ارسالها: 14491
#491
Posted: 8 Jul 2015 13:13
پیوند
دیر آمده بودم
شاید، هزاران سال
وقتی که چینی برجبین آب
می افتاد
یا پنجه ی خشک چناری را
می برد با خود، باد،
ما، یادمان می رفت
که بین چین و آب و
باد و برگ
پیوند دیرینی است
چون پیوند عشق و مرگ
یک گل که می پژمرد
در ما کسی می-مرد
تقویم های کوچک ما را
توفان ورق میزد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#492
Posted: 8 Jul 2015 13:56
مرگ
آسمان
بختک بی رحم نجیبی بود
ـ ماه در پیشانی ـ
خاک آمیخته با نقره
شخمی آماده ی بذر افشانی
آتشی جاری بود؟
آبشاری می سوخت؟
سحر یا جذبه
چه بود
آن چه
مرا
می برد
و جهان را به دو قسمت می کرد؟
پر کاهی بودم
که نفس های کسی می بردم
مثل این بود که از جایی
می مکیدند مرا
مثل این بود
که
می مردم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#493
Posted: 8 Jul 2015 14:45
مشق شب
ریز و درشت
تا صبح می نویسم:
خورشید
پیمانه ی عسل را
سرکشید
ریز و درشت
تا صبح و آفتاب
همراه ابر وباد
بر بال های نازک پروانه
چشمان خوابگرد تو را
مشق میکنم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#494
Posted: 8 Jul 2015 14:58
انگار ...
وقتی شکفتن ، چراغی است
از گل
فرا راه غنچه
پاییز هم می تواند
با خرمن کهربایش
با برگ هایش
بسوزد
با تو به باغی رسیدم
که ابتدایش درختی
در انتهای جهان بود
عریانی اش
جامه ای را
روی هوا، تاب می داد
که خون نیلوفرانه
از درزهایش
روان بود
وقتی دری باز کردی
از چشم های درشتت
بر منظر کهربایی
یک گردباد از نگاهت
چرخید و با خود مرا برد
مانند یک باغ نرگس
که زیر پلک تو خواب است
چشمان خورشیدی تو
دروازه ی آسمان بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#495
Posted: 8 Jul 2015 15:18
بازی ، سینما، افسانه
فقط دیواری از شیشه
میان من و اقیانوس
حائل بود
گشودم در
کمک کردم
غریق از آب بیرون آمد و
گم شد
پس از وی
گوسفندی
تن تکاند از آب و
آمد تو
و راهش را گرفت و رفت
تا
بیخ اتاق من
به خود گفتم: همان است این!
که در چشم «هومر»· پشمی طلایی داشت
و در « ایلیاد» ·· او نقشی خدایی داشت
هنوز آن در
گشاده مانده بود و
چشم من
انگار
در آن نزدیک
«موبی دیک »··· را
می جست
که دیدم ناگهان انبوهی از دزدان دریایی
درون زورقی بی بادبان
از دور
می آیند
گرفته تیغ ها
در مشت ها و دشنه ها
در بین دندان ها
از آنها
یک ـ دو تن را نیز پندارم
به یاد آوردم از
آرتیستهای فیلمهای کودکی هایم
برای لحظه یی از یاد بردم
حال و روزم را
و دل بستم
به دیدار و تماشایم
هنوز آن آب آبی بود
اما
ناگهان
یک تن
از آن مردان
به سویم دشنه یی
افکند
هنوز آن دشنه می آمد که دیدم
دیگر
اقیانوس
آبی نیست
و بستم در به روی آب
و گشتم در پی چفتی
که پشتش را بیندازم
ولی چیزی نبود
آن گاه
یخ کردم
و بازی ، سینما، افسانه،
پایان رفت
کنار کوبش بیوقفه ی خیزاب بر شیشه
صدایم غرق وحشت بود و میپرسید:
اگر این پنجره بسته نمیشد؟
یا فقط یک بار
اگر از پیش اقیانوس
پس می رفت
این دیوار؟
.....
· تراژدی نویس بزرگ یونانی
·· نام اثر هومر
··· نهنگ سفید ـ رمانی از هرمان ملویل که فیلمی نیز به همین نام از روی آن ساخته شده است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#496
Posted: 8 Jul 2015 15:21
از کهربا و کافور
با چشم کهربایی کم رنگش
کاهل وار
همزادِ من
ـ اسب کهر ـ
به باغ
درآمد
از شیهه اش که انگار
تشویش های اسطوره را
با اضطراب عصر
می آمیخت
وحشت
در دودمان درختان
افتاد
و برگها
تمام
فرو
ریختند
شاید
اگر
درختی بودم
این بار هم
از کهربا و کافور
در خواب می گذشتم
و آنگاه
در صبحی از عقیق و زمرد
بیدار میشدم
اما ...
پاییز!
آه
پاییز!
ای رهگشای حسرت رستاخیز!
با رتبه ی دو پله فروتر، نیز!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#497
Posted: 8 Jul 2015 15:26
سالومه
انگشت های رنگینت
پروانه های کوچک چالاک اند
که با نشستن و برخاستن
و رفت و بازگشت هماهنگ
روی دو شانه ی تو
رنگین کمان مرا می سازند
این چشمهای توست
گردون های که خورشید را
مثل سر بریده ی یحیا
از روی شانه های شهر برمی دارد
و روی خوانچه ای
از برگ های پاییز
خون آلود
تا پیش پایکوبت می آرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#498
Posted: 8 Jul 2015 15:27
مرز
نوبت
با چشمهای توست
ـ جفتی که سیاوشان کماندار ـ
تیری که پر شده است
از آفتاب و شبنم
این بار هم اگر
بر آن چنار پیر
ـ آن سوی آبگیر ـ ننشیند
دیگر امید در که بندیم؟
بر عشق جای تنگ است
پرتاب کن
نه جای درنگ است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#499
Posted: 8 Jul 2015 15:41
آبیها
در چارچوب پنجره ی دریا
پشتت به آفتاب و
دلت بی تاب
تکیه بر آبگینه ی خوشبخت داده ای
بوی بهار نارنج
با هرچه در اتاق
آغشته است
آیا نسیم
از پرسه ی شمار تو
برگشته است؟
بوی خزه
صدای صدف نیست
این بوی گیسوی توست
که با صدای پچپچه ات
یادآور ترانه های ته دریاست
دریا
از آسمان روی سر
آبی نیست
از انعکاس پیرهنت
آبی است
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#500
Posted: 8 Jul 2015 17:08
قدح
وقتی که پرده را
یک سو زدی
در باغ های چینی
گل ها
میان جرم و جوانه
و در گلوی مرغ های لعابی
نتهای بغض کرده
در نیمه راه ترس و ترانه
باز ایستاده بودند
از رف
برداشتی مرا
با آستین
از چهره ام غبار گرفتی
و پشت پنجره
بر کاشی ام نهادی
تا وقت در رسد
از صبح ناب
پر شده ام
درمن
یک جرعه آفتاب
نمی نوشی؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟