ارسالها: 14491
#271
Posted: 14 May 2015 10:36
غزل ۲۶۹
بیا و مرو زکنارم ، بیا که می میرم
نکن مرا به غریبی رها که می میرم
توانِ کشمکشم نیست بی تو با ایام
برونم آور از این ماجرا که می میرم
نه قول همسفری تا همیشه ام دادی ؟
قرار خویش منه زیر پا که می میرم
به خاک پای تو سر می نهم ، دریغ مکن
زچشم های من این توتیا ، که می میرم
مگر نه جفت توام قُوی من ؟ مکن بی من ،
به سوی برکه ی آخر شنا که می میرم
اگر هنوز من آواز آخرین توام
بخوان مرا و مخوان جز مرا که می میرم
برای من که چنینم تو جان متصلی
مرا زخود مَکُن ای جان جدا ، که می میرم
زچشم هایت اگر ناگزیر دل بِکَنم
به مهربانی آن چشم ها که می میرم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#272
Posted: 14 May 2015 10:41
غزل ۲۷۰
ریشه در خون دلم برده ، درختی که من است
من که صد زخمم از این دست و تبرها به تن است
ای غریبان سفر کرده کدامین غربت
بدتر از غربت مردان وطن در وطن است
چاه دیگر نه همان محرم اسرار علی است
چاه مرگی است که پنهان به ره تهمتن است
این نه آب است روان پای درختان ، دیگر
جو به جو ، خون شهیدان عزیز چمن است
وان چه در جنگل از اطلال و دمن می بینی
مدفن آن همه جان بر کف خونین کفن است
بی نیازند زغسل و کفن . اینان را ، غسل
همه از خون وکفن ها ، همه از پیرهن است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#273
Posted: 14 May 2015 11:02
غزل ۲۷۱
چهره ی آفتاب ، پنهان است
شبِ دیرنده ی زمستان است
چه نسیمی ؟چه شبنمی ؟گل من !
باغ در دست باد و طوفان است
از گل و پرنده ، آن چه به جاست
پر خونین و برگ بی جان است
فصل فصل کتاب باورمان
همه بازیچه های شیطان است
آرزو ، خانه ای که ساخته بود
با هزاران امید ، ویران است
عشق با نام عادت از هر سو
هدف تیرهای بهتان است
شورمان ، شیون عزاداران
شعرمان ، اشک ناامیدان است
باغ مرده است و رویشی گر هست
در بهار حقیر گلدان است
چمن و سرو و باغ گل ؟ هیهات !
منظر از هر طرف بیابان است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#274
Posted: 14 May 2015 11:10
غزل ۲۷۲
بی تو شهرم قفس است ، ای همه ازادی من !
غم مرا هم نفس است ، ای تو همه شادی من !
بی تو آوارم و در خویش فرو ریخته ام
ای همه سقف وستون و همه آبادی من
منگر اینک به سکوتم که جهانی شر و شور
خفته در سینه ی خاموشیِ فریادی من
نز تو مجموعه ی آرامشم از هم پاشید
سر نوشتی است پریشانیِ بنیادی من
تا در آن پنجه ی تقدیر به جز بادنکاشت
غیر توفان چه درو می کنی از وادی من
منم و حیرت و مقصد گم و ره ظلمانی
خود مگر کوکب عشق تو شود ، هادی من
بیستون دفتر و تیشه قلم و ، شیرین تو
تا چه نقشی بزند خامه ی فرهادی من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#275
Posted: 14 May 2015 11:27
غزل ۲۷۳
نمی شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره؟
نمی شه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره؟
دوس دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و انور ابرا بذاره
دلامون قرار گذاشتن همیشه با هم باشند
رو قرارش نکنه یه هو دلت پا بذاره؟
دلم از اون دلای قدیمی یه از اون دلاس
که میخواد عاشق که شد پا روی دنیا بذاره
یه پا مجنونه دلم به شوق لیلی که می خواد
بارو بندیلو ببنده سر به صحرا بذاره
تو دلت بوسه میخواد من میدونم! اما لبت
سر هر جمله دلش میخواد یه اما بذاره
بی تو دنیا نمی ارزه تو با من باش و بذار
همه ی دنیا منو همیشه تنها بذاره
من میخوام تا آخر دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی برام چشم تماشا بذاره
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#276
Posted: 14 May 2015 11:41
غزل ۲۷۴
ای عشق خورشید زمستانی که می تابی
می کوشی اما با برودت ٰبر نمی تابی
ای یاد گرم ومهربان نیستی ٰعکسی غبار آلود
زان زنده ی پیشینی و زندانی قابی
رفع عطش کردی ٰ ولی مستی نبخشیدی
ای بوسه ! آبی و نه دیگر باده ی نابی
با زحم هایی کز خزان داری به تن ٰ ،ای من !
باغی ٰ ، ولی دیگر نه آن سر سبز سیرابی
ای دل ! تو هم سرگشته ی این باغ ویرانی
می جویی اما ، نو بهارت را نمی یابی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#277
Posted: 15 May 2015 10:33
غزل ۲۷۵
دل را نه گمان بود که از مهر ، بری بود
آن یار که نا گفته و ناگه سفری بود
یارم سفری بود و خبر داشت جهانی
جز خواجه ، که چون من خبرش بی خبری بود
آن گونه که تا چشم گشودم ، سپری شد
یارم نکند پرده ی پندار پری بود
الهام خوش ِ نغمه و اوهام خوش ِ شعر
رویای شبان گاهی و خواب سحری بود
می رفت و ندانست که از دفتر ایام
هر فال که بی دوست زدم در به دری بود
خوش بودم و دل بسته ی فردای خوش خویش
کز دوست همه وعده ی من هم سفری بود
غافل ولی از فتنه ی ایام که او ر ا
تا بود همه راه و روش فتنه گری بود
آن یار که پیمان وفای ابدی داشت
تا دم زدم ایام وفایش سپری بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#278
Posted: 15 May 2015 10:55
غزل ۲۷۶
تا به روی برگ زردی نقش بندد نامه ی من
اشک خونین جوهر من ، خار مژگان خامه ی من
از نسیم ای گل !سراغ پیک و پیغامم نگیری
گردباد دربه در شد ، قاصد غم نامه ی من
از شراب و شهد و شکر ، سفره و جامم تهی شد
این زمان حنظل خوراک و شوکران آشامه ی من
ای دریغ آن بادها - با بارهای مشک و عنبر
دیگر از بوی حریق پر شد شامه ی من
باغ خونینی است شعر من که جای غنچه و گل
خون دل آویخته از شاخه های چامه ی من
عقل دور اندیش می خواند به گوش دل که هشدار !
بر نمی گردد ولی از راه خود ، خودکامه ی من
پیرهن را مژده ی وصلی به دامن نیست دیگر
کاین سفر از مرگ خواهد گفت خونین جامه ی من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#279
Posted: 15 May 2015 11:09
غزل ۲۷۷
تا همیشه از برایم بمان ای صدای من بمان
ای صدای مهربان ! بمان برای من بمان
در زمانه ای که آشنایی اش پر از غریبگی است
ای غریبه ی به غربت آشنای من بمان
بی تو من شبانه با که گفت و گو کنم
ای حریف صحبت شبانه های من ! بمان
بی تو هر کجا و هر که ، جمله خالی از صفاست
ای گرامی ! ای صمیمِ با صفای من بمان
زورقی شکسته ام که بی تو غرق می شوم
ای خیال تو چراغ رهنمای من ! بمان
می روم ولی نه بی تو می روم ، تو هم بیا
دل به یاد من ببند و در هوای من بمان
تا دوباره بشنوی صدای آشنای من
با طنین مه گرفته ی صدا ی من بمان
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#280
Posted: 15 May 2015 11:54
غزل ۲۷۸
از چشم های عشق چه می خواهید؟ ای ابرهای بغض بارانی !
بر گونه های دوست چه می بارید ؟ ای اشک های طاغی توفانی !
مـــــــــــن خسته ام زخواندتان دیگر ،
ای فصل های باطل بی تعطیل
کی می رسد به صفحه پایانش ، ای داستان تلخ پریشانی ؟
از شادمانی ، ای قلم تقدیر ! بیش و کم رقم زده ای این بار ؟
یا تا همیشه
خط غم و محنت ، ما را نوشته به پیشانی؟
از هر سفر برای منت هر بار ، آواره بوده تحفه ی تو ، آوار
ایا تو خود دلت نگرفت ای بخت ! از این همه تباهی و ویرانی ؟
برگشته ام زهر افقی نومید ، در حسرت دمیدن آن خورشید
سرسام بوده حاصل ایامم ، از آن شبان ِ تیره ی طولانی
ای روزهای مبهم اینده ، از وصل آن ستاره ی تا بنده
آفاق شب گرفته ی جانم را ایا نمی کنید چراغانی ؟
ای دشت های زنده ی بهروزی ! ای باغ های پر گل پیروزی !
مارا به جشن خویش نمی خوانید ؟ ما را نمی برید به مهمانی ؟
در دست های معجزه ات ای عشق ! آیا هنوز حکم رهایی نیست
تا واکند پنجره ای از نور ، بر روی این پرنده ی زندانی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟