ارسالها: 14491
#481
Posted: 8 Jul 2015 10:47
سینکوب (۱)
دل
ضرب نامساوی می زند
یک پیشرفت در موسیقی ؟
یا
یک ابتدا
برای سکوتی همیشگی
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#482
Posted: 8 Jul 2015 10:52
حضور
تقویم من، درنگ نمی دانست
اما تو با حضورت
از فصل های شعبده
می آمدی
وقتی به ماه بعد از خود
فرمان ایست دادی
و هر دوازده خانه
از انفجار اختر تو؛
پر شد
یک طره ی سیاه و سفید
از بیرق مظفر زلفت
رازی به من سپرد
که با آن
به دفعه های گرگ و میشَم
دل بستم
وقتی تمام منظره هایم
از گیسوی معطر تو
پر شد
با بازوان خسته
خود را به ساحل تو کشیدم
و روح های ناآرام
در من
آرام یافتند
آرامشی موقت
که در تداعی امواج
از کوبش مکرر تو
پر شد
یک خواب ناتمام
در خانه یی که بوی تو را میداد
و هق هق ی که یکریز
دلتنگی تو را داشت
و یک مکاشفه در تاریکی
که دست های خردسالی مرا
گرفت
و از حیاط کهنه عبورش داد
و در اتاق کوچک
برگردن جوانی تو
که خسته می گذشت
حمایل کرد
ظلمت
بلوغ جسم مرا
کامل کرد
و خانه ی قدیمی
از خواهش شناور تو
پر شد
تنها گذاشتی مرا
اما
من در تو پیش رفتم
آب از سرم گذشت
دریا مرا فروبرد
و آن جزیره های سرگردان
در من
از موجه های بستر تو
پر شد
وقتی تمام خود را
در غیبت تو
پیچیدم
پاییز
با آخرین نسیم هایش
گذشت
آن گاه
شهر از حضور دیگر تو
پر شد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#483
Posted: 8 Jul 2015 11:36
عشق را...
نامه یی در جیبم
و گُلی
در مشتم
پنهان است
غصه ای دارم
با نی لبکی
سر کوهی گر نیست
ته چاهی بدهید
تا برای دل خود بنوازم
عشق
جایش، تنگ است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#484
Posted: 8 Jul 2015 11:39
منحنی
اولین تنفس، اولین گریستن
نقطه ی شروع دایره است
نقطه های رنگ رنگ
چیده میشود کنار هم
روی خط فرضی حیات
منحنی
تا تو در میان شکل ناقصش
سایه ی حضور خویش را
بیفکنی
مرگ!
لحظه ی بزرگ خواه یا نخواه!
لکّه ی درشت سرخ یا سیاه!
دایره همیشه
با تو بسته میشود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#485
Posted: 8 Jul 2015 12:42
سلام!
همراه آفتاب
بیدار می شوم
باران صبحگاهی
همبسترم زمین را
با یک پشنگ آب
از خواب
بیدار کرده است
این سوی پنجره
گلدان
در آفتاب
گل آورده است
آن سوی شیشه
باغ عرق کرده است
من هم در آینه
آبی به چشم خواب آلودم
میزنم
ای روح تازه ی خاک
ای پاک!
ای صبح تابناک!
سلام
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#486
Posted: 8 Jul 2015 12:46
قدر
روح از هوا
فرود
که
آمد
و ماهتاب
که
خود را
از دیوار بالا کشید
یک شب
هزار و یک ماه
شد
و تو نفس نفس که زدی
آواز بال بال ملائک
خانه را پر کرد
آیا باید
با شب سلام می گفتم
تا مطلع سپیده ؟
یا
با تویی که
لیلة القدر را
پریشان
کرده بودی
بر بالش سپید؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#487
Posted: 8 Jul 2015 12:56
گذار
در لحظه یی میان خودم
ایستاده ام
مردی به هیات جوانی من
دور میشود
مردی شبیه پیری من
از
راه
می رسد
تا من به حالت سلام و خداحافظ
بین دو عنصر ـ آتش و خاکستر ـ
قسمت شوم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#488
Posted: 8 Jul 2015 12:58
دیوانه !
بی شک
کنار خانه های شما
جایی برای خمره ی من نیست
اینسان که
با ادب،
منظم
حتا درستکار!
اسناد مالکیت خود را
در چنگ میفشارید
اسناد مالکیت
بر
فرزند
دین
دارایی
اخلاق
زن
و اندکی وطن!
اما خبر ندارید
که قامت درشت شما
دیری است
در بین خمره ی من
و آفتاب
دیوار میکشد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#489
Posted: 8 Jul 2015 13:01
کیفر
دیگر
انگشت های صدمه و سیلی
با تیغه های کهنه و کیفر
چگونه اند؟
این خون که رنگ را
از گونه های شب
میپراند
«بالاتر از سیاهی» را
زین پس نمی پذیرد
دیگر
دست و دهان،
انگشت و لب،
و زخم و بوسه،
باهم
نبض مرا
شماره
می کنند
من!
دیوانه یی که تیغ برانگشت می زند
و جای چار انگشتش را
بر گونه ی حریف
می بوسد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#490
Posted: 8 Jul 2015 13:07
باطل
من ایستاده ام
و راه،
می رود
وقتی که سیم های تلگراف
می رسند
و من
نمی رسم،
آیا نباید
این سفر کهنه را
نقبی درون خویش
بنامم
نقبی که در هزار توها
جاری می شود
و عاقبت
در چاه ویل دوزخ میریزد
زهدان مادرم
آغاز من نبود
حتا زمین
قدیم تر از من نیست
انگار نطفه ی من
در خوابگاه خدا و شیطان
بسته شد
و آنگاه
با اولین «نه»ای که گفتم
زیر درخت دانایی
همراه رعد و برق نخستین
از مادرم که نامی
جز توفان نداشت
جدا شده ام
محکوم جاودانه ی رفتن
بی وعده ی رسیدن
سنگی که در حوالی مقصد هر بار
از شانه ام
می افتد
و باز
تا ابتدای آغاز
در می غلتد
و کرکسی که سیری نشناس
اما بی اشتها
محکوم وار
از جگرم می خورد
انگار هر دو
بیش تر از من
از راز دوره کردن این باطل
آگاه اند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟