ارسالها: 14491
#431
Posted: 2 Jul 2015 14:12
غزل ۴۲۹
ای خاکسار سر به ثریا زده رفیق !
وی کیمیای طعنه به عنقا زده رفیق !
تو کس ترین کسان و به ناچار گام ها
با ناکسان ره رفق مدارا زده ، رفیق !
ای با جنون باطن خود در درون خویش
یک عمر پرسه در پی لیلا زده ، رفیق !
هان ! در هوای عشق نگردی که عشق نیز
انگار منقرض شده با نسل ما، رفیق !
من زخم مهلکی به دلم هست و بارها
مرهم نهاده دست تو ، زخم مرا ، رفیق !
ای پاک باخته ! به چه خوش کرده ای دلت ؟
تنها به آن دو میوه ی نغز ؟ آن دوتا رفیق ؟
« عرفان » من تو هم چو منی - بیش و کم - چو من
با کشتی شکسته به دریا زده رفیق !
...
شعر خطابی است با رفیق شاعر « عرفان کرمانی »
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#432
Posted: 2 Jul 2015 14:31
غزل ۴۳۰
باز سوم آذر ، سرو من ، تو را کشتند
ایستادی و بازت آن نشسته ها ، کشتند
صد کلاغ و یک شاهین ، یک پلنگ و صد روباه
این چنین تو را ، ای صبح ! صد شب سیا کشتند
مثل کشتنی در آب ای نهنگ دریا دل !
کوسه ها تو را آن شب بی سرو صدا کشتند
نه همین تو را یک بار در میان آن جنگل
عشق هزاران بار ،در هزار جا کشتند
برگ ها زبان گشتند بر درخت و مو ییدند :
آه روح جنگل را پیش چشم ما کشتند
زنده است و زاینده ، نسل عشقتان ، هر چند ،
عاشقان بسیاری از صف شما کشتند
زنده بود از دنیا ، قدر یک قفس جا داشت
آسمان از پُرشد ، چون پپرنده را کشتند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#433
Posted: 2 Jul 2015 15:10
غزل ۴۳۱
عشقم اما دل و دیدار بهاران دارد
گرچه عمرم سرو سیمای زمستان دارد
با تو عهدی است دلم را که در این هنگامه
نکشد دست ز دامان تو تا جان دارد
در من اکنون به هوای تو همه گوش ، کسی است
که به زیبایی آواز تو ایمان دارد
آن که با زهره ی عشق تو به دریا زده است
چه غم از ورطه و اندیشه ز توفان دارد
لیلی من ! به خوشایند تو در من خوش باد
این جنونی که مرا بی سرو سامان دارد
آن که با شوق تو پادر سفر کعبه نهد
کی غم از « سرزنش خار مغیلان » دارد
همه جمعیت او با تو یکی بودن بود
آن که خاطر به هوای تو پریشان دارد
تا جهان باقی و جان باقی و دوران باقی ست
شاعر ! افسانه ی عشق تو نه پایان دارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#434
Posted: 2 Jul 2015 15:20
غزل ۴۳۲
روز رنگ سبزه ی افسرده دارد
بوی پرچین های باران خورده دارد
گونه ی پژمرده را یاد آورد گل
ساقه تمثیل رگ ِ خون مرده دارد
سر کشیده زیر بال غربت خود
عشق هم چون من دلی آزرده دارد
باغ ایینه غبارش بر سر و رو
ساقه در ساقه گل پژمرده دارد
غنچه ی سر بسته ی آواز من کو ؟
آن که صد گلشن , درون پرده دارد
اسب سیمین نعل ِزرین یال من کو ؟
آن که صد خورشید روی گُرده دارد
آه اگر دستی نجنبانم که توفان
آرزوها را به غارت برده دارد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#435
Posted: 2 Jul 2015 15:31
غزل ۴۳۳
مرا کدام شما تکیه گاه خواهد داد؟
«که» جان در به درم را پناه خواهد داد؟
که و کدامم از این ساقیان رنگارنگ,
به نام چشم,شراب از نگاه خواهد داد؟
در این صحاری مشکل از این قوافل دل
که و کدام نجات زچاه خواهد داد ؟
سمند شعر مرا از فرشتگان چه کسی
قصیل تازه ، زخورجین ماه خواهد داد ؟
در این کشاکش ناامنی و بلا و خطر
مرا به خلوت امنش که راه خواهد داد ؟
کدام یک ز شمایم جواز همسفری
به سایه سار در خت گناه خواهد داد ؟
سوال تشنگی ام کشت از شما چه کسی
جواب این دو لب بوسه خواه ، خواهد داد ؟
زمانه شیشه ی عمر مرا به دست کدام ،
از این یکی - دوسه چشم سیاه خواهد داد ؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#436
Posted: 2 Jul 2015 16:05
غزل ۴۳۴
شعری است چشمت - شعر شور انگیز نیمایی
چون شعر حافظ وار من در اوج شیوایی
یک باغ گل در آب و رنگ عارضت داری
باغ گلی در فصل رنگین شکوفایی
وان طره ی چتری زده بر روی پیشانی
یک خرمن گل - خرمن گل های صحرایی-
آه از دل آیینه بر می خیزد حیرت
وقت تماشای تو در حال خود آرایی
دل می زنم باری بدان شمان دریایی
رازی به من گفته است چشمان سخنگویت
راز بزرگی بااشارت های شیدایی
وقتی نگاهم میکنی ناگاه خورشیدی
می تابد از آفاق آن چشمان سودایی
زیباتر از آنی که در شعرت بگنجانم
ای عضو عضوت ، واژه های بکر زیبایی !
با عاشقت پرهیز یوسف نیست ،چشمت را
منعی کن از آن گونه اغوای زلیخایی
خوش باد گلگشت نگاه بی قرار من
در فصل دیدار تو ، ای باغ تماشایی
تعبیر کن خواب مرا : قفل و دربسته
ای تو کلید رمز این خواب معمایی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#437
Posted: 2 Jul 2015 16:18
غزل ۴۳۵
الا ای نسیم نوازش ، بر این چمن چه رسید ؟
بر این فسرده کدامین سموم فتنه وزید ؟
که از هزار بهار و گل شکوفه یکی
به باغ خالی حسرت نصیب ما نرسید
درخت های جوان پی شدند و افتادند
عجب مدار که سروی در این چمن نچمید
یکی شکفته نگشت و یکی به گل نرسید
گرفتم این که هزاران هزار غنچه دمید
حدیث غنچه ی پرپر حکایتی است هنوز
از آن ستم که گل از تند باد حادثه دید
به باد رفته گل سرخ ، باتو خواهد گفت
که از تطاول غارتگران چمن چه کشید
شکنجه را چه بسا پیش روی گل ، گلچین ،
حریم عصمت دوشیزدگان غنچه درید
به تازیانه ی توفان خشمگین ، چه بسا
چمن به هم زد و شیرازه ها از هم پاشید
من از مصائب با غم چه می توانم گفت ؟
که پشت سرو جوانش خزان ندیده خمید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#439
Posted: 3 Jul 2015 09:09
شعرهای آزاد
نام تو را نمی دانم
آری
اما می دانم
گل ها اگر نام تو را می دانستند
نسل بهار از این سان
رو سوی انقراض نمی رفت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#440
Posted: 3 Jul 2015 09:20
تو و کوهستان
تو مثل شب در کوهستان
اصیل و گیرایی
تو مثل شب در کوهستان والایی
و عطر تو اکنون
تمام شب را
آکنده است
و نام تو
اکنون طنین تمام صداهاست
در کوهستان
- طنین تمام صداها -
گویی که می روی
با رود
- رود بزرگ -
از دره
گویی رها هستی
با آبشاران کوچک
در شب
و تکیه داده ای
با صخره ها
به بالش غرور
و رفته ای با آتش
تا اوج
حتا
گویی حلول کرده ای
با روح پر صلابت شب
در انزوای سالم کوهستان
دور از چراغ های کاذب شهر
دور از هیاهو
از آسمان چراغان
بانگ سماع ستارگان
می آمد ،
که ما،
نام تورا
مانند راز مشترکی
در میانه نهادیم :
من با باد
باد با صخره
صخره با من
من با ...
و شب
سرشار از تسلسل نامت
تا استان صبح سفر میکرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟