ارسالها: 14491
#301
Posted: 19 Jun 2015 12:34
غزل۲۹۹
آب آرزو نداشت به غیر از روان شدن
دریا غمی نداشت مگر آسمان شدن
می خواست بال وپر زدن از خویشتن قفس
چندان که تــــــــــن رها شدن و از خویش و جان شدن
آهن به فکر تیغ شدن بود و برگزید
در رنج بوته های زمان ،امتحان شدن
تاوان آشیانه به دوشی نوشته داشت
هم چون نسیم در چمن گُل ، چمان شدن
آنان که کینه ور به گروه بدی زدند
قصدی نداشتند به جز مهربان شدن
باران من ! گدایی هر قطره ی تو را
باید در صف دریا دلان شدن
با خاک ، آرزوی قدح گشتن است و بس
وان گه برای جُرعه ای از تو دهان شدن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#302
Posted: 24 Jun 2015 16:48
غزل۳۰۰
ای خون اصیلت به شتک ها زغدیران
افشانده شرف ها به بلندای دلیران
جاری شده از کرب و بلا آمده وان گاه
آمیخته با خون سیاووش در ایران
تو اختر سرخی که به انگیزه تکثیر
ترکید بر آیینه خورشید ضمیران
ای جوهر سرداری سرهای بریده !
وی اصل نمیرندگی نسل نمیران
خرگاه تو می سوخت در اندیشه ی تاریخ
هر بار که آتش زده شد بیشه ی شیران
آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب
نظم تو پراکنده و اردوی توویران
وان روز که با بیرقی از یک تن بی سر
تا شام شدی قافله سالار اسیران
تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند
باید که زخون تو بنوشند کویران
تا اندکی از حق سخن را بگزارند
باید که زخونت بنگارند دبیران
حد تو رثا نیست عزای تو حماسه است
ای کاسته شان تو از این معرکه گیران
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#303
Posted: 24 Jun 2015 17:04
غزل۳۰۱
مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من
کوبی زمین من به سر آسمان من
درمان نخواستم زتو من درد خواستم
یک دردماندگار !بلایت به جان من
می سوزم از تبی که دما سنج عشق را
ازهْرم خود گداخته زیر زبان من
تشخیص درد من به دل خود حواله کن
آه ای طبیب درد فروش جوان من !
نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را
تا خون بّدّل به باده شود در رگان من
گفتی غریب شهر منی این چه غربت است
کاین شهر از تو می شنود داستان من !
خاکستری است شهر من آری و من در آن
آن مجمری که آتش زرتشت از آن من
زین پیش اگر که نصف جهان بود ، بعد از این
با تو شود تمام جهان اصفهان من !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#304
Posted: 25 Jun 2015 07:26
غزل۳۰۲
به آب و تاب که را جلوه ستاره ی توست ؟
که آفتاب در این بای استعاره توست
همین امید نه ترجیع مهربانی تو
که عشق نیــــــــــز به تکرار خود دوباره ی توست
نسیم کیست به چوپانی دلم ؟ که تویی
که گله های گُلم پیش چوب پاره ی توست
بهار با همه ی جلوه و جمال گُلی
به پیش سینه ی پیراهن بهاره ی تست
سپیده را به بر و دوش خود چرا نکشی ؟
که حریر جدابافت از قواره ی توست
تو داغ بر دل هر روشنی نهی که به باغ
چراغ لاله ، طفیل چراغ واره ی توست
رضا چرا به قسمت خاکسترم ندهم ؟
به خرمنم نه مگر شعله از شراره ی توست ؟
ستاره که باشم کجا رسم به شهاب
که روبروی سحر قاصد سواره ی توست
اگر به ساحل امنی رسم در این شب هول
همان کنار تو آری - همان - کنار ی توست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#305
Posted: 25 Jun 2015 07:33
غزل۳۰۳
نگفت و گفت : چرا چشم هایت آن دو کبود
بدل شده است بدین برکه های خون آلود
درنگ کرد ونکرد آن چنان که چلچله ای
پری به آب زد و نا نشسته بال گشود
نگاه کرد و نکرد آن چنان به گوشه ی چشم
که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود
اگر چه هیچ نپرسید آن نگاه عجیب
تمام بُهت و تحیر ،تمام پرسش بود
در این دوسال چه زخمی زد به خود ؟ پرسید
گرفته پاسخ خود هم بدون گفت و شنود
چه زخم ؟ آه چه زخمی است ،زخم خنجر خویش
کُشنده زخم به تدریج ، زخم بی بهبود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#306
Posted: 25 Jun 2015 07:49
غزل۳۰۴
در تنگ نظر سعه ی صاحب نظری نیست
با شب پرگان ، جوهر خورشید وری نیست
آن را که تجلی است در آیینه ی تاریخ
در شیشه ی ساعت چه غم ار جلوه گری نیست ؟
ره توشه زِ هر سو نستانیم که مارا
با هر که در این راه سر هم سفری نیست
در ما عجبی نیست که جز عیب نبیند
آن را که هُنر هیچ به جز بی هنری نیست
اینان همه نو دولت عیش گذرانند
ما دولت عشقیم که دورش سپری نیست
سوزی که درون دل ما می وزد این بار
کولاک شبانه است ،نسیم سحری نیست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#307
Posted: 25 Jun 2015 10:36
غزل۳۰۵
عجب لبی ! شکرستان که گفته اند این است
چه بوسه ! قند فراوان که گفته اند این است
به بوسه حکم وصال مرا موشح کن
که نگین سلیمان که گفته اند این است
تو رمز حُسنی و می گنجی ام به حس اما
نگنجی ام به بیان «آن» که گفته اند این است
مرا به کشمکش خیره با غم تو چه کار ؟
که تخته پاره و توفان که گفته اند این است
کجاست بالش امنی که با تو سر بنهم
که حسرت سر و سامان که که گفته اند این است
نسیمت آمد و رویای دفترم آشفت
نه شعر ، خواب پریشان که گفته اند این است
غم غروب و غم غربت وطن بی تو
نماز شام غریبان که گفته اند این است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#308
Posted: 25 Jun 2015 10:47
غزل۳۰۶
خاطراتت زان سوی آفاق آوازم دهند
تا در آبی های دور از دست پروازم دهند
رفته ام زین پیش و خواهم رفت زین پس باز هم
با صدای عشق از هر سو که آوازم دهند
آن چه را باچشم گفتم با تو ، خواهم گفت نیز
با زبان گــــــر شرم و شک ، یارای ابرازم دهند
شام اخر را نخواهم باخت همراهش اگر
لذت صبح نخستین را دمی بازم دهند
تا سر انجام است امید سر آغازم به جای
گرچه بیم سر انجام ، از سر آغازم دهند
یک دریچه از نیاز مشترک خواهم گشود
با تو مشترک دیواری از رازم دهند
در قفس آزاد ، زیباتر که در آفاق
گو « در بازم بگیرند و پرِبازم دهند » *
----
*
من دگر سوی چمن هم سر پروازم نیست
که پر بازم اگر هست دل بازم نیست
شهریار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#309
Posted: 25 Jun 2015 12:09
غزل ۳۰۷
آیا من این تن - این تن در حال رفتنم ؟
یا روح من که گرد تو پر می زند منم ؟
من هر دُوَم به روح و تن آکنده وار تو
این گونه کز تو می روم و جان نمی کنم
ای یار ! تازیانه ی تو هم نوازش است
این سان که از تو می خورم و دم نمی زنم
کرمم در آرزوی پریدن نه عنکبوت
تاری که می تنم همه بر خویش می تنم
شاید به ناخنی بخراشم تنی ، ولی
چون تیغی آختم ، به دل خویش می زنم
روشن چراغ صاعقه ات بـــــــــــــــــاد هم چنان
ای که هیچ رحم نکردی به خرمنم
هر چند زخم خورده ی رنجم به جای شُکر
در پیش عشق طرح شکایت نیفکنم
اما چگونه با تو نگویم که جا نداشت
بیگانه وار راه ندادن به گلشنم
با این سرود سبز سزاوار من نبود
باغی که ساختید ز سیمان و آهنم
ای آنکه شیونم نشنیدی به گوش دل
این شیوه باد ، تا بنشینی به شیونم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#310
Posted: 25 Jun 2015 12:27
غزل ۳۰۸
یکبار دیگر عشق یک بار دیگر تو
شور مجدد تو شوق مکرر تو
ای ذات معناها ! پنهان پیدا ها
جان مجسم تو ، روح مصور تو
آنان که با تکرار ما را «عَرَض» گفتند
هر بار در هر کار گفتند « جوهر» تو
هم می نویسی و هم می نویسانی
ای نامه و خامه ، ای شعر و دفتر تو
از بهترین تمثیل از افضل التفضیل
زیباترین ها را زیباترین تر تو
جز تو نفهمیدیم ، دیدیم و سنجیدیم
هم قهر را از تو ، هم مِهر را در تو
زآبم بریدی و بر آتشم دادی
ای کرده با سحرت ، ماهی سمندر تو
ای جان هر واژه ، در جمله ی دریا !
ساحل تو ، توفان تو ، کشتی تو ، لنگر تو
تو برکت باغ و بیداری جنگل
صبح گشایش را ، شبنم تو ، شبدر تو
ای آتش پنهان در زیر خاکستر
شهریوری سوزان ، با نام آذر تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟