که می چکد به رویت ، از گوش و از بناگوش
تشت زری است خورشید ، گلگون ، لبالب از خون
تیغ که باز کرده است ، خون از رگ سیاووش؟
این کشته کیست دیگر ؟ ترکیب دب اصغر
تابوت کوچک کیست ، که می برند بر دوش ؟
تا هر ستاره زخمی است ، از عشق بر تن تو
از زخم های عشقت ، خون که می زند جوش ؟
« نامی که چون کتیبه است بر سنگ روزگاران
یادش ، اگرچه خاموش ، کی می شود فراموش ؟»
ماه مرا فرو برد ، چاه محاق ، هشدار ،
ای قافله !که افتاد ، بیرق زدست چاووش
در قلعه ی که افتاد آتش که در افق ها ،
از پشت شعله و دود ، پیداست برج و باروش ؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟