ارسالها: 14491
#421
Posted: 2 Jul 2015 09:47
غزل ۴۱۹
شکوفه های هلو رُسته روی پیرهنت
دوباره صورتی صورتی است باغ تنت
دوباره خواب مرا می برد که تا برسم
به روز صورتی ات -رنگ مهربان شدنت
چه روزی ، آه چه روزی! که هر نسیم ورزید
گُلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت
چه روزی ، آه چه روزی! که هر پرنده رسید
نُکی به پنجره زد ، پیشیاز در زدنت
تو امدی و بهار آمد و درخت هلو
شکوفه کرد دوباره به شوق آمدنت
درخت شکل تو بود و تو مثل آینه اش
شکوفه های هلو رُسته روی پیرهنت
و از بهشتترین شاخه روی گونه چپ
شکوفه یی زده بودی به موی پر شکنت
پرنده یی که پرید از دهان بوسه ی من
نشست زمزمه گر روی بوسه ی دهنت
شکفته بودی و بی اختیار گفتم : آه !
چه قدر صورتی صورتی است باغ تنت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#422
Posted: 2 Jul 2015 09:55
غزل ۴۲۰
تمثیل غربت تو و من چیست ؟ تنهایی من و تو چه رنگ است ؟
تنهایی درخت و پرنده ... تنهایی ستاره و سنگ است
تنهایی جهان بزرگ و تنهایی دو آدم کوچک
مثل هم اند اگرچه ، اگر چه هر یک به یک نشانه و رنگ است
تنهاست آدمی و کمانی جز ابروی تو نیست به دستش
تیرت اگرچه آخر ترکش ، پرتاب کن نه جای درنگ است
اوج بلند باد صعودت ، گیرم که وصل نا متصور
گیرم که مرگ مطلق باور - کین داستان ماه پلنگ است -
این برف و این تموز درون سوز ، با این خزان پژمره آموز
جز پر زدن چه چاره گل من ؟ وقتی جهان برای تو تنگ است
از مهر و دوستی چه بر آید ، وقتی که عشق ره نشناسد
یعنی چه جای ثابت و سیار ، وقتی کمیت صاعقه لنگ است
عرصه حقیر و حوصله اندک - این تنگ نیست ماهی کوچک!
دریاست این و در شب توفان ، میدان گیر و دار نهنگ است
از عشق گفتن تو ومن نیز,انگار بذله گویی تلخی است
وقتی دروغ بود سلامت, حتی سلام واژه جنگ است
اکنون که در کنار تو خفتن - یک شب ، خیال خام بعیدی است
یک لمحه هم غنیمت خوبی است ، یک لحظه نیز با تو قشنگ است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#423
Posted: 2 Jul 2015 10:06
غزل ۴۲۱
سر کشیدم از میان خون دوان دوان که آمدی
پر گشودم از درون گشوده بازوان که آمدی
من سر گریزم از مدار ِ بی نهایت تو نیست
با تقابل دو آینه - تن و روان - که آمدی
گفتم این هزار قایق نجات من چه آشناست
با هزار رود ناگهان ، روان روان که آمدی
ناگهان تو ! ناگهان صدای پای تکیه گاه !
سوی آن من ِ شکسته وار ناتوان که آمدی
عطر زندگی تمام گوشه و کنار را گرفت
با دو چشم آهوانه از کنار آهوان که آمدی
عشق مثل قرص نان میان مان دو پاره شد
با شعار زندگی برای هر دو مان که آمدی
اول تو حرف آخر جوانی و جوانه بود
پیک پی خجسته بودی از همان اوان که آمدی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#424
Posted: 2 Jul 2015 10:18
غزل ۴۲۲
صدای بال ملایک خوشا و باز خوشا
همان صدا و همین یک دریچه رو به خدا
مْدام گوش به زنگم که دعوتم بکنند
به باغ آبی رنگین ترین صدای شما
همیشه از نفسم بوی یاس می امد
اگر به جای هوا داشتم صدای تو را
چگونه هفته و هفتاد را به عُهده گرفت
زمانه ای که ضمانت نکرده فردا را
اگرچه سهم من از تو ، همین صدای تو نیست
چنین که وعده دیدار داده ای ، اما ...
بدین مجال زمستانی از بهار مگو
شتاب کن گل من ! باز شو تو را به خدا !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#425
Posted: 2 Jul 2015 10:27
غزل ۴۲۳
تقدیرم این گونه است: کار گل به جای کار دل، آری
اینک منم تکرار سعدی در طرابلس های بیگاری
آسان گرفتم کار نیش و نوش را از روی طبع اما
هرگز جهان نگرفت بر من کارها را جز به دشواری
در باغتان زین سان که پاییز از پی پاییز می آید
برگ بهارش را به غارت داده این تقویم ، پنداری
در آسیای جور ، جز ابزار خونخواری نشد باشیم
چندان که گردیدیم و گرداندیم مثل اسب عصاری
با روزها مردیم و با شب ها درون گورها خفتیم
تا بار دیگر صبح ناچاری و بیداری و بیزاری
مدیون طرح رنگ های عشق و طیف رنج های اوست
کز تازگی خالی نشد این قصه بسیار تکراری
آن خواب و این کابوس! آن رویای عالم گیر و این تعبیر
با این سقوط دردناک از اوج سرداری به سرباری
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#426
Posted: 2 Jul 2015 11:28
غزل ۴۲۴
باورت می کنم ای صبح نخستین ای دوست
در خور باور شایسته ی تحسین ای دوست
این غروبم که غم غربت تو ، چون شفقم
شعله ور مانده به پیشانی خونین ای دوست !
هر دو دیدیم که در دوره ی تعلیق سری
فارغ از هم ننهادیم به بالین ای دوست !
دست بگذار طبیبانه به زخمم که تویی
پیش درمان به تسلا و به تسکین ، ای دوست
عشق دیوار دلی نیست که ویران نشود
گیرم از چین کشدش کینه به ماچین ای دوست
بیش از ان وقت عزیز است که گردد سپری
در« چه شد پار و چه ها رفت به پارین» ای دوست
دست در دست به پا خیز که دوری بزنیم
دست و پا تا که هنوزند به تمکین ای دوست
پیرم اما نه چنان پیر که نتوانم زد
با تو دوری طرب انگیز و به ایین ای دوست
بیش از آن وقت عزیز است که گردد سپری
در « چه شد یار ؟ و چه ها رفت به پارین ؟ » ای دوست !
خسته را باز به مهمانی خود دعوت کن
ای دهانت به شکر خنده پر آذین ای دوست
دم غنیمت بنشینم به قسمت ، باری
فارغ از رفته و ناآمده ، بنشین ، ای دوست !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#427
Posted: 2 Jul 2015 11:55
غزل ۴۲۵
چندان که طلایه دار گم شد
صد قافله در غبار گم شد
افتاد به خاک مرد و اسبی
بی سرور و بی سوار گم شد
دیو آمد از درخت جادو
در باغ طلسم انار گم شد
تقویم به باد غارتی رفت
وز وی ورق بهار گم شد
تاریک شد آسمان چراغش
آن ماه که از مدار گم شد
خورشید که قصد جان خود کرد
صد سایه ی بی قرار گم شد
توفان شن روان که برخاست ،
در بادیه چشمه سار گم شد
خاکستر خویش را به سر ریخت
وان گاه خمیده وار گم شد
وان گل که کلید بخت من بود
در سایه ی کو کنار گم شد
تصویر جوانی کِه را داشت ؟
آن سایه که درغبار گم شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#428
Posted: 2 Jul 2015 12:17
غزل ۴۲۶
بی عشق چه فرسوده ، چه فرسوده ای ای دل
انگار که عمری است نیاسود ه ای ای دل
بیهوده از این سوی بدان سو زده ای گام
در عشق اگر پای نفر سوده ای ، ای دل
چندا که غریب همه ای ، ای همه ایام
همراه که هم سوی ِ کجا بوده ای دل
تا نگذری از خویش چو زآتش که سیاوش
با عالمی از آب هم آلوده ای دل
تا شعله ور از عشق نباشی به دم سرد
هر بار به جز درد نیفزوده ای ! ای دل !
از صفحه ی بی آینه ،دیدار چه جویی
تا شیشع به سیماب نیندوده ای ، ای دل
چیزی نفروشند و پشیزی نخرندت ،
بی عشق که بیهوده ی بیهوده ای ،ای دل
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#429
Posted: 2 Jul 2015 13:45
غزل ۴۲۷
سلام ای قهوه ای یک لحظه چون دریای توفانی
و یک دم نقره ای چون چشمه وقت پولک افشانی
چو حال نو بهاری خشمگین و مهربان با هم
سلام ای روزِ گـــــــــــاهی آفتابی ! کاه بارانی
چنان چون گله ی آشفته تا سامانم آموزی
فراهم کن مرا با جذبه ی آواز « چوپانی »
نشانی هایت را از قصه های مادری دارم
ترنجین سینه ی خورشید چشمِ ماه پیشانی
سلام ای آن که « با شیر اندرون با جان شوی بیرون »
سلام ای عشق ! ای اکسیر آغازی و پایانی !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#430
Posted: 2 Jul 2015 13:52
غزل ۴۲۸
از ان سوی قافله آمد ، زن ستاره به دست
کنار من - من تاریک ِ بی ستاره نشست
چگونه شاکر آن چشم مهربان باشم
اگر نباشم از این پس همه ستاره پرست ؟
چه جای غبن که هر سنگی از تو شد ،خورشید
وگربه به سنگ تو پیشانی ستاره شکست
گشاده باد هماره دری که پیش از تو
گشود هر سحر آن را و هر غروبش بست
زآسمان و زمینم ، امید و بیمی نیست
که با تو گم شده اند اندیشه ی بلندم و پست
نگــــــــــــــاه کن که شوم فصل فصل وصل تو را
از آن دو حبه ی انگور رنگ رنگ تو مست
جهان دو پاره شد از نیک و بد به شاخص تو
وگرنه خلاصه کنم جز تو هر چه هست ، بد است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟