انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 35 از 63:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


زن

 
غزل ۳۳۹

با هر تو و من ، مایه های ما شدن نیست
هر رود را اهلیت دریا شدن نیست

از قیس، مجنون ساختن شرط است اگر نه
زن نیست اندیشه ی لیلا شدن نیست

باید سرشت باد جز غارت نباشد
تا سرنوشت باغ جز یغما شدن نیست

در هر درخت اینجا صلیبی خفته ، اما
با هر جنین ، جانمایه عیسی شدن نیست

وقتی که رودش زاد و کوهش پرورش داد
طفل هنر را چاره جز نیما شدن نیست

با ریشه ها در خاک ،‌ بی چشمی به افلاک
این تاک ها را حسرت طوبی شدن نیست

ایا چه توفانی است آن بالا که دیگر
با هر که افتاد ، اشتیاق پا شدن نیست

سیب و فریب ؟ آری بده . آدم نصیبش
از سفره ی حوا به جز اغوا شدن نیست

وقتی تو رویاروی اینان می نشینی
ایینه ها را چاره جز زیبا شدن نیست

آنجا که انشا از من ، املا از تو باشد
راهی برای شعر جز شیوا شدن نیست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۳۴۰

ای دوست عشق را مشکن حیف از اوست ، دوست
این شیشه را به سنگ مزن عمر من در اوست

بار نخست نیست که با بار شیشه عشق
از سنگلاخ می گذرد ، پس چه های و هوست ؟

تاری ز طره دادی امانت مرا شبی
یعنی طناب دار تو زین رشته های موست

یک گام دور گشتی و نزدیک تر شدی
عشق است و هیچ سوی غریبش هزار سوست

سرگشته چون من و تو در ایا و کاشکی
صد پی خجسته گمشده ی این هزار توست

ماهی شدن به هیچ نیرزد نهنگ باش
بگریز از این حقارت آرامشی که جوست

با گردباد باش که تا آسمان روی
بالا پسند نیست نسیمی که هر زه پوست

مرداب و صلح کاذب او ،غیر مرگ نیست
خیزاب زندگی است همه گرچه تندخوست

با دیرو دوری از سفرش دل نمی کند
مرغی که آستانه ی سیمرغش آرزوست

تا همدم کسی نشود دم نمی زند
نی ، کش هزار زمزمه پرداز در گلوست


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۴۱

این بار هم نشد که ببرم کمند را
و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را

این بار هم نشد که به آتش در افکنم
با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را

این بار هم نشد که کنم خاک راه عشق
در مفدم تو ،‌منطق اندیشمند را

این بار هم نشد که ز کنج دهان تو
یغما کنم به بوسه ای آن نوشخند را

تا کی زنم دوباره به گرداب دیگری
در چشم های تو دل مشکل پسند را ؟

پروایم از گزند تعلق مده که من
همواره دوست داشته ام این گزند را

من با تو از بلندی و پستی گذشته ام
کوتاه گیر قصه ی پست و باند را
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۴۲

نیاویزد اگر با سلطه ی مردانه ام ای زن
غرور دختران را نیز در تو دوست دارم من

تو را با گریه هایت بی بهانه دوست می دارم
که خواهد شست و خواهد بردمان این سیل بنیان کن

من آری گر چه تو چادر ز شب داری به سر اما
قراری با سحر دارم در آن پیشانی روشن

تو را من می شناسم از نیستان ها چو بانگ نی
که اکنون گشته در آوازهای تو طنین افکن

نیستان های یک آواز در صد ها و صدها نی
نیستان های یک جان در هزاران و هزاران تن

غریب من ! قدیم است آشنایی های من با تو
چنان چون قصه ی یعقوب پیر و بوی پیراهن

به خوابت دیده ام ز آن پیش کاین بیداری مشئوم
در اندازد بساطم را از آن گلشن بدین گلخن

همین تنها تو را از سبز و سرخ مسکن مألوف
به خاطر دارم ای رنگین ترین گل های آن گلشن

گل سرخ عزیزم ! مثل تو من نیز می دانم
که از باغ نخستین از وطن سخت است دل کندن

ولی کندم دل و چون تو ز مهر خاکش کندم
چه مهری! ز آسمانش کندن و در خاکش افکندن

دل کندم ز مهر خاک و افسون های رنگینش
فریب شعر و موسیقی و افیون و شراب و زن

زنی با سوزهای آشنای غربتی دلگیر که از هر جا به سوی
غربت خود می کشد دامن

زنی که غم سبد های بهانه می برد پیشش
که پنهانی برایش پر کند از گریه و شیون

زنی با شعر های همچنان از عشق ناگفته
زنی عاشق ولی با ده زبان خاموش چون سوسن

زنی کز عشق می میرد ولی با حجب می گوید
نشان از عشق درمن نیست می بینید ؟ اینک من
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۳۴۳

چیزی بگو بگذار تا هم صحبتت باشم
لختی حریف لحظه های غربتت باشم

ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر
بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم

تاب آوری تا آسمان روی دوشت را
من هم ستونی در کنار قامتت باشم

از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذر
تا رخنه ای در قلعه بند فطرتت باشم

سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت
با شعله واری در خمود خلوتت باشم

زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است
وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم

صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود
بگذار همچون اینه در خدمتت باشم

در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۳۴۴

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم

تا کور سوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افق ها ،‌ علم زدم

با وامی از نگاه تو خورشید های شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم

هر نامه را به نام و به عنوان هر که بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم

تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم

از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۴۵

امشب غم تو در دل دیوانه نگنجد
گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد

تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد

بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را
کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد

خمخانه بیارید که آن باده که باشد
در خورد خماریم به پیمانه نگنجد

میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا
جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد

مجنون چه هنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش
با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد

تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر
سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد

در چشم منت باد تماشا که جز اینجا
دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد

دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزل های غریبانه نگنجد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۴۶

مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمیبرید از من

زمین سوخته ام نا امید و بی برکت
که جز مراتع نفرت نمی چرید از من

عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از من

خزان به قیمت جان جار می زنید اما
بهار را به پشیزی نمی خرید از من

شما هر اینه ، ایینه اید و من همه آه
عجیب نیست کز اینسان مکدّرید از من

نه در تبرّی من نیز بیم رسوایی است
به لب مباد که نامی بیاورید از من

اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه تیغ از شما ورید از من

چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست ؟
شما که قاصد صد شانه بر سرید از من

برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
شما که با غم من آشناترید از من
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۴۷

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی

تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی

ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی

نهادم اینه ای پیش روی اینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۴۸

از همين دربدر دشت و صحاري بودن
ما به جايي نرسيديم ز جاري بودن

چالشت چيست؟ كه تقدير تو هم، زين دو يكي‌ است:
از كبوتر شدن و باز شكاري بودن

چه نشاني است به جز داغ خيانت به جبين؟
اين يهودا صفتان را ، ز حواري بودن

دوستخواهي است، به تعبير تو يا خودخواهي؟
در قفس، عاشق آواز قناري بودن

مرهمي زندگي‌ام، زخمي اگر، مرگم باش
كه به هر كار خوشا، يكسره كاري بودن

گر خزان اينهمه رنگين و اگر مرگ اين است
دل كند گل به تمامي، ز بهاري بودن

عشق را ديده و نشناخت ترنج از دستش
آنكه مي‌خواست ز هر وسوسه عاري بودن

دل من دشت پر از آهوكان شد، تا چند،
تو و در قلعهء‌ يك ياد، حصاري بودن؟

آتش عشقي از امروز بتابان ، تا كي
زير خاكستر پيراري و پاري بودن؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
صفحه  صفحه 35 از 63:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA