ارسالها: 14491
#461
Posted: 6 Jul 2015 15:01
دوباره ی بودا
آن گونه مست بودم
در ملتقای الکل و دود
که از تمام دنیا
تنها
دلم
هوای تو را کرده بود
میگفتم:
این عجیب است
این قدر ناگهانی دل بستن
از من
که بی تعارف ، دیری است
زین خیل ورشکسته کسی را
درخورد دل نهادن
پیدا نکرده ام
تب کرده بود ساعت پاییزی ام
وقتی نسیم وسوسه ام میکرد
عطری زنانه در نفسش داشت
می گفتم:
این نسیم ، بی تردید
آغشته با هوای تن توست
وین جذبه ای که راه مرا میزند
حسی به رنگ پیرهن توست
آن گونه مست بودم
که میتوانستم بی پروا
از خواب نیم شب
بیدارت کنم
تا راز ناگهان مرا
باران و مه بدانند
و میتوانستم
از جوی های گل آلود
وضو کنم
و زیر چتربسته ی باران
رو سوی هرچه هست
نماز بگزارم
آن گونه مست بودم
که میتوانستم
حتا به شحنگان
نام تو را بگویم
ـ آرام و مهربان و صبور ـ
از برگهای نیلوفر
شولای بی نیازی بر تن پیچیده
با پلک های افتاده
پیشانی درخشان
و گونه های رنگ پریده
چونان به « نیروانا»
تانیثی از دوباره ی بودا
در ملتقای الکل و دود
باری
تصویر تو همیشه ترین بود
بانوی شعرهای مه آلود!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#462
Posted: 6 Jul 2015 15:18
حتا شکوفه ای را ...
رنگ غریب گیسویت را
بگذار آفتاب شرابی کند
آن گاه اگر کسی
در سکر گیسوان تو
تردید کرد،
چشمانت
خورشید را که مست است
با غمزه ای فصیح
نشان
خواهد داد
خم شو به سوی من
گیسوی خود را بباران
زیباست گیسوانت
مانند بی نیازی آهو
در چارسوق عطاران
خم شو به سوی من
این باد خشمگین
از غارت بهار تو من
برمیگردد
حتا شکوفه ای را
زین باد پس گرفتن
غنیمتی است
بگذار رنگها را
از باد پس بگیریم
آنگاه
پیراهنی بپوش که دنیا را
در چشمهای عاشق من
آبی کند
و شک مکن که عشق کجایی است
این سیب سرخ شاید
در چشم مه گرفته ی تو
خاکستری است
اما
زن بعید !
چه خواهی کرد
با مرد عاشقی که دلش را
این گونه در خلوص
به چشم های شکاکت
میبخشد؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#463
Posted: 6 Jul 2015 15:23
آبی 1
وقتی که پلک هایت
آن پرده های ابریشم
ـ آویزه ایی از مژه با او ـ
از آن دریچه های دوگانه
بالا می رود،
آبی است
دنیای من که پشت دریچه است
با من سخن بگویید
ای چشم ها!
با من که بعد از این همه سرگردانی
همزادهایم
دریا و آسمان را
در آبی ملایمتان جسته ام
پایان من شوید
من خسته ام
از جستن و نیافتن
خسته ام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#464
Posted: 6 Jul 2015 15:28
آبی 2
من هرگز آسمان را
زیبا ندیده بودم
از اینسان
چشم تو آسمان را
قابی گرفته است؟
یا آن که آسمان
آیینه دار چشم تو گشته است؟
آبی همیشه وسوسه ام کرده است
حتا
زان پیش تر که چشمی درمن
«شعر سیاه گویایی» باشد
چشمی
«طلوع آبی دریا» بود
شاید همیشه هر سفر جست و جوی من
انگیزه اش سراغ تو بوده است
وان آتشی که این همه سال
می سوخت پشت مه
یک شعله از چراغ تو بوده است
چشمت به رنگ عشق!
روزی که رنگ لبخند، نارنجی است
رنگ ملال ، خاکستری
و رنگ عشق آبی
نیلوفری که چیده ام از چشمت
چتری بزرگتر شده باشد
شاید
تا عشق
در سایه اش به ناز بیاساید
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#465
Posted: 6 Jul 2015 16:10
آبی 3
چشمت ستاره اش را
چندان چراغ وسوسه خواهد کرد
تا من به آفتاب بگویم : نه !
بانوی رنگ های شکوفان!
رنگین کمان!
پل بسته ای که عشق
آفاق را
به هم
بردوزد
آفاق را به رنگ تو می بینم
و چشم هایت آن سوی مه
همچون چراغ های دریایی
می سوزد
مه در میانه رازی است
مه را شعور خاک نمی داند
باران زبان گنگی دارد
و خاک نیز رازش را
از این همه کنایه نمی خواند
باید چگونه گفت که عشق
با نام یک فرشته فرود آمده است
تا پاسدار دریاها باشد؟
باید چگونه گفت که بانوی من
چشمش صراحت سخنی است
که در سکوت میبالد؟
باید چگونه گفت که مه آبی است؟
باران زبان گنگی دارد
اما
دنیا اگر نداند
باری تو
راز مه گرفته ی او را
می دانی
بی گمان
همزاد آفتابی، باران!
رنگین کمان!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#466
Posted: 6 Jul 2015 16:16
صبح رحیل
در جاده های مه که سفر سربی است
این بوی بستر کیست
که در میان پیرهنم
می وزد؟
من سیب های بادکنک ها را
چیدم
و قلب سرخ ساعت
در نبض بردبار تو،
می کوبید
ما از گروه مرتاضان نیستیم
درک من از قلمرو تن
درکی صریح و بی پرواست
که خون بی قرارترین میوه های استوایی را
نوشیده است
شب را ، تمام شب را
بیدار خواب تو
انگشت های من
میگشتند
دنبال یک جرقه
که آتش را
روشن کنند
در باز بود و باغ مثلث
با میوه ی همیشگی اش
اشتهای تند مسافر را
با ماندنی دوباره
وسوسه میکرد
اما مسافری که درنگش
پوسیدن قدم هایش بود
باید که میگذشت
صبح رحیل
از شانه های برفی تو
آغاز شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#467
Posted: 6 Jul 2015 16:41
وسوسه
وقتی
با میوه ی رسیده ی لبهایت
پرهیزم را وسوسه میکنی
من فکر میکنم پدرم حق داشت
که «میوه ی حرام
همیشه
شیرینتر است»
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#468
Posted: 6 Jul 2015 16:46
غزلی در راه
برای دخترم غزل ـ پیش از تولدش ـ
غزلی دارم در راه که میبالد
در حفاظی از خون
غزلی موزون
با وزنی
روز افزون
مطلعی دارد
هم روشن، هم تیره
با دو مصراع معمایی
که گشوده است به فردا
فردا
و فرو بسته به اکنون
اکنون
بیت بعدی را
دو لاله ی کوچک
می سازند
که صدای من و پاییز و بهارم را
انتظارم را
همه را می شنوند از بیرون
سومین بیتش را
دو هلال کوچک
می پردازند
ماه بالایی راست
ماه پایینی
وارون
غزلم
شانه هایی دارد
آزاد
از قید قافیه و قانون
و چنین است که در فاصله ی ابیاتش
گاه
مصرعی میبینی
تنها
بی همتا
مثل گردن متناسب
چو زنخدان موزون
پس از آن بیتی با قاعده یی تازه
جمع ده واژه
با
تقطیعی کوتاه و بلند
پنج پنج
در دو مصراع هم اندازه
و از این قاعده ، بیتی دیگر
که به پا خواهد داشت
غزلم را
بر خاک
پر آوازه.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#469
Posted: 7 Jul 2015 22:02
سرو
سرو من ! ای کشیده ترین قامت !
ای از بهار خلق علامت !
وقتی تبر تو را
بر پای استوار فرود آمد
و دارکوب ها
منقارهای سربی شان را
بر سینه ی ستبر تو کوبیدند
در باغ مه گرفته ی ما شب بود
بسیار گفته بودند :
بالاتر از سیاهی رنگی نیست
اما
خونت که بر سیاهی شب ریخت
دانستیم
بالاتر از سیاهی سرخی است
- هرچند شب از خویش لبالب بود -
ای ایستاده مرده !
در حالت تبسم
ای سرو باغ سوخته ی مردم !
ای آن که به شیوه ی خود دانستی
که واژه های ظالم ومظلوم
- هر چند هر دو مشتق از ظلم اند
در عرصه بودن ونبودن
اما
پیوسته روبه روی هم اند
قُوت تو از گزسنگی مردم بود
و آبت زتشنگی شان
تو در میان مردم بالیدی
و ان بیرق ستاره ی خونین را
از دست مردمت
بر دوش خود ، کشیدی
پیوند مردم و تو
در بند مردم مرزها و زمانها نیست
چندان که بعداز این هم
کبریت اگر شوی
تنها ، چراغ موشی را
خواهی افروخت
و هیمه گر شوی
هم در اجاق های فقران ،
خواهی سوخت
تو عاشق سپیده دمی بودی
که آفتاب را
بر زاغه ها و کوره ها و کپرها
می تاباند
امروز هم اگرچه
تونیستی و ظلمت
بی تو ادامه دارد اما
خونت نریخته است به خیره
خون تو ریخته است که هر قطره اش
از اختناق شب
نقبی به سوی صبح وسلامت بگشاید
و ان نقب های هریک
از دیگری به صبح تو نزدیکتر
با قطره قطره ی خون رفیقانت
- آن نقب های دیگر -
شب را که ذره ذره می کاهد
آخر به مرگ محتومش ، خواهد کشت
تا صبح از کرانه بر آید
ای سرو مهربان من ! ای عاشق
صبح تو خواهد آمد بی تردید
صبحی که وقت مردن
چشمان خون گرفته ی بازت
هر چند اندکی نگرانش بود
لبخند بی نظیر درخشانت
اما
ایمان به آن و آمدنش داشت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#470
Posted: 7 Jul 2015 22:04
رجز
بشنو اکنون که زیر زخم تبر
این درخت جوان
چه می گوید:
هر نهالی که برکنند،
به جاش
جنگلی سرکشیده ، میروید
های جلاد سروهای جوان!
ای رفیق همیشه ی تیشه!
باش تا برکنیم ات از ریشه!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟