ارسالها: 14491
#401
Posted: 1 Jul 2015 21:16
غزل ۳۹۹
عطر تو تراود مگر از بسترم امشب
کاین گونه گریزان شده خواب از سرم امشب
چون تشنه پس از وصلت دریا و چه کوتاه
از هر شب دیگر تک و تنها ترم امشب
بیدار نشستم که غمت را چو چراغی
از شب بستانم به سحر بسپرم امشب
این گونه مضاعف شده ظلمت که من ای دوست
از دولت یاد تو شبی دیگرم امشب
ای کاش پریوار فرود آیی از آفاق
یا آن که دهد سحر تو بال و پرم امشب
تا پیش تر از آن که شوم سنگ در این شب
رخت خود از این مهلکه بیرون برم امشب
اشکت چه شد ای چشم ! که آن برق شهابی
شعری شده آتش زده در دفترم امشب
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#402
Posted: 1 Jul 2015 21:20
غزل۴۰۰
از تو شهرم قفس است ای همه آزادی من!
غم مرا هم نفس است ای تو همه شادی من!
بی تو آوارم و بر خویش فرو ریخته ام
ای همه سقف و ستون و همه آبادی من
منگر اینک به سکوتم که جهانی شر و شور
خفته در سینه ی خاموشی فریادی من
نز تو مجموعه ی آرامشم از هم پاشید
که سرشتی است پریشانی بنیادی من
چون در او، پنجه ی تقدیر به جز باد نکاشت
غیر توفان چه درو میکنی از وادی من؟
منم و حیرت و مقصد گم و ره ظلمانی
خود مگر کوکب چشم تو شود هادی من
بیستون دفتر و تیشه قلم و شیرین تو
تا چه نقشی بزند، خامه ی فرهادی من
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#403
Posted: 1 Jul 2015 21:26
غزل ۴۰۱
الا بیوفا یار کز یاری ام می گریزی
به خوابم میآیی ز بیداری ام می گریزی
خیالت به مستی مگر در کمند من افتد
غزالا که از دام هشیاری ام می گریزی
هر آن غم که داری تو ٬ از آن من باد ٬ باری
غمت کم اگر هم ز غمخواری ام می گریزی
اگر چه نه دیگر جوانم ٬ ولیکن همانم
همان یوسفم کز خریداری ام می گریزی
تویی که به یک درد من طاقتت تاق میشد
کنون تا به صد درد بسپاری ام ٬ می گریزی
تو که سالها ساختی با من و با «نه» آیا
چگونه است کامروز از «آری»ام می گریزی؟
مگر دل ز بیمار خود کنده ای نازنینا...
که نومیدوار از پرستاری ام می گریزی؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#404
Posted: 1 Jul 2015 21:30
غزل ۴۰۲
آسمان ابري است از آفاق چشمانم بپرس
ابر، باراني است از اشك چو بارانم بپرس
تخته دل در كف امواج غم خواهد شكست
نكته را از سينه سرشار توفانم بپرس
در همه لوح ضميرم هيچ نقشي جز تو نيست
آنچه را مي گويم از آيينه جانم بپرس
آتش عشقت به خاكستر بدل كرد آخرم
گر نداري باور از دنياي ويرانم بپرس
پرده در پرده همه خنيانگر عشق توام
شور و شوقم را از آوازي كه مي خوانم بپرس
در تب عشق تو مي سوزد چراغ هستي ام
سوزشم را اينك از اشعار سوزانم بپرس
جز خيالت هيچ شمعي در شبستانم نسوخت
باري از شمع ار نپرسي از شبستانم بپرس
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#405
Posted: 1 Jul 2015 21:34
غزل ۴۰۳
ای فصل غیر منتظر داستان من!
معشوق ناگهانی دور از گمان من
ای مطلع امید من ای چشم روشنت
زیبا ترین ستاره ی هفت آسمان من
آه ای همیشه گل که به سرخی در این خزان
گل کرده ای به باغچه ی بازوان من
در فترت ملال و سکوتی که داشتم
عشق تو طرفه حادثه ی ناگهان من
ای در فصول مرثیه و سوگ باز هم
شوقت نهاده قول و غزل بر زبان من
حس کردنی ست قصه ی عشقم نه گفتنی
ای قاصر از حکایت حسنت بیان من
با من بمان و سایه ی مهر از سرم مگیر
من زنده ام به مهر تو ای مهربان من!
کی می رسد زمان عزیز یگانگی
تا من از آن تو شوم و تو از آن من.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#406
Posted: 1 Jul 2015 21:44
غزل ۴۰۴
مرا درياب اي آيينه اي آب زلال اي دوست
وگرنه مي كشد كارم به مرداب زوال اي دوست
دلم يك ذره شد در حسرت يك لحظه آرامش
دريغ از آ رزوها آرزوهاي محال اي دوست
بدين افسردگي ديگر مجال شور و حالي نيست
مرا بگذار با كابوس وار قيل و قال اي دوست
كي اين تقويم را شيرازه برهم مي زند طوفان
كه جان فرسودم از اين گيرودار ماه و سال اي دوست
خوشا يك بار ديگر فرصتي تا در بهشت تو
سرشتم سرنوشتم را اگر بخشد مجال اي دوست
بدين جان شكسته جسم خسته روح در بسته
چه حالي مانده تا يك فرصت ديگر چه حال اي دوست
تو چشم از من چه داري پر گشوده تا نياسودن
شكسته پر و بالم من شكسته پر و بال اي دوست
شكسته پر و بال آري چه دارد ذوق پروازي
چه ذوقي و چه پروازي بدين بال _ اين وبال اي دوست
هواي آب داري از سراب روزگار اينك
خيال دوستي از دشمن جان بي خيال اي دوست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#407
Posted: 1 Jul 2015 21:46
غزل ۴۰۵
مادل سپرده ایم گریه برای هم
باران به جای من .من وباران به جای هم
ابری گریست در من ودر وی گریستم
تادم زنیم دم زدنی در هوای هم
ماتاب خورده ایم که ما قد کشیده ایم
گهواره های چابک مان دست های هم
باری به پایبندی هم پیر می شویم
تاپیرمی شوند درختان به پای هم
غم نیست نیستن که همه در تداومیم
چون ابتدای یک دگر از انتهای هم
تنها صداست انچه در این راه ماندنی است
خوش باد زنده ماندن مان در صدای هم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#408
Posted: 1 Jul 2015 21:58
غزل۴۰۶
مرا با خیال تو تا صبح نجواست
که تا با خیال منت خود چه سوداست
شب وصلت خاطرات تو ومن
زفاف خیال رها گشته ی ماست
درون می خزی چون نسیمی سبکبار
که بوی گلی تازه با وی شکوفاست
تبالوده لب بر لبم می گذاری
چقدر این شرار گُدازان ، گواراست
چه جای زبان ها که با این فصاحت
میان لبت با لبم گفتگو هاست
کدامین کلام است بین دو عاشق
که همچون کلام دو لب گرم و گیراست
و از واِژگان زبان دو لب نیز
کدامش چنان بوسه زیباست ؟
بدین واژگان ، تازه با من سخن گوی
که لب های من تشنه ی تازگی هست
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#409
Posted: 1 Jul 2015 22:08
غزل ۴۰۷
خاطرم شاید پا به سر غم بگذارد
یادت این یار سمج گر به خودم بگذارد
تا روم از دل خود پاک کنم نام ترا
سر رسد یادی و دستی به دلم بگذارد
کشدش عشق به جایی که در آید از خویش
هر که در ورطه ی این جذبه قدم بگذارد
داغ «اصلی » به زمان ها نرود وقتی عشق
نقش این داغ به سیمای « کرم » بگذارد
منهمه خواسته ام کز تو بپوشم رازم
خود اگر پرده دری های قلم بگذارد
این سخن چین که به هر صفحه ی فرصت هایش
شمه ای از « منِِ » بعد از « تو » رقم بگذارد
روز بهت است ؟ شب شوق ؟ کدامش آیا ؟
زندگی بازم اگر با تو به هم بگذارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#410
Posted: 1 Jul 2015 22:22
غزل ۴۰۸
مرا دلی است ز دوریت پاره پاره ی تو
که زنده می شود از دیدن دوباره ی تو
بهل که همسفر جاودانگان باشند
دل پیاده ی من با دل سواره ی تو
همین نه حُسن و ملاحت طراز قامت تست
که عشق نیز قبایی است در قواره یتو
مرا به دست خزان مسپر ای که خفته بهار
میان گل به گل از دامن بهاره ی تو
هزار مرتبه گم می شدم در این شب هول
نبود اگر که چراغ رهم ستاره ی تو
مباد کز زر و گوهر تو زیب و یاره کنی
دو بوسه از دو لبم گوشواره ی تو
رهین منت آن دیدگان شعله ورم
که زد به خرمنِ من ، آتش از شراره ی تو
به بوی عمر دوباره ، میان مرگ و حیات
نشسته ام به امید تو و اشاره ی تو
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟