ارسالها: 14491
#251
Posted: 8 May 2015 15:23
بيوگرافى و اشعار حسين منزوى
Hossein Monzavi Biography and Poems
غزل ۲۴۹
خواهم آمد به در خانه ی زیبایی تو
تا بکوبم در دیدار تماشایی تو
عطشم داند و عشقم که چه ها خواهم کرد
چون در آیم به سرا پرده ی زیبایی تو
شاید این گُرْسِنه ، از ذوق بمیرد ، آری
بر سر سفره رنگین پذیرایی تو
چون نسیم نفس سبز ترینم بوزد
گل من ! سرخ ترین باد، شکوفایی تو
آی :در دست تو ، از خویش برون خواهم رفت
باغ درباغ به گل گَشت شناسایی تو
ای تو آن می که زانگور بهشتش کردند
وی همه دُردکشان سَره ، سودایی تو !
مست مستم کن از آن گونه که در هم شکند
قید شرم من و زنجیر شکیبایی تو
آسمان آبی و عشق آبی و شک آبی شد
زیر چتر گل نیلوفر بودایی تو
کاش یک لحظه شوم کودک خوابم ببرد
فارغ از هرچه ، به گهواره ی لالایی تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#252
Posted: 8 May 2015 16:45
غزل ۲۵۰
آمده ام بازت ای بهار ببینم
محو تماشا ، به سایه ات بنشینم
گاه چون ابری به دامن تو بگریم
گه چو نسیمی گلت زشاخه بچینم
غارتی ِ بوسه بوده ام من و دیری است
کان گل سرخ درشت را به کمینم
از چه گریزی زمن ؟ ستاره تقدیر !
ای که رقم خورده نام تو به جبینم
چشم به توفانِ غم سپرده : تو اینی
عاشق توفان چشم دوست : من اینم
تا نظرم از همه بلندترین است ،
من چه کنم ، کز همه تو را نگزینم ؟
داو نخستین به نقد جان زده ام من
پاک ترینی و پاک باز ترینم
در سفر انقراض سلسله عشق
از جرس خسته ، بانگ باز پسینم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#253
Posted: 9 May 2015 16:43
غزل ۲۵۱
باد از مزار پاک شهیدان رسیده است
این سان که لاله ریز و گل افشان رسیده است
در چار فصل مرثیه ، آفاق چشم مان
ابری شده است و نوبت باران رسیده است
ره توشه را زخون عزیزان گرفته است
تا کاروان به منزل جانان رسیده است
یاران ِ رفته ، با خط خونین نوشته اند :
اوج ستم همیشه به طغیان رسیده است
پاکیزه دامنا !وطنا !در هوای توست
این چاک سینه ای که به دامن رسیده است
کی سر تهی شده است زشور وشوق تو ؟
کی داستان عشق به پایان رسیده است ؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#254
Posted: 9 May 2015 16:51
غزل ۲۵۲
چه می شد عشق را ، چون قرص نان تقسیم می کردند ؟
به هر کس حصه ای ، در خورد او تقدیم می کردند
چه خوش بود امتحان را ، جسم اگر از عاشقان می خواست
به جایش زیر پای دوست ، جان تسلیم می کردند
اگر فصل فراق از دفتر ایام گم می شد ، چه کم می شد ؟
چه خوش بود این ورق را پاره ، زین تقویم می کردند
ستم کاران چنین بنیاد مظلومان نمی کندند،
به جای آه اگر از مشت اینان بیم می کردند
نشان هوشیاری بود آن عصیان ابلیسی
زمانی که ملایک خاک را تعظیم کردند
اگر می شد که صورت را به ذات آورد ، بی تردید
به صورت عشق را ، چون روی تو ترسیم می کردند
از ان دم کز ازل تصویر زیباییت می بستند
به بویش تعلیم شیداییم می کردند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#255
Posted: 9 May 2015 16:57
غزل ۲۵۳
ای گل ! همه فصلت بهاران باد !
تقویم عمرت ، بی زمستان باد !
شوق بلا گردانی ات در من
همواره با دل باد و بر جان باد !
تا من غزل خوانم به چوپانی
چشمت چراگاه غزالان باد !
دور شرنگ و شوکران چون گشت
پیمانه ات از بی نصیبان باد !
باغت به رغم اشک و آه ، ای جان !
دور از گزند باد وباران باد !
عشقم به سوی تو فراوان است
عشقت به سوی من فراوان باد !
بررغم آن چشمان خواب آلود
بختت زبیداران دوران باد !
چشم تو با اندوه زیبا نیست
انــــــــــــدوه در چشم تو ویران باد !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#256
Posted: 9 May 2015 17:12
غزل ۲۵۴
شوکران است اگر وصل تــــــــو ،خواهم خُورد
خودِ مرگ است اگر عشق تو ، خواهم مُرد
من از این ورطه ی خود خواسته می دانم
عاقبت جان به در ای دوست ! نخواهم برد
عطشم کُشت در این دشت ، که تقدیرم
تشنه ام برد به هر چشمه و باز آورد
با تو سنجیدن اغیار بدان ماند
که بسنجند بهاری به نهالی خُرد
آن چنان نام تو بر دفتر من حک شد
که زمان نیز نیارستت از آن بِسْتُرد
قصه ی یاد تو و عشق من است ، آری
قصه ی آن گل جادو ، که نمی پژمرد
من کجا و طمع بُردن دست از عشق ؟
در قماری که کسی یاد ندارد بُرد
غم وشادیش ، حقیرانه و کوچک بود
آن که عاشق نشد و دل به کسی نَسپُرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#257
Posted: 10 May 2015 16:18
غزل ۲۵۵
ای بوسه ات شراب و ، از شراب هم خوش تر
ساقی اگر تو باشی ، حالم خراب خوش تر
بی تو چه زندگانی ؟ گر خود همه جوانی ،
ایبا تو پیر گشتن ، از هر شباب خوش تر
جز طرح چشم مستت ، بر صفحه ی امیدم
خطی اگر کشیدم ، نقش بر آب خوش تر
خورشید گو نخندد ، صبحی تتق نبندد
ای برق خنده هایت ، از آفتاب خوش تر
هر فصل از آن جهانی است ، هر برگ داستانی
ای دفتر تن تو ، از هر کتاب خوش تر
چون پرسم از پناهی ، پشتی و تکیه گاهی
آغوش مهربانت ، از هر جواب خوش تر
خامش نشسته شعرم ، در پیش دیدگانت
ای شیوه ی نگاهت ، از شعر ناب خوش تر
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#258
Posted: 10 May 2015 16:26
غزل ۲۵۶
دلم که نبض خسته اش ، پر از ملال می زند
به هر تپش به سینه ، ضربه ی زوال می زند
دگر هوای اوج های بی تو را نمی کنم
که عشق چون تو نیستی ، شکسته ، بال می زند
دلم نمی گشاید از نمایش ستارگان
که بی تو آسمان ، نقابی از ملال می زند
منی که در شکفتگی ، نشانه می شدم کنون
زمانه در شکستگی مـــــــــــرا مثال می زند
برای صید لحظه ای ، از آن گذشته های خوش
مدام دل رهِ قوافل خیال می زند
خیال ، پا به پای تو ، گرفته دست تو به دست
چمان چمان ، سری به بستر وصال می زند
پرنده ی نگاه من ، به شوق چشم های تو
همیشه تن به آن دو برکه ی زلال می زند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#259
Posted: 10 May 2015 16:36
غزل ۲۵۷
من نیستم این که این جاست ، این «من » تنهــــــــــــــــاست
من بی تو هیچم ، تو هر جا که باشی « من » آن جاست
این جا سراغ تو را ، از که باید بگیرم ؟
این جا که بیگانگی ، عادت آشناهاست
وقتی که بر گردم از فصل تنهایی خود
دیدار تو برگ زرین فصل تماشاست
روزی که «ما» می شویم از تفاهم « من » و «تو »
آن روز زیباترین روز روزان دنیاست
مـــــــــا می توانیم از خاک ، باران بسازیم
تا معجزِ برتر ِعشق ، در چنته ی ماست
حس می کنم زندگی با همه ، زشتی خود
وقتی تو هستی ، کنار من ، ای دوست ! زیباست
ناپاکی خاک باپاکی ات بر نتابد
تا آب ، آبی است پاکیزگی اصل دریاست
شعر من ارزانی ات باد امشب که یادت
پیشانی دفترم را به نام تو آراست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#260
Posted: 10 May 2015 16:52
غزل ۲۵۸
دوستداری این سان نیست ، این که دوست آزاری است !
شیوه ای که داری تو ، شیوه نیست ، بیماری است !
هر کسی تواند برد دل به مکر و افسونی
آن چه مشکل است اما ، دلبری نه دلْ داری است
کافری است رنجیدن ، در طریقت یاران
لاف عشق و رنجش ؟ نه یار من !نه این یاری است
من کجا توانم بود جز به یاد تو ؟ وقتی ،
خاطرات تو چون خون ، در رگان من جاری است
هر که را که غیر از تو گوش می کنم ناچار
قصه ی ملال انگیز ، داستان تکراری است
با منی تصویرت در صف تداعی ها
اختتام پیش از خواب ، افتتاح بیداری است
خصم عاشقان بودن ، شیوه ی فتوت نیست
عشق را رعایت کن ، کین طریق عیاری است
خویش را مده از دست ، گرچه هر وفاداری
مشکل است ، مشکل تر ، این « خود وفاداری» است
چاره جز تجرد نیست ، بار این و آن بفکن
راه وصل در پیش است ، مصلحت سبک ْباری است
هم تومشکلی هم عشق ، کار مشکل است آری
مهر با تو دشواری بافته به دشواری است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟