انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 40 از 63:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


زن

 
غزل ۳۸۹

ازرده ام ازرده از این عمر نفس گیر
این تهمت الوده به بد نامی و تحقیر

بس خسته ام ای شوق ورهایی تو کجایی ؟
تا باز کنی از دل ودستم غل وزنجیر

اوار شدن وسوسه روز وشبت نیست؟
ای خانه دیرینه که با من شده ای پیر

از بس که به خود نیز نگه راست نکردیم
زنگار گرفت اینه از این همه تزویر

گفتم چه به هنگامی و هنگامه نه در کار
دیر امدی اما تو هم ای ناب ترین دیر

در خویش شکست از پی طراحی اندوه
چون خواست کشیدن قلم ان پرده به تصویر

مهلت طلبیدیم که خون شیر شود لیک
طی شد همه ان مهلت و خون شد همه ان شیر
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۹۰

خانم! سلام و شکر که سبز است حالتان
کم باد و گم از آینه، زنگِ ملالتان

نیّت به روشنایی چشم شما خوش است
چندانکه آفتابِ تمام‌ست فالتان

رگباری آمدیم و به باغ شما زدیم
پیش از رسیده گشتن اندوهِ کالتان

با چشمتان امیره‌ی دلهای غارتی
عشق آن‌چه می‌برید غنیمتْ حلالتان

تا روزها به هفته و ماه‌ند در گذار
ماییم و انس خاطره‌ی دیرسالتان

انگار قصّه‌ی غم عشقید و بی‌زمان
اینسان که کهنگی نپذیرد مقالتان

عین حقیقت‌ید و به اندازه‌ی خیال
دورید از زوال، چه بیمِ زوالتان؟

تا حسن بر جبینِ شما خطّ خوش نوشت
بد برنتابد آینه‌ی بی‌مثالتان

آلوده‌ی غمیم و غباریم کر دهید،
ما را در آبگیر حضور زلالتان

تا این غزل چریده‌ی آن چشم خوشچراست
خوش بادمان قصیل به کام غزالتان
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۹۱

با چه نامي از كدامي از كجايي اي هراس
اي هراس نانجيب ناكجاي ناشناس

اي تو را پناه داده من به جان جان خود
وي تو حرمت مرا نداشته به خيره پاس

يار پا به پاي من ولي نه از براي من
اي رفيق نيمه راه ناتمام ناسپاس

تا ببينم و نبويم و نگويمت به كس
خون صد سياوشم گشوده از رگ هراس

تا تو نعره مي زني ميان تنگه هاي هول
كو قرار امن و عيش كوچه باغ هاي ياس

ميوه ي گسي و تا كه ديرتر رسي مرا
پيش روي تو گشوده دست هاي التماس

اي تداعي مجسم شئامتي غريب
شكل آن سياهپوش صاحب نقاب و داس
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۹۲

فرود آمدم از بهشتت درين باغ ويران خدايا
فرود آمدم تا نباشم جدا زين اسيران خدايا

مگر اين فراموشخانه به زير نگين شما نيست؟
كه كس حسب حالي نپرسيد ازين گوشه گيران خدايا

پشيمانم از زرشدن ها مرا آن مسي كن كه بودم
دگر بازگردان به آنم وز اينم بميران خدايا

به جز سايه هاي ابوالهول در اين لوح وحشت عيان نيست
چه خشت و چه آيينه پيش جوانان و پيران خدايا

به باغ جهانت چه بندم دلي را كه بسيار ديده ست
كه حتي بهار جنانت پر است از كويران خدايا

گنه، قند و ابناي آدم شكربند، آيا روا بود
بر آن لوح دوزخ نوشتن برين ناگزيران خدايا

جهانت قفس بود و اين را پذيرفته بوديم اما
نه همبندي روبهان بود سزاوار شيران خدايا

گرفتم بهشت است اين جا ولي كو پسند دل ما
چه داري بگويي تو آيا به دوزخ ضميران خدايا

اگر ديگران خوب من بد، مرا اي بزرگ سرآمد
به دل ناپذيري جدا كن از اين دلپذيران خدايا
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۹۳

تـــــو ایستـــــاده ای امّـــــا تـوان دم زدنت نیست
خموشی ات همه فریاد وخودبه لب سخنت نیست

چـــــه تلــــــخ خورده ای از دست روزگار کــه دیگر
چنان گذشته ی شیرین، لب شکر شکنت نیست

چــــه جای غـــم کـــه ندارم تو را که در نظر من
سعادتی به جهان مثل دوست داشتنت نیست

چگونه می سپری تن بــــه بوسه هـــای رقیبم
نشانه بوسه ی من در کدام سوی تنت نیست؟


من از تـــــو اصل تــــو را برگزیده ام کـــــه همیشه
دلت مراست – تو خود گفته ای – اگر بدنت نیست
*
چنین که عطر تنت ره به هر نسیم گرفته است
تو با منــــی و نیــــازی به بـــوی پیرهنت نیست
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۹۴


به دل هوای تو دارم و بر و دوشت
که تا سپیده دم امشب کشم در آغوشت


چنان نسیم که گلبرگ ها ز گل بکند
برون کنم ز تنت برگ برگ تن پوشت

گهی کشم به برت تنگ و دست در کمرت
گهی نهم سر پر شور بر سر دوشت


چه گوشواره ای از بوسه های من خوش تر
که دانه دانه نشیند به لاله ی گوشت

گریز و گم شدن ماهیان بوسه ی من
خوش است در خزه مخمل بنا گوشت


ترنمی است در آوازهای پایانی
که وقت زمزمه از سر برون کند هوشت

چو میرسیم به آن لحظه های پایانی
جهان و هر چه در آن می شود فراموشت


چه آشناست در آن گفت وگوی راز و نیاز
نگاه من با زبان نـگاه خـــاموشت
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۹۵


چه شد که باز نگشتی ؟ چه شد که دیر بماندی؟
که جان عاشقم از انتظارها نراندی؟

به نامه یی به سلامی، به پیکی و به پیامی
چه شد که بی خبرت را ز خود خبر نرساندی؟

دلم به مهر فرو بستی و به قهر شکستی،
مگر برای شکستن ، دل از کفم بستاندی؟

مرا ز خویش کشیدی برون و در پی عشقت
خراب و خسته چو مجنون به دشت و دره کشاندی،

کدام توطئه خاموش کرد بانگ رسایت
کز آن ستاره سرودی بر این شکسته نخواندی

بگو بمان ، که بمانم ، بگو برو که نمانم
بدان که حکم همه حکم توست هر چه که راندی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۹۶



صد بوسه ی نداده میان دهان توست
من تشنه کام و آب خنک در دکان توست

سر تا به پا زنی تو و زیباست این تضاد
زان شرم دخترانه که در دیدگان توست

باغی تو با بنفشه ی گیسو و سرو قد
یاست تن است و گونه وگل ارغوان توست

خورشید رخ بپوشد و در ابر گم شود
از شرم آن سُهیل که در آسمان توست

با بوسه یی در آتش خود سوختی مرا
انگار آفتاب درون دهان توست

این سان که با هوای تو در خویش رفته ام
گویی بهار در نفس مهربان توست

انگار کن که با نفس من به سینه ات
باد خزان وزیده به باغ جوان توست

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۹۷

گرگ آری گرگ ، آنک چنگ و دندان آخته
در شبیخون سیاهش بر سر ما تاخته

غم که لختی بیرق شومش به خاک افتاده بود
بار دیگر بیرق افتاده را افراخته

قصه تکراری است : گرگِ میش صورت ، بازهم
خویشتن را در میات بره گان انداخته

وین تغافل بین از این خوشباوران ساده لوح
خصم را در هیات تکراری اش نشناخته

همچنان تا خونِ سرخم شط شنزاران شود
دشمن خونریز من با گله بانم ساخته

مُهره ی ماری است با این دَد ، وگرنه از چه رو
هرکه چوپان بوده نرد عشق با او باخته !

حق خیل ماست آزادی که با خون پیش پیش
قیمت سنگین آزادی ش را پرداخته

پس کجایی ؟ کی می آیی ؟ آی عزیز ! آیا هنوز
نعل مان در آتش سرخ ستم نگداخته ؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل ۳۹۸


خوش باد اگر که من تو شوم تا تو من شوی
عریان شوم ز خود که تو ام پیرهن شوی

گل باش تا که چینمت و لای دفتری
خوابت کنم که تا ابد از آن من شوی

پنهان شوم در آینه تا بشکنی مرا
وقتی که خیره در نظر خویشتن شوی

خونم به دل بَدل به عقیق یمان کنی
یک برق اگر به جلوه سهیل یمن شوی

وصل این چنین خوش است که با دوست چون شدی
مصداقی از کنایت یک جان دو تن شوی

تو آتشی به نام و نشان ، هر دو ، و مباد
تا بیمناک صاعقه و سوختن شوی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 40 از 63:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA