انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 47 از 63:  « پیشین  1  ...  46  47  48  ...  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


زن

 


دوباره ی بودا

آن گونه مست بودم
در ملتقای الکل و دود
که از تمام دنیا
تنها
دلم
هوای تو را کرده بود
می­گفتم:
این عجیب است

این قدر ناگهانی دل بستن
از من
که بی­ تعارف ، دیری است
زین خیل ورشکسته کسی را
درخورد دل نهادن
پیدا نکرده ­ام


تب کرده بود ساعت پاییزی ­ام
وقتی نسیم وسوسه ­ام می­کرد
عطری زنانه در نفسش داشت

می­ گفتم:
این نسیم ، بی­ تردید
آغشته با هوای تن توست
وین جذبه­ ای که راه مرا می­زند
حسی به رنگ پیرهن توست

آن گونه مست بودم
که می­توانستم بی پروا
از خواب نیم شب
بیدارت کنم

تا راز ناگهان مرا
باران و مه بدانند
و می­توانستم
از جوی ­های گل آلود
وضو کنم

و زیر چتربسته ­ی باران
رو سوی هرچه هست
نماز بگزارم

آن گونه مست بودم
که می­توانستم
حتا به شحنگان
نام تو را بگویم


ـ آرام و مهربان و صبور ـ
از برگ­های نیلوفر
شولای بی ­نیازی بر تن پیچیده
با پلک­ های افتاده
پیشانی درخشان
و گونه­ های رنگ پریده
چونان به « نیروانا»
تانیثی از دوباره ­ی بودا
در ملتقای الکل و دود
باری
تصویر تو همیشه­ ترین بود
بانوی شعرهای مه آلود!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 


حتا شکوفه­ ای را ...

رنگ غریب گیسویت را
بگذار آفتاب شرابی کند
آن گاه اگر کسی
در سکر گیسوان تو
تردید کرد،
چشمانت
خورشید را که مست است
با غمزه ­ای فصیح
نشان
خواهد داد

خم شو به سوی من
گیسوی خود را بباران
زیباست گیسوانت
مانند بی نیازی آهو
در چارسوق عطاران

خم شو به سوی من
این باد خشمگین
از غارت بهار تو من
برمی­گردد

حتا شکوفه­ ای را
زین باد پس گرفتن
غنیمتی است

بگذار رنگ­ها را
از باد پس بگیریم
آن­گاه
پیراهنی بپوش که دنیا را
در چشم­های عاشق من
آبی کند


و شک مکن که عشق کجایی است
این سیب سرخ شاید
در چشم مه گرفته­ ی تو
خاکستری است
اما
زن بعید !
چه خواهی کرد
با مرد عاشقی که دلش را
این گونه در خلوص
به چشم­ های شکاکت
می­بخشد؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 


آبی 1

وقتی که پلک­ هایت
آن پرده ­های ابریشم
ـ آویزه ایی از مژه با او ـ
از آن دریچه­ های دوگانه
بالا می ­رود،
آبی است
دنیای من که پشت دریچه است


با من سخن بگویید
ای چشم­ ها!
با من که بعد از این همه سرگردانی
همزادهایم
دریا و آسمان را
در آبی ملایمتان جسته­ ام
پایان من شوید
من خسته ­ام
از جستن و نیافتن
خسته ­ام
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


آبی 2

من هرگز آسمان را
زیبا ندیده بودم
از اینسان

چشم تو آسمان را
قابی گرفته است؟
یا آن که آسمان
آیینه­ دار چشم تو گشته است؟
آبی همیشه وسوسه­ ام کرده است
حتا
زان پیش تر که چشمی درمن
«شعر سیاه گویایی» باشد
چشمی
«طلوع آبی دریا» بود
شاید همیشه هر سفر جست و جوی من
انگیزه­ اش سراغ تو بوده است
وان آتشی که این همه سال
می­ سوخت پشت مه
یک شعله از چراغ تو بوده است

چشمت به رنگ عشق!
روزی که رنگ لبخند، نارنجی است
رنگ ملال ، خاکستری
و رنگ عشق آبی
نیلوفری که چیده ­ام از چشمت
چتری بزرگ­تر شده باشد
شاید
تا عشق
در سایه­ اش به ناز بیاساید
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


آبی 3

چشمت ستاره ­اش را
چندان چراغ وسوسه خواهد کرد
تا من به آفتاب بگویم : نه !
بانوی رنگ ­های شکوفان!
رنگین کمان!

پل بسته ­ای که عشق
آفاق را
به هم
بردوزد

آفاق را به رنگ تو می­ بینم
و چشم ­هایت آن سوی مه
همچون چراغ ­های دریایی
می ­سوزد

مه در میانه رازی است
مه را شعور خاک نمی ­داند
باران زبان گنگی دارد
و خاک نیز رازش را
از این همه کنایه نمی ­خواند

باید چگونه گفت که عشق
با نام یک فرشته فرود آمده است
تا پاسدار دریاها باشد؟
باید چگونه گفت که بانوی من
چشمش صراحت سخنی است
که در سکوت می­بالد؟

باید چگونه گفت که مه آبی است؟
باران زبان گنگی دارد
اما
دنیا اگر نداند
باری تو
راز مه گرفته­ ی او را
می ­دانی
بی ­گمان
همزاد آفتابی، باران!
رنگین کمان!

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


صبح رحیل

در جاده ­های مه که سفر سربی است
این بوی بستر کیست
که در میان پیرهنم
می­ وزد؟

من سیب­ های بادکنک­ ها را
چیدم
و قلب سرخ ساعت
در نبض بردبار تو،
می­ کوبید
ما از گروه مرتاضان نیستیم
درک من از قلمرو تن
درکی صریح و بی ­پرواست

که خون بی قرارترین میوه­ های استوایی را
نوشیده است
شب را ، تمام شب را
بیدار خواب تو
انگشت­ های من
می­گشتند
دنبال یک جرقه
که آتش را
روشن کنند

در باز بود و باغ مثلث
با میوه­ ی همیشگی­ اش
اشتهای تند مسافر را
با ماندنی دوباره
وسوسه می­کرد
اما مسافری که درنگش
پوسیدن قدم ­هایش بود
باید که می­گذشت
صبح رحیل
از شانه­ های برفی تو
آغاز شد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 


وسوسه

وقتی
با میوه­ ی رسیده­ ی لب­هایت
پرهیزم را وسوسه می­کنی
من فکر می­کنم پدرم حق داشت
که «میوه­ ی حرام
همیشه
شیرین­تر است»
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 


غزلی در راه

برای دخترم غزل ـ پیش از تولدش ـ

غزلی دارم در راه که می­بالد
در حفاظی از خون
غزلی موزون
با وزنی
روز افزون
مطلعی دارد
هم روشن، هم تیره
با دو مصراع معمایی
که گشوده است به فردا
فردا
و فرو بسته به اکنون
اکنون
بیت بعدی را
دو لاله­ ی کوچک
می ­سازند

که صدای من و پاییز و بهارم را
انتظارم را
همه را می­ شنوند از بیرون
سومین بیتش را
دو هلال کوچک
می­ پردازند
ماه بالایی راست
ماه پایینی
وارون
غزلم
شانه­ هایی دارد
آزاد
از قید قافیه و قانون
و چنین است که در فاصله­ ی ابیاتش
گاه
مصرعی می­بینی
تنها
بی همتا
مثل گردن متناسب
چو زنخدان موزون
پس از آن بیتی با قاعده ­یی تازه
جمع ده واژه
با
تقطیعی کوتاه و بلند
پنج پنج
در دو مصراع هم اندازه
و از این قاعده ، بیتی دیگر
که به پا خواهد داشت
غزلم را
بر خاک
پر آوازه.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


سرو

سرو من ! ای کشیده ترین قامت !
ای از بهار خلق علامت !
وقتی تبر تو را
بر پای استوار فرود آمد
و دارکوب ها
منقارهای سربی شان را
بر سینه ی ستبر تو کوبیدند
در باغ مه گرفته ی ما شب بود
بسیار گفته بودند :
بالاتر از سیاهی رنگی نیست
اما
خونت که بر سیاهی شب ریخت
دانستیم
بالاتر از سیاهی سرخی است
- هرچند شب از خویش لبالب بود -
ای ایستاده مرده !
در حالت تبسم
ای سرو باغ سوخته ی مردم !
ای آن که به شیوه ی خود دانستی
که واژه های ظالم ومظلوم
- هر چند هر دو مشتق از ظلم اند
در عرصه بودن ونبودن
اما
پیوسته روبه روی هم اند
قُوت تو از گزسنگی مردم بود
و آبت زتشنگی شان
تو در میان مردم بالیدی
و ان بیرق ستاره ی خونین را
از دست مردمت
بر دوش خود ، کشیدی
پیوند مردم و تو
در بند مردم مرزها و زمانها نیست
چندان که بعداز این هم
کبریت اگر شوی
تنها ، چراغ موشی را
خواهی افروخت
و هیمه گر شوی
هم در اجاق های فقران ،
خواهی سوخت

تو عاشق سپیده دمی بودی
که آفتاب را
بر زاغه ها و کوره ها و کپرها
می تاباند
امروز هم اگرچه
تونیستی و ظلمت
بی تو ادامه دارد اما
خونت نریخته است به خیره
خون تو ریخته است که هر قطره اش
از اختناق شب
نقبی به سوی صبح وسلامت بگشاید
و ان نقب های هریک
از دیگری به صبح تو نزدیکتر
با قطره قطره ی خون رفیقانت
- آن نقب های دیگر -
شب را که ذره ذره می کاهد
آخر به مرگ محتومش ، خواهد کشت
تا صبح از کرانه بر آید

ای سرو مهربان من ! ای عاشق
صبح تو خواهد آمد بی تردید
صبحی که وقت مردن
چشمان خون گرفته ی بازت
هر چند اندکی نگرانش بود
لبخند بی نظیر درخشانت
اما
ایمان به آن و آمدنش داشت

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


رجز

بشنو اکنون که زیر زخم تبر
این درخت جوان
چه می­ گوید:
هر نهالی که برکنند،
به جاش
جنگلی سرکشیده ، می­روید
های جلاد سروهای جوان!
ای رفیق همیشه­ ی تیشه!
باش تا برکنیم­ ات از ریشه!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 47 از 63:  « پیشین  1  ...  46  47  48  ...  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA