ارسالها: 14491
#261
Posted: 10 May 2015 17:16
غزل ۲۵۹
دلخوشم با کاشتن ، هر چند با برداشتن نیست
گرچه بی برداشت ، کارم جز به خیره کاشتن نیست
سر خوش از آواز مستان در زمستانم که قصدم
لانه را مانند مور از دانه ها انباشتن نیست
« سخت می گیرد جهان بر سخت کوشان » و از آن رو
چاره ی آزاد ماندن غیر سهل انگاشتن نیست
گر به خاک افتم چو « شب پا » یان چه باک از آن که کارم
چون مترسک قامت بی قامتی افراشتن نیست
از تو دل کندن نمی دانم که چون دامن زعشق است
چاره دست همتم را جز فرونگذاشتن نیست
سر به سجده می گذارم با جبین منکسر هم
در نماز ما شکستن هست اگر ، نگزاشتن نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#262
Posted: 10 May 2015 18:46
غزل ۲۶۰
در دلم باز هوایی است که توفانی توست
چشمم افاق کبودی است که بارانی توست
منم و ظلمت این خانه ی ویران بی تو
تا شبستان ِ که ای دوست چراغانی توست
نقد جان در کف اش این صیرفی عاشق -من -
در به در طالب آن گوهر انسانی توست
در کدامین چمنی می چمی ای طرفه غزال !
نِیِ که جز غزلم ، لایق چوپانی توست ؟
هیچ کس جز من و جز عشق نخواهد دانست
راز جادویی ِ آن خط که به پیشانی توست
با تو می گردد از این سوی به آن سو چشمم
آفتابا ! غرضم آینه گردانی توست
من هنوز از نفست بوی قفس می شنوم
یعنی این زمزمه ، آواز گلستانی توست ؟
دور باد از تو دَمِ سرد خزانم ، کامروز
برگ ریزان من ، آغاز گل افشانی توست
هم مگر شور تو از سینه ام آزاد کند
غزلی را که به سودای تو ، زندانی توست
باز با شعبده ، سر پیش تو بَر خواهم کرد
روزی ، آن روز که هنگامه ی حیرانی توست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#263
Posted: 11 May 2015 16:18
غزل ۲۶۱
مگر نه هیمه ی عشقم ؟ مــــــــرا بسوزانید
ولی در آتـــــــــش آن چشم هـــــــــــا بسوزانید
برای آن که هوا را پُر ستاره کنید
شبانه دفتر شعر مرا ، بسوزانید
به جای خرقه ، تمام مرا ، برابر دوست
برای کم شدن ماجرا ، بسوزانید
خوش آن که تا بَرَدم سوی دوست ، خاکستر
مرا به راه نسیم صبا ، بسوزانید
کجاست مدعی عشق ، کامتحانش را
چو من در آتش این مدعا بسوزانید
مرا که دم همه دم در هوای سوختنم
برای عشق ...برای خدا بسوزانید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#264
Posted: 11 May 2015 16:47
غزل ۲۶۲
گنجشکک من ! پر بزن ، در زمستانم لانه کن
با جیک جیک مستانت ، خانه را پُر ترانه بکن
چون مرغکان بازیگوش از شاخی به شاخی بپر
از این بازویم پر بزن ،براین بازویم خانه کن
با نفست خوشبختی را به آشیانم بوزان
با نسیمت بها را به سوی من روانه کن
اول این برف سنگین را ، از سرم پاک کن ، سپس
موهای آشفته ام را با پنجه هایت شانه کن
حتا اگر نمی ترسی از تاریکی و تنهایی
تا بگریزی در آغوشم ، ترسیدن را بهانه کن
با عشقت پیوندی بزن روح جوانی را به من
هر گره از روح مرا،بدل به یک جوانه کن
چنان شو که پیراهن ، هم از تن از میان برخیزد
بیش از این ها بیش از این ها ،خود را با من یگانه کن
زنده کن در غزل هایم حال و هوای پیشین را
شوری در من برانگیز و شعرم را عاشقانه کن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#265
Posted: 12 May 2015 16:31
غزل ۲۶۳
ای دور مانده از من ، ناچارو ناسزاوار
آن سوی پنج خندق ، پشت چهار دیوار
ای قصه ی تو و من ، چون قصه ی شب و روز
پیوسته در پی هم ، اما بدون دیدار
سنگی شده است وبا من تندیس وار مانده است
آن روز آخرین وصل ، آن وصل آخرین بار
بوسیدی و دوباره ...بوسیدی و دوباره
سیری نمی پذیرفت ، از بوسه روحت انگار
با هر گلوله یک گل در جان من نشاندی
وقتی به بوسه بستی چشم مرا ، به رگبار
آن دم که بوسه دادی چشم مرا ، نگفتم :
چشمم مبوس ای یار !کاین دوری آورد بار ؟
دانسته بودی انگار ، کان روز هر چه با اوست
از عمر ما ندارد دیگر نصیب تکرار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#266
Posted: 12 May 2015 16:42
غزل ۲۶۴
شب دلگشاست از تو و روز از تو دلکش است
بالجمله تا تو پیش منی ، وقت من خوش است
تصویر ماه ، جلوه دهد قاب برکه را
چون صورتت که آینه از وی منقش است
ناچار،رام وسوسه هاس تو می شود
پرهیز اگرزیوسف ، اگر زسیاوش است
نوش لبم ، لب تو که چون بوسه می دهد
هم چون شراب ، توامی از آب و آتش است
صبر از تو چون کنم ؟ که چون دور از منی مدام
شوق تو با صبوری من در کشاکش است
در گوهر یگانه ی تو جای شبه نیست
ذات تو پروریده ی عشق است و بی غش است
هم چون خزان که بیم کند از دَم بهار
مرگ از جوانی نفس تو ، مشوش است
از ابروی کمانی ات آنتیر غمزه نیست
تا پر نشسته در دل من ، تیر آرش است
با یک نظر شناخت دل من تورا که ، آه
موعود سال های طلسم ، این پریوش است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#267
Posted: 14 May 2015 09:37
غزل ۲۶۵
با آن دهان که رازی است ، نه بسته ، نه گشاده
حرفی نگفته داری ؟ یا بوسه ای نداده ؟
حرفی که می توان داشت ، اما نمی توان گفت
چون حرف کودکانی ، تازه زبان گشاده
یا بوسه ای معطل بین دو حس کج تاب
بین لب وتزلزل ، بین دل و اراده
گرشرم راه بسته است ، بر حرف و بوسه ، با هم
بگذار تا بگردند ، یک دور شرم و باده
وان گاه باش لختی تا هر دو را ببینی
مستی سواره در پیش ، شرم از پی اش پیاده
شرم ار نمی گذارد حرف نگفته ات را
بگذار من بگویم لب بر لبت نهاده
باد ، این دریدگی را از شرم غنچه آموخت
چندان که کرد شرمت ، شوق مرا زیاده
رازی است با تو و عشق ، مثل زمین و خورشید
عشق از تو زاده اری ، اما تو را که زاده ؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#268
Posted: 14 May 2015 09:46
غزل ۲۶۶
من از نگاه تو می چینم آفتاب را
چنان که از دهنت می خورم شرابم را
اگر نگاه تو ، الهام بخش من باشد
پر از ستایش تو می کنم کتابم را
بهار رَشک بَرد بر تو چون بیفشانم
به زیر پای تو گل های شعر نابم را
به خوابم آمده بود آفتاب و چشمانت
سراغم آمد و تعبیر کرد ، خوابم را
تو را صدا زده ام ، عاشقانه و ، چه خوش است
که عاشقانه دهی این زمان جوابم را
بدان امید که در سایه ی تو پیر شوم
به زیر پای تو افکنده ام شبابم را
سپاسمند امید توام که پایان داد
به یک کرشمه ی خود ، فصل اظطرابم را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#269
Posted: 14 May 2015 10:00
غزل ۲۶۷
بیا که چشم به راهی ، برید امانم را
به لب رساند ، غم انتظار ، جانم را
بیــــــــــــــا و وحشتی از شب مکن که چون دو چراغ
دلم به راه تو آویخت دیدگانم را
بیا و به خامه ی آتشفشان خویش ، بکش
چنان شهاب ، خطی روشن آسمانم را
به چشم شب ، شود اشکی و افتد از مژه اش
اگر به ماه بگویند داستانم را
بزن بر آتشـــــــــم آبی ، دوباره تا نزده است
غم تو آتش جان سوز ، دودمانم را
کجاست دوست که عشقش مگر گشاید باز
پس از سکوت فراوان ِ من زبانم را
خوش است شعر برای تو گفتن ، آری اگر
به بوسه ها ، صله باران کنی دهانم را
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#270
Posted: 14 May 2015 10:09
غزل ۲۶۸
ماندم به خماری که شراب تو بجوشد
پس مست شود در خُم و از خود بخروشد
آن گه دو سه پیمانه از آن می که تو داری
با من به بهایی که تو دانی بفروشد
مستم نتوانست کند غیر تو ، بگذار
صد باده به جوش آید و صد بار بکوشد
وقتی که تو باشی خُم و خُم خانه غمی نیست
بایست دعا کرد که سرچشمه نجوشد
مستی نبود غایت تاثیر تو ، باید
دیوانه شود ، آن که شراب تو بنوشد
مستوری و مست تو ، به یک جامه نگنجند
عریان شود از خویش تو را هر که بپوشد
خاموش پر از نعره ی مستانه ی من ، !کو
از جنس تو گوشی که سروش تو نیوشد ؟
تو باده ی آماده ی دوشینی ، امــــــــــــــا
کو شیر دلی تا که شراب از تو بدوشد ؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟