انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 25 از 63:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


زن

 
بيوگرافى و اشعار حسين منزوى
Hossein Monzavi Biography and Poems



غزل ۲۳۹

همه روح ، خسته مادر ! همه دل شکسته مادر
همه تن تکیده مادر ! همه رگ کسسته مادر !

تو رهـــــــــا ومااسیران زغم تو گوشه گیران
همه ما به دام مانده ، تو زبند رسته مادر!

دم رفتن است باری نظری که تا ببینی
که چگونه خانه بی تو به عزا نشسته مادر !

سفری است این که میلش نبود به بازگشتی
همه رو به بی نهایت سفرت خجسته مادر !
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۲۴۰

نمی گذارم از من بگیردت زمانه
به هر دلیلی این بار و یا به هر بهانه

به دوستی قسم که نمی گذارم این بار
بگیردت از منت باز به دشمنی زمانه

نه خامُشی ونز پی فرامُشی نباید
کز آتش دل ما ، فرو کشذ زبانه

چرا نباید ای یار ! برای تا همیشه
چراغی از تو روشن شود در این شبانه ؟

نمی گذارم این بار بیفسرد چراغی
که بر فروخت چشمت ، در این سیاه خانه

شکسته باد دستی ، که سنگ او بگیرد
چراغ خُرد مارا ، به بد دلی نشانه
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۲۴۱

دیدنت گر چه شادی آمیز است
ولی زغصه نیز لبریز است

در من این حالت دوگانه زتو
التفاط بهارو پاییز است

شادی دیدنت ندیده دلم
با غم رفتنت گلاویز است

هر چه زیباتر است آمدنت
رفتنت بیش تر غم انگیز است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۲۴۲

بین من و دیدار تــــــــو راهی است که دور است
دیدار تو دور است و دل من نه صبور است

کی میرسد از جانب تو مژده ی دیدار
آن قاصد خورشید که پبغامش نور است

کی پرده به سویی رود و بانگ بر آید
بر من که هلا مژده ! که هنگام حضور است

ای خانه مرا با تو به اندازه ی افاق !
آفاق مرا با تو به اندازه ی گور است

بانوی غزل های منی ! بوی تو دارد
گل در گل هر صف که در این باغ سطور است

اقبال مرا ، سُرمه ی دیدار تو خوش بـــــــــــاد
بر دیده ی بی نور که بی روی تو کور است

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۲۴۳

باز نام تو چون زبانه ی جان
از دلم شعله می کشد به زبان

باز می خوانمت به نام ، ای یار
آتش جان و جان ِ آتشدان

صورتت مثل گونه ی گیلاس
گُل می اندازد از شنیدن آن

نیمروزی تو ، بانوی وقتی
ایستاده کنار دست زمان

نه جوانی ، نه پیر ، نه کودک
نیم پاییز و نیم تا بستان

در میان همه نشسته دو دل
اندکی داری از تمامی شان
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۲۴۴

نشکنی ای کوزه ی سفالی عاشق !
شیشه ی عمر منی ، نه آینه ی دق

شیشه ی عمرمنی و در کف معشوق
شاهد مهر منی و شاهد صادق

ساخته ی دست های پینه و تاول
سوخته ی کوره های بغض دقایق

کوزه ی من ! ای به روی سینه ی سرخت
خون گل آمیخته به داغ شقایق

در تو به تلخی گریستم من و اکنون
پر شده ای از طنین گریه ی هق هق

پیک منی سوی دوست تا برسانی
دم به دم از من به او پیام موافق

تا که به چشمش کُشی مرا و بمانی ،
نشکنی ای کوزه ی سفالی عاشق

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۲۴۵

باز مستی و بیدارخوابی است
باز هم رنگ خونم شرابی است

هر که از ما سراغ بگیرد
نام آبادی ما خرابی است

زمهریری است دنیا که در آن
عشق یک فرصت آفتابی است

هر چه رنج است ، ذاتش درنگی است
هر چه شادی است ، اصلش شتابی است

آسمانها سیاه اند یعنی
باز هم چشم دریاچه آبی است ؟

راز این بُهت و لالمانی
بی سئوالی است ،یا بی جوابی است ؟

زخم نه آتش می زند باز
تیر باران چشمت شهابی است

تشنگی سرنوشت من و توست
چشمه ی ما سرشتش سرابی است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۲۴۶

تا جهان بود و عشق باقی بود
عشق و اندوه را تلاقی بود

داشتم پاس صبح و هر نوبت
پاسی از شب هنوز باقی بود

یا نبود انس وصل رابا عشق
یا اگر بود اتفاقی بود

زیر طاق سپهر آسودن
خواب زیر شکسته طاقی بود

بوی پاییز داشت عشق وگر،
دست هایش پر از اقاقی بود

شوکران بود یا شکر خوردیم
هر چه در التفات ساقی بود

با چه غربت سرشت آوازم
که شب وصل هم فراقی بود

بعد از آن طوطیان هند آواز
غزلم بلبل عــــــــــراقی بود

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۲۴۷

دریا نبودم امــــــــــــا توفان سرشت من بود
گرداب خویش گشتن در سرنوشت من بود

چون موج در تلاطم ، در ورطه زنده بودن
هم سرنوشت من بود ، هم در سرشت من بود

تعلیق اگر چه سخت است ، اما گریختم من
از خویشتن که با خود ، برزخ بهشت من بود

تنها نه خود در افلاک ، بر خاک هم همیشه
از میوه های ممنوع ، عصیان خورشت من بود

ناچار ساختم با هر دوکه عقل وعشقم
چون پر و پای طاوس ، زیبا و زشت من بود

جز سرنوشت محتوم ، در وی ندیدم آری ،
در پیری و جوانی آیینه ، خشت من بود

خونم اگر نبارید ، شعر تری نرویید
در دیمزار عمرم این کاروکشت من بود



آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۲۴۸

گفتی که عشق ؟ گفتم : از جان و تن گذشتن
گفتی که وصل ؟ گفتم از ما و من گذشتن

ایثار یعنی از دوست ، چون خواست دل بریدن
ایثار نیست ورنه ، از خویشتن گذشتن

تسخیر لامکان را ، بگشای بال جان را
زین ره نمی توانی ، با پای تن گذشتن

ای عشق ! دوری آری تابرکه ی زلالت
باید ز دره های لای ولجن گذشتن

آزادْ سرو باشی حتا اگر اسیری
خوش باد چون نسیمی از هر چمن گذشتن

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 25 از 63:  « پیشین  1  ...  24  25  26  ...  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA