انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 36 از 63:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


زن

 
غزل ۳۴۹

ای عشق!ما،با تو از وادی جادوان هم گذشتیم
از شیر غران و از اژدهای دمان هم گذشتیم

نام تو را باطل السحر هر خدعه کردیم و آنگاه
تنها نه از هفت خان،بلکه هفتاد خان هم گذشتیم

اول شکستیم با هم طلسم همه دیوها را
وانگاه از قلعه ی سنگ باران شان هم گذشتیم

طی مکان با تو کاری نه صعب است ای عشق!حتا
ما با تو زان سوی دروازه های زمان هم گذشتیم

تنها نه از زیر طاق گمان های بی رنگ خاکی
ما با تو از روی پل های رنگین کمان هم گذشتیم

ترکیب کردیم،صد جوی آرام را در دل خویش
تا از خروشان ترین رودهای جهان هم گذشتیم

پرتاب کردیم خود را چو تیری به سوی زمانه
آن گونه کز پوست،از گوشت،وز استخوان هم گذشتیم

اکنون به یمن تو هر شاهدی بنده ی طلعت ماست
آن چیست، ای عشق!ما با تو از بیش از آن هم گذشتیم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل۳۵۰

بهار و گل به درختان دوباره جان بدهند
اگر خزان و زمستانشان امان بدهند

درخت نيستم اما كه باز ، بار دگر
مرا بهار دگر ، جاي اين خزان بدهند

به چشم هاي تو جان ميدهم به وعده ي عشق
كه از من اين نستانند و با من آن بدهند

چه جاي رنجش ؟ اگر از ازل قرار اين بود،
كه سهم رنج جهان را به عاشقان بدهند !

چنانكه عهد چنين بسته شد كه نام ترا
به عاشقانه ترين قصه ي جهان بدهند

من از نصيب ، شكايت نميكنم كه نوشت
به ما ، فقط دو دل خوب و مهربان بدهند

ز تخته پاره ي ما ، دور نيست ساحل امن
اگر تلاطم و توفان ، امانمان بدهند

نه دل من و تو به دريا زديم ؟ حوصله كن ،
كه عشق و مرگ به ما راه را نشان بدهند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۵۱


دست و رو در آب جو تر کردنم ، گیرم زناچاری است
من بخواهم یا نخواهم ،جویبار زندگی جاری است

می ستیزم در بهار کوچک یک غنچه با پاییز
خود گرفتم کاین نبرد نابرابر عین دشواری است

من نه شبکورم چراغی از دلم بر می کَنَم با عشق
گیرم این جا خانه تاری و افق تاری و شب تاری است

می مَزَم نُقل زبانی زیر دندان تا که تاب آرم
گیرم این پیمانه ی عمر است و دورم ، دور تلخواری است

بار دیگر چون ببینم با نگاهی تازه خواهم دید
گیرم این تصویر هم مانند آن ایینه تکراری است

صخره ی «سیزیف» و سنگ آسمان را می کشم بر دوش
« آدم » ام تبعیدی خاکی که تقدیرش گران باری است

از خزان خود چرا نالم به کافر نعمتی ؟ وقتی
با خزانم نیز باغ دوست را ، چشم خریداری است !

ای بهار خانگی !گُل با تو کی همسنگ خواهدشد ؟
« حسن یوسف» نیز پیش حسن تو کالای بازاری است

کینه کی با مهر بر تابد ؟ امید من ! به نام ایزد
زخم تو بر چشم این اسفندیار خیره سر ، کاری است

از دلم می پرسم : آیا هم چنان از عشق ناچاری ؟
من تپش های دلم را می شناسم پاسخش «آری » است

هیمه ای دیگر درون آتشت می افکنم ای عشق !
تا ببینم همچنان فرو فروغت رو به بسیاری است


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل۳۵۲

به سودای آسمان پر و بال می زنی
ولی کو گشایشی از این راه روزنی ؟

بر این میله های گلی نمی روید ای دریغ
غریب اوفتاده ای ، در این باغ آهنی

به پیکار سر نوشت ، گرفتار خود شدی
که گر تیغ می کشی به خود زخم می زنی

نِه ای هم چون عنکبوت ، که بر غیر می تند
تو چون کرم پیله ای که بر خویش می تنی

دریغا که زندگی به بازیگری تو را
به گلخن فکنده است بدین طبع گلشنی

در این جا برادران ز یوسف گران ترند
که پتیارگی بسا ، به ْ از پاکدامنی

چه جای تو ؟ چون به گِل دهانش بیا کنند
چو خورشید دم زند ز پاکی و روشنی

به بیهوده کاری ات دریغ از تو طوطی ام
که بر دشت شوکران ، شکر می پراکنی ؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل۳۵۳

چه بد عیدی شد این از صد عزا بدتر ،‌چه بد عیدی
همان که گفته بودم بی تو خواهد شد ، همان ! دیدی ؟

مبارک باد می گویم و می خندم به تلخواری
که باغم گشته بشقابی ، بهارم سبزه ی عیدی

نهال ریشه سوزم را چه حاصل از بهار ،‌آخر
گرفتم سبز شد در باغ تان هم ، سروی و بیدی

گرفتم روز هم ، نو شد چه خواهد داد این نوروز
به من ، یا هر زمان فرسود چون من کهنه نومیدی

همه درس امید از خاطر خود برده ام ، باری
مگر چشمان تو با من بیاموزند امیدی

به روز خویش شب می گویم و بدتر که جز باتو
توافق نیست آفاق مرا با هیچ خورشیدی

هم اطمینان کنار توست هم ایمان جوار تو
که بی تو هر یقینی می رسد در من به تردیدی

بیا با هم بیامیزیم و بگریزم تاافلاک
گسیل خاک اگر گشتیم تقدیر ا" به تبعیدی

که غیر ازلحظه ی آمیختن با یک تن دیگر
رقم در سر نوشت تن نخواهد خورد تصعیدی

خوشا با هم گره خوردن که در منظومه ی آدم
همین است و همین تنها اگر زیباست تعقیدی


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل۳۵۴

بین من و تو چیزی دیوار نخواهد شد
گر فاصله هم افتد بسیار نخواهد شد

با عشق تنفس نیز یک حادثه تازه ست
درقصه ی ما چیزی تکرار نخواهد شد

عشق آمد و زانو زد ، پس چیدت و برمو زد
آری تو که گل باشی ، گل خارنخواهد شد

وقتی تو هواداری از باغ کنی ، دیگر
سرخورده ترین بیدش هم دار نخواهد شد

جز زلف تو یک سنبل برباد نخواهد رفت
جزچشم تو یک نرگس ، بیمار نخواهد شد

تا سقف وستون باشند دست من و چترتو
برما شبحی حتی ، آوار نخواهد شد

از دیده سفرکردن ، آغاز زدل رفتن
هرباراگر می شد ، این بار نخواهد شد

شاید دلی ازیک دل آزرده شود ، اما
هرگز دلی از یک دل بیزار نخواهد شد

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل۳۵۵

غمت را بزرگ دید دلم بسکه تنگ شد
نگنجد دگر به تُنگ که ماهی نهنگ شد

امیدم ز خستگی به پای تو سر نهاد
شرابش ز جوش ماند شتابش درنگ شد

شبی از مدار خود به خاکت کمانه کرد
دلم مثل یک شهاب _ شهابی که سنگ شد

کمندم بلند بود ولی با تو برنتافت
کجا؟ کی؟ کدام ماه، اسیر پلنگ شد؟
*

من از سطح ننگ و نام فراتر پریده ام
هراسم چه می دهید ز نامی که ننگ شد؟

چه مشّاطه ای ست عشق که در زیر دست او
اگر گونه ای شکفت به خونابه رنگ شد

چه سحر و چه شعبده غم تو به کار زد
که در دور آخرین شرابم شرنگ شد

به قدر عبور تو از آنسوی شیشه بود
اگر لحظه ای جهان به چشمم قشنگ شد
*

برای نوشتنت پُر از بعض واژه هاست
دوباره دلِ قلم برای تو تنگ شد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل۳۵۶

با ما شبی نبود که در خون سفر نکرد
این خانه بی هراس شبی را سحر نکرد

صد در زدیم در پی یک شعله، ای دریغ
یک دست یک چراغ ز یک خانه برنکرد

با آسمان هر آنچه دم از العطش زدیم
ابر کرامتش مژه ای نیز تر نکرد

تنها به قدر روزنامه ای بود همّتش
مهتاب نیز کاری از این بیشتر نکرد

مثل همیشه فاجعه ناگاه رسید
آوار هیچوقت کسی را خبر نکرد


این بار رفت رستم و اسفندیار ماند
سیمرغ نیز مکر و فسونش اثر نکرد

وآن تیر گز _ به ترکشمان آخرین امید _
این بار اثر به دیده ی آن خیره سر نکرد

دانسته بس پدر دل فرزند بردرید
کاری که هیچ تهمتنی با پسر نکرد

شد طشت پُر ز خونِ سیاووش ها ولی
یک تن به پایمردی اینان خطر نکرد

چون موریانه بیشه ی ما را ز ریشه خورد
کاری که کرد تفرقه با ما تبر نکرد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۵۷

یک بوسه که از باغ تو چینند به چند است؟
پروانه ی تاراج گُلت بند به چند است؟

خالی شدم از خویش و به خالت نرسیدم
آخر مگر این دانه ی اسفند به چند است؟

یک نامه به نامم ننوشتی مگر آخر
کاغذ به سمرقند تو ای قند! به چند است؟

نرخ لب پُر آب تو و شعرِ ترِ من
در کشور زیبایی تو چند به چند است؟

با دار و ندار آمده ام پیش تو، پر کن!
غم نیست که پیمانه ی سوگند به چند است؟

وقتی که به عمری بدهی لب گزه ای را
در تعرفه ی عشق تو لبخند به چند است؟

یک، ده، صد و بیش است خط ساغر عشّاق
تا حوصله ی ذوق تو خُرسند به چند است؟

دل مجمر افروخته ام بود و نگفتند
کاین آتشِ با نور همانند به چند است؟

چند ارزدم آغوش تو؟ در هرم کویری
چندین بغل از برف دماوند به چند است؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل ۳۵۸

وقتی تن از آن کندی،دیوار فرود آمد
چون شانه تهی کردی،آوار فرود آمد

آنگاه به دنبالش،بی وقفه و پی در پی
آوار فرود آمد، دیوار فرود آمد

تا پاک فروبلعد،لای و لجنم زان پس
نعمت همه نکبت شد،رگبار فرود آمد

من خواب نمی دیدم،کابوس حقیقی بود
وقتی که شب آن مردار از دار فرود آمد

در طیف تو می توفید عشق من و تا رفتی
چون عرصه بر او تنگید،ناچار فرود آمد

با شوق تو می چرخید،سیمرغ در آفاقم
چاهت که بخورد او نیز بی زار فرود آمد

با بیم و امید تو ،سی ماه نه ،سی خورشید
سی بار فرا رفت و سی بار فرود آمد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
صفحه  صفحه 36 از 63:  « پیشین  1  ...  35  36  37  ...  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA