انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 34 از 63:  « پیشین  1  ...  33  34  35  ...  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


زن

 
غزل ۳۲۹

ما می توانستیم زیباتر بمانیم
ما می توانستیم عاشق تر بخوانیم

ما می توانستیم بی شک ... روزی ... اما
امروز هم ایا دوباره می توانیم ؟

ای عشق ! ای رگ کرده ی پستان میش مادر
دور از تو ما ، این برگان بی شبانیم

ما نیمه های ناقص عشقیم و تا هست
از نیمه های خویش دور افتادگانیم

با هفتخوان این تو به تویی نیست ، شاید
ما گمشده در وادی هفتاد خوانیم

چون دشنه ای در سینه ی دشمن بکاریم ؟
مایی که با هر کس به جز خود مهربانیم

سقراط را بگذار و با خود باش . امروز
ما وارثان کاسه های شوکرانیم

یک دست آوازی ندارد نازنینم
ما خامشان این دست های بی دهانیم

افسانه ها ،‌میدان عشاق بزرگند
ما عاشقان کوچک بی داستانیم

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۳۳۰

کدام عید و کدامین بهار ؟ با چه امید ؟
که با نبود تو نومیدم از رسیدن عید

تو نرگس و گل سرخ و بنفشه ای ورنه
اگر تو باغ نباشی گلی نخواهم چید

به زینت سر گیسوی تو نباشد اگر
شکوفه ای ز سر شاخه ای نخواهم چید

نفس مبادم اگر در شلال گیسوی تو
کم از نسیم بود در خلال گیسوی بید

به آتش تو زمان نیز پاک شد ورنه
بهار اگر تو نبودی پلشت بود و پلید

س نه هر مخاطب و هر حرف و هر حدیث خوش است
که جز تو با دگرم نیست ذوق گفت و شنید

ز رمز و راز شکفتن اشارتی نگفت
کسی که از دهنت طعم بوسه ای نچشید

چه کس کشید ز تو دست و سر نکوفت به سنگ ؟
چه کس لبت نگزید و به غبن لب نگزید ؟

چگونه دست رسد با زمان به فرصت وصل
مرا به مهلت اندک تو را به عهد بعید ؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۳۱

به وصل روح مرا شست و شو بده ، زن من
الا که پاره ی جانی و وصله ی تن من

به نهر کوچکی از مهر خویش کر دادی
مرا که تر نشد از هیچ بحر دامن من

به طیب خاطر خود صید می شوم که زند
کمند گیسوی تو حلقه ای به گردن من

در آن اتاق گنه بود ، در بهشت نبود
ز باغ سبز تنت سیب سرخ چیدن من

من وهراس ز جالوت و جبر و او ؟ نه مگر
تو تاب داده ای از گیسوان فلاخن من

ز مشق خواجه و عشق تواش به هم زده ام
فصاحتی است اگر با زبان الکن من

ضمانت تو و تضمین خواجه مهر به مهر
برای هر چه شک اینک گواه روشن من
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۳۲

امشب ستاره های مرا آب برده است
خورشید واره های مرا ،‌خواب خورده است

نام شهاب های شهید شبانه را
آفاق مه گرفته هم از یاد برده است

از آسمان بپرس که جز چاه و گردباد
از چالش زمین چه به خاطر سپرده است

دیگر به داد گمشدگان کس نمی رسد
آن سبز جاودانه هم انگار مرده است

ماه جبین شکسته ی در خون نشسته را
از چارچوب منظره دستی سترده است

عشق - آتشی که در دلمان شعله می کشید
از سورت هزار زمستان فسرده است

ای آسمان که سایه ی ابر سیاه تو
چون پنجه ای بزرگ گلویم فشرده است

باری به روی دوش زمین تو نیستم
من اطلسم که بار جهانم به گرده است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۳۳

ای عشق ای کشیده به خون ننگ و نام را
گلگونه به غاز کرده رخ صبح و شام را

با دست های لیلی خود بافته به هم
طومار قیس و رشته ی ابن السلام را

ای قبله ی قبیله ! که در هر نماز خود
هشیار و مست رو به تو دارد سلام را

در بسته شد به روی همه چون تو آمدی
ای خاص کرده معنی هر بار عام را

نیلوفری که بوی تو را داشت ، یاس من
شاهد که پاک وقف تو کردم مشام را

نفس شدن ! ادامه ! بدانسانکه می کشی
از حسرت تمام نبودن ، تمام را

شکر تو باد عشق ؟ که گاهی چشانده ای
در جام شوکران ، شکر این تلخاکام را

کلمه گرفتم اینکه خدا بود یا نبود
من از دم تو روح دمیدم کلام را

انبوه شد به رغم تو اندوه در دلم
از هم بپاش عشق من ! این ازدحام را
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۳۳۴

خوشم به بند تو ، صیدت رها ز دام مکن
رهین لطف کمند توام ، رهام مکن

تو را قسم به حریم شکیب و حرمت صبر
که با شتاب خود این عشق را حرام مکن

سر ستاره مبر زیر پای ظلمت شب
چراغ صاعقه را برخی ظلام مکن

به کینه می گسلد از امیدمان رگ و پی
تو را که گفت این تیغ در نیام مکن ؟

تو را که گفت که مگشا دریچه بر رخ گل ؟
تو را که گفت به رنگین کمان سلام مکن ؟

به غیر مهر مخواه از سرشت ویژه ی خویش
از آفتاب به جز آفتاب وام مکن

مجال عیش به قدر دمی و بازدمی است
به غیر عشق از این فرصت اغتنام مکن

هنوز مانده که یاس من و تو غنچه کند
تو را که گفت که این باغ را تمام مکن ؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۳۳۵

به دیدن آمده بودم دری گشوده نشد
صدای پای تو ز آنسوی در ، شنوده نشد

سرت به بازوی من تکیه ای نداد و سرم
دمی به بالش دامان تو غنوده نشد

لبم به وسوسه ی بوسه دزدی آمده بود
ولی جواهری از گنج تو ربوده نشد

نشد که با تو برآرم دمی نفس به نفس
هوای خاطرم امروز مشکسوده نشد

به من که عاشق تصویرهای باغ و گلم
نمای ناب تماشای تو نموده نشد

یکی دو فصل گذشت از درو ، ولی چه کنم
که باز خوشه ی دلتنگیم دروده نشد

چه چیز تازه در این غربت است ؟ کی ؟ چه زمان
غروب جمعه ی من بی تو پوک و پوده نشد ؟

همین نه ددیدنت امروز - روزها طی گشت
که هر چه خواستم از بوده و نبوده نشد

غم ندیدن تو شعر تازه ساخت . اگر
به شوق دیدن تو تازه ای سروده نشد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۳۳۶

من خود نمی روم دگری می برد مرا
نابرده باز سوی تو می آورد مرا

کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام
این می فروشد آن دگری می خرد مرا

یک بار هم که گردنه امن و امان نبود
گرگی به گله می زند و می درد مرا

در این مراقبت چه فریبی است ای تبر
هیزم شکن برای چه می پرورد مرا ؟

عمری است پایمال غمم تا که زندگی
این بار زیر پای که می گسترد مرا

شرمنده نیستیم ز هم در گرفت و داد
چندانکه می خورم غم تو ، می خورد مرا

قسمت کنیم آنچه که پرتاب می شود
شاخه گل قبول تو را ، سنگ رد مرا
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۳۷

دیدنت بی نظیر منظره هاست
فصل گلگشت دشت ها ، دره هاست

خواندن نام بغضواره ی تو
آرزوی تمام حنجره هاست

چشم شیدایم از درون و برون
در تو مشتاق گنج و گستره هاست

عشق در چشم های بی گنهت
شاهد انقراض هوبره هاست

گذر ترمه پوش خاطره ات
در خیالم عبور شاپره هاست

گوهرت بی دروغ و بی غل و غش
سره ای در میان ناسره هاست

آنچه گل می کند به گونه ی تو
رنگ شرم تمام باکره هاست

دست های پر از شقایق تو
بانی فتح باب پنجره هاست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۳۸

نقش های کهنه ام چه قدر ، تلخ و خسته و خزانی اند
نقش غربت جوانه ها رنگ حسرت جوانی اند

روغن جلا نخوورده اند رنگهای من که در مثل
رنگ آب راکداند اگر آبی اند و آسمانی اند

از کف و کفن گرفته اند رنگ های من سفید را
رنگ خون مرده اند اگر قرمز اند و ارغوانی اند

رنگ های واپسین فروغ از دم غروب یک نبوغ
مثل نقش های آخرین روزهای عمر مانی اند

طرح تازه ای کشیده ام از حضور دوست - مرتعی
که در آن دو میش مهربان در چرای بی شبانی اند

مرتعی که روز آفتابی اش یک نگاه روشن است و باز
قوس های با شکوه آن جفتی ابروی کمانی اند

طرح تازه ای که صاحبش فکر می کند که رنگ هاش
مثل مصدر و مثالشان بی زوال و جاودانی اند

رنگ های طرح تازه ام رنگ های ذات نیستند
ذات رنگ های معنی اند ذات رنگی معانی اند

نقش تازه ای کشیده ام از دو چشم مهربان دوست
که تمام رنگ ها در آن وامدار مهربانی اند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 34 از 63:  « پیشین  1  ...  33  34  35  ...  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA