ارسالها: 14491
#311
Posted: 25 Jun 2015 12:41
غزل ۳۰۹
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمیام -زخمی سراپا- میشناسیدم؟
با شما طیکردهام راه درازی را
خسته هستم -خسته- آیا میشناسیدم؟
راه ششصدسالهای از دفتر حافظ
تا غزلهای شما، ها، میشناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیدهاست
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟
میشناسد چشمهایم چهرههاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! میشناسیدم
اصل من بودم، بهانه بود و فرعی بود
عشق قیس و حسن لیلا میشناسیدم؟
در کف فرهاد تیشه من نهادم، من!
من بریدم بیستون را میشناسیدم
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین دیوار حتی میشناسیدم
من همانم مهربان سالهای دور
رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#312
Posted: 25 Jun 2015 20:43
غزل ۳۱۰
فرشته ی دل من از فرشته خانه ی کیست ؟
گشوده بال بهشتی بر آشیانه ی کیست ؟
رهاتر از نفس گل به گیسوان نسیم
شمیم وسوسه اش همدم شبانه ی کیست ؟
یگانه با همه آوازهای خوب جهان
حریر زمزمه اش ، شب به شب ترانه ی کیست ؟
بهار بوسه ی او با نسیم دم زدنش
گل و شکوفه وزانده ، بر آستانه ی کیست ؟
الا شب !ای شب تنهایی! از تو می پرسم
که آن ستاره ی روشن چراغ خانه ی کیست ؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#313
Posted: 25 Jun 2015 20:55
غزل ۳۱۱
نظر با من مباز این سان به پرهیزم
که تابم نیست تا با وسوسه های تو بستیزم
لبت زین سان که بی پروا به مهمانیم می خواند
سیاوش نیز اگر باشم زکف رفته است پرهیزم
به این ارامش غمناک عادت کرده ام دیگر
به اغوایی از این گونه به طغیان بر میانگیزم
نگاهت راه صد صنعان به یک جولان تواند زد
که باشم من که با این غول زیبایی در آویزم ؟
تو از من بگذر ای جادوی چشم مار! کز طیفت
من آن گنجشک مسحورم که نتوانم که بگریزم
مرا از تو رهایی نیست تا در پره های جان
شبا شب با خیالم طرح چشمان تو می ریزم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#314
Posted: 25 Jun 2015 21:04
غزل ۳۱۲
منم شکسته روان تا به خانه ات برسم
دوان که به حریم شبانه ات برسم
به خانه ی تو رسیدن اگر نه حد من است
همان اجازه که تا آستانه ات برسم
شکسته زورق من مستحق ساحل نیست
به لطف توست اگر تا کرانه ات برسم
ترانه ای که به گوشت نمی رسد منم ، آه
عنایتی که به گوش ترانه ات برسم
شبی زصورت محدود خود بر آیم اگر
به بی نهایت آیینه خانه ات برسم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#315
Posted: 25 Jun 2015 21:11
غزل ۳۱۳
ببین چگونه غمت پشت من شکست ، ببین !
غروب وار طلوعم به خون نشست ، ببین
به سان آدمک برفی از تب خورشید
چگونه آب شده می روم ز دست ببین !
در آینه به سخن شب که باتو بنشینم
زدر درآ و مرا مست ، مست ِ مست ، ببین
من آن حکایت شیرین من این روایت تلخ
تو فکر می کنی این من ، همان من است ؟ ببین !
در این مقوله زبان سخن به عجز آمد
نگاه کن به نگاهم هر آنچه هست ببیـــــــــــــــــــن
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#316
Posted: 25 Jun 2015 21:19
غزل ۳۱۴
ستاره می دمد از چشم های روشن تو
بهار می شکفد در زمینه ی تن تو
فرشتگان ، چو گل عشق در تو می شکفند
بهار نیست ، بهشت است فصل دیدن تو
تـــــــــــو تکیه گاه منی وز زتو مُرده ام زنده است
مرا رها نکنی دست من به دامن تو
گل از تو شرم به بار آورد اگر بدمد
که رشک خاطر گلزارهاست گلشن تو
رسد به خوشه ی پروین و ماه اگر دستم
همه بچینم و آویزمش به گردن تو
تو می شکوفی و پاییز می شود پرپر
گل همیشه بهارم ، خوشا شکفتن تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#317
Posted: 25 Jun 2015 21:25
غزل ۳۱۵
پشت در سرای تو با من قرار نیست
بگشای در که حوصله انتظار نیست
تنها تو برکه وار زلال تلالویی
کز هیچ سو بر آینه هایت غبار نیست
جز دست های تو که بهار نوازش اند
با هیچ باغ و باغچه این برگ وبار نیست
غیر از جبین و چشم تو - این برگ معرفت
با هیچ متن ، حاشیه ی اعتبار نیست
هر رفتنی به سوی تو برگشت می خورد
مارا که جزطواف حریمت مدار نیست
با من بخوان که غلغله در گنبدافکنیم
از نغمه ای که خوش تر از آن یادگار نیست *
.....
* از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
خواجه
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#318
Posted: 25 Jun 2015 21:30
غزل ۳۱۶
ای کوچه قدیمی دیدار مـــــــــا ، ســـــــــــلام
دیوارهای خشت به خشت آشنا ! ســــــــــــلام
ای بوی دوست در تو وزان تا همیشگان
دالان گل فشان نسیم صبا ! سلام
ای ثبت بر جریده ی دیوارهای تو
از او و من ، بُریده ی تصویرها ! سلام
ای شیشه های پنجره ! ای قاب عکس ها !
آیینه های کوچک معجز نما ! سلام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#319
Posted: 25 Jun 2015 21:36
غزل ۳۱۷
مگر نه هیمه ی عشقم ؟
مـــــــــــرا بسوزانید
ولی در آتش آن چشم ها بسوزانید
برای آن که هوا را پر از ستاره کنید
شبانه دفتر شعر مرا بسوزانید
به جای خرقه ، تمام مـــــــــــــرا ، برابر دوست
برای کم شدن ماجرا بسوزانید *
خوش آن که تا بردم سوی دوست خاکستر
مرا به راه نسیم صبا بسوزانید
کجاست مدعی عشق ؟ کامتحانش را
چو من در آتش این مدعا بسوزانید
مرا که دم همه دم در هوای سوختنم
برای عشق ...برای خدا بسوزانید
.....
*
ماجرا کم کن و باز آ که مرا مردم چشم
خرقه از سر به در آود و به شکرانه بسوخت
حافظ
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#320
Posted: 25 Jun 2015 21:45
غزل ۳۱۸
گلگون من ! که از سفر آتش آمدی
مرکب ببند و بنشین خوش آمدی
تا شعله یی به خرمن پاییزم افکنی
هم چون بهار با گلی از آتش آمدی
گرچه نمود تو ، همه ارام و رام بود
اما به تار و پود همه سرکش آمدی
ابرو و کمان تیر مژه !مر زمان کجاست ؟
ای زن که پاک باخته چون آرش آمدی
گفتم دلا !نه مهر تو تازه است و امشبی
روز نخست عاشق و دیوانه اش آمدی
باید کدام کوه تو را بیستون کنیم ؟
ای عشق !ای که این همه شیرین وش آمدی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟