انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 30 از 63:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


زن

 
غزل ۲۸۹

دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیش تر ، دیوانه جان !
با ما سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان !

در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان !

چون می نشستی پیش من گفتم که « اینک خویش من » !
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان !

گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان !

کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان !

ما وصل رابا واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یک دگر دیوانه جان

تا « چار بند » عقل را ویران کنی این گونه شو :
دیوانـــــــه خــــــــــو ، دیوانــــــــــه دل ، دیوانــــــــــــه سر ، دیوانــــــــه جان

ای حاصل ضرب جنون در جان ِجان ِجان ِمن !
دیوانه در دیوانگی ، دیوانه در دیوانه جان

هم عشق از آن سوی دگر ، سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی ، زین رهگذر دیوانه جان !

یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم « یا با سپر یا بر سپر » دیوانه جان !



آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۲۹۰

از روز دستبرد به باغ و بهار تو
دارم غنیمت از تو گلی یادگار تو

تقویم را معطل پاییز کرده است
در من مرور باغ همیشه بهار تو

از باغ رد شدی که کشد سرمه تا ابد
بر چشم های میشی نرگس غبار تو

فرهاد کو که کوه به شیرین رها کند
از یک نگاه کردن شوریده وار تو

کم کم به سنگ سرد ِسیه می شود بَدَل
خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو

چشمی یه تخت و پخت ندارم . مرا بس است
یک صندلی برای نشستن کنار تو
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۲۹۱

پیشواز کن شاعر با غزل که یار آمد
بسته بار گل بر گل ، عشق با قطار آمد

یک دو روز فرصت بود تا رسیدن پاییز
که به رغم هر تقویم باز هم بهار آمد

دانه ای که چندین سال پیش از این به دل کشتم
نیش زد ، سپس بالید ، عاقبت به بار آمد

یک نفر گرفت از من ، عشق و شعر را ، انگار
سکه های نارایج باز هم به کار آمد

او امید بود امـــــــــا ، بیم نیز با او بود
مثل نور با ظلمت ماه ِ شب سوار آمد

با رضایتی در خور ، از تسلط تقدیر
گرچه هم شکایت ور هم شکسته وار آمد

او تمام ارزش هاست ، خود برای من ، با او ،
باز هم به فصل عشق ، اصل اعتبار آمد

با زُلالی اش سر زد از کدورتی کهنه
صبح های من ازاوست گرچه ، از غبار آمد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۲۹۲

محبوب من ! بعد از تو گیجم ، بی قرارم ، خالی ام ، منگم
بر دار بستی از « چه خواهدشد » آونگم

سازی غریبم من که در هر پرده ام ، هر زخمه بنوازد
لحن همایون تو می آید برون از ضرب و آهنگم

تو جرات رو کردنخود را به من بخشیده ای ، ورنه
آیینه ای پنهان درون خویش از وحشت سنگم

صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در میان باشد
با چنگ و دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم

خود را به سوی می کشانم گام گام و سنگ سنگ اما
توفان جدا می کند با یک نهیب از تو به فرسنگم

در اشک و لبخند و سوک و سور رنگ اصلی ام عشق است
من اسمانم در طلوع و در غروب آبی است پیرنگم

از وقت و روز و فصل ، عصر جمعه و پاییز دلتنگ اند
و بی تو من مانند عصر جمعه ی پاییز ، دلتنگم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۲۹۳

دوباره عشق ، دوباره هوا ، دوباره نفس
دوباره عشق ، دوباره هوی و دوباره هوس

دوباره ختم زمستان ، دوباره فتح بهار
دوباره باغ من و فصل تو نسیم نفس

دوباره باد بهاری - همان نه گرم و نه سرد -
دوباره آن وزش میخوش آن نسیم مَلَس

دوباره مزمره ای از شراب کهنه ی عشق
دوباره جامی از آن تند تلخواره ی گس

دوباره همسفری با تو تا حوالی وصل
دوباره طنطنه ی کاروان ، طنین جرس

نگویمت که بیامیز با من اما ، آه ...

بعیدتر منشین از حدود زمزمه رس

که با تو حرف نگفته بسی به دل دارم
که با بسامدش این عمرها نیاید بس

کبوترم :به تکاپوی شاخه ای زیتون
قیاس من نه به سیمرغ می رسد نه مگس

برای باختن آن به راه آزادی
اگر نکوفته ام سر به میله های قفس
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۲۹۴

تقدیر تقویم خود را تماما " به خون می کشید
وقتی که رستم تهیگاه سهراب را می درید

بی شک نمی کاست چیزی از ابعاد آن فاجعه
حتا اگر نوش دارو به هنگام خود می رسید

دیگر مصیبت نه در مرگ سهراب بود و نه در زندگیش
وقتی که رستم در آیینه چشم فرزند خود را ندید

آیینه ای آتشینی که گر زال در آن پری می فکند
شاید که یک قاف سیمرغ ازآفاق آن می پرید

آیینه ای که اگر اشک و خون می ستردی از آن بی گمان
چون مرگ از عشق هم نقشی آن جا می آمد پدید

نقشی از آغاز یک عشق - آمیزه ی اشک و خون ناتمام -
یک طرح و پیرنگ از روی وموی مه آلود گُرد آفرید

سهراب آن روز نه بلکه زان پیشتر کشته شد
آن دم که رستم پیاده به شهر سمنگان رسید

و شاید آن شب که در باغ تهمینه تا صبحدم
گل های دوشیزگی چید و با او به چربش چمید

آری بسی پیش تر از سرشتی که سهراب بود
خون وی از دشنه ی سر نوشتش فرو می چکید

ورنه چرا پیرمرد آن نشان غم انگیز را
در مِهر سهراب با خود نمی دید و در مُهره دید ؟

ورنه به جای تنش های قهر و تپش های خشم
باید که از قلب خود ضربه ی آشتی می شنید

با هیچ قوچ بهشتی نخواهد زدن تا ختش
وقتی که تقدیر ، قربانی خویش را بر گزید
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۲۹۵

از زیستن بی تو مگو زیستن این نیست
ور هست به زعم تو ، به تعبیر من این نیست

از بویش اگر چشم دلم را نگشاید
یکباره کفن باد به تن ، پیرهن این نیست

یک چشم به گردابت و یک چشم به ساحل
گیرم که دل این است ، به دریا ردن این نیست

تو یک تن و من یک تن از این رابطه چیزی
عشق است ولی قصه ی یک جان و دو تن نیست

عطری است در این سفره نگشوده هم اما
خون دل آهوی ختا و ختن این نیست

سخت است که بر کوه زند تیشه هم اما
بر سر نزند تیشه اگر کوهکن این نیست

یک پرتو از آن تافته در چشم تو اما
خورشید من - آن یک تنه صد شب شکن - این نیست

زن اسوه ی عشق است و خطر پیشه و چنان ویس
لیلای هراسنده ! نه ، تمثیل زن این نیست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۲۹۶

بانوی اساطیر غزل های من این است
صد طعنه به مجنون زده لیلای من این است

گفتم که سر انجام به دریا بزنم دل
هشدار دل ! این بار ، که دریای من این است

من رود ِ نیاسودنم و بودن و تا وصل ،
آسودگی ام نیست که معنای من این است

هر جا که تویی مرکز تصویر من آن جاست
صاحب نظرم علم مرایای من این است

گیرم که بهشتم به نمازی ندهد دست
قد قامتی افراز که طوبای من این است

همراه تو تا ناب ترین آب رسیدن
همواره عطشناکی رویای من این است

من در تو به شوق و تو در آفاق به حیرت
نا یاب ترین فصل تماشای من این است

دیوانه به سودای تو پری از تو کبوتر
از قاف فرود آمده عنقای من این است

خُرداد تو و آذر من بگذر و بگذار
امروز بجوشند که سودای من این است

دیر است اگر نه ورق بعدی تقویم
کولاکم و برفم همه فردای من این است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۲۹۷

ای نسیم عشق ! از آفاق شهابی آمدی
از کران های بلند ِ آفتابی آمدی

تا کنی مستم ، همه زنبیل ها را کرده پر
از شمیم آن دو گیسوی شرابی آمدی

سنگ فرش از نقره کردند اختران راه تو را
شب که شد از جاده های ماهتابی آمدی

نه هوا نه آب - چیزی از هوا چیزی از آب -
تابناک از کهکشان های سحابی آمدی

بار رویایی سبک ، سنگین از افیون از شراب
بستی و تا بستر بیدار خوابی آمدی

دیری از خود گم شدی در عشق نشناسان و باز
تا که خود را در غزل هایم بیابی آمدی

تا غبار از دل فرو شویم در آیینه ات
همسفر با آسمان و آب ِ آبی آمدی

در کنارت دم غنیمت باد ، بنشین لحظه ای
آه مهمان عزیزی که شتابی آمدی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۲۹۸

ای چشم هات مطلع زیبا ترین غزل !
بااین غزل تغزل من نیز مبتذل

شهدی که از لب سرخ تو می مکم
در استحاله جای عسل ، می شود غزل

شیرینکم !به چشم و لب خوانده ای مرا
تـــــــــا دل سوی کدام کشد قند یا عسل ؟

ای از همه اصیل تر و بی بدیل تر
وی هرچه اصل چون به قیامت رسد بدل

پْرشد زبی زمان تو ، در داستان عشق
هر فاصله که تا به ابد بود ،‌از ازل

انگار با تمام جهان وصل می شوم
در لحظه ای که می کِشَمَت در بغل

من در بهشتِ حتم گناهم ، مرا چه کار
با وعده ی ثواب و بهشتیان مُحتمل ؟

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
صفحه  صفحه 30 از 63:  « پیشین  1  ...  29  30  31  ...  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA