انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 53 از 63:  « پیشین  1  ...  52  53  54  ...  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


زن

 


رابعه

نمازت
پیشاپیش
حکم خاکساریِ کعبه را
رقم زده بود
به هنگام که هنوز،
«ابراهیم»
ابراهیم نبود
سجاده­ ات دامن بود و
مهرت
دکمه­ ی پیراهن
که اشک­ها
بر قنوتت چکید
و گناه جهان را،
شُست
به اقتدای تو
تکبیری زدم
که اسرافیل از خواب اعصار،
سراسیمه
فراجَست
قیامتی نبود
قد قامتی بود
بی صور
به بلندای دار منصور
تا خون را به اعتراف وا دارد
که در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید
الا
به اشک ·


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


ما را چه باک ؟

بیا،
بر سر رنگ­ ها
نجنگیم
آبی
یا
سفید
در،
اگر
تو بازش کنی
رخنه­ یی است
در دیوارهای سنگ و پیشانی
همسایه،
سنگ می­ اندازد
و گیلاس­ها
در حوض خالی
می ­افتند
سنگ ­ها
خواب کودک را
به هم می ­زنند
کبوتر را
می­ پرانند
امــــــــــــــا،
سرانجام
فرو
می
افتند

ساعت
از صدای هیچ زنگی
نمی­ هراسد
و عشق
با سوت هیچ پاسبانی
توقف نمی ­کند

پایمال آفتاب
در خیابان
و سنگسار چراغ در کوچه
برق چشم­ های ما را ،
خاموش نخواهد کرد
من
که با تکه ­ای از آسمان
در دست
می ­رسم
و تو
که با گل یاسی
بر سینه
در می­ گشایی

شب
در قرق سگ­ هاست
با این همه
تاک ­های ما
در تاریکی نیز
رو به انگور
می­ خزند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 


امروز را ...

لکه­ های خون
در آب
حل نخواهند شد
امروز چه روزی است؟
که تن­ها و پیرهن­ ها
زخم ­ها و
وصله ­ها را
معاوضه می­ کنند
پیش از آن که
فشار دو دست افسونگر
بر شقیقه ­ها
مغزها را
از چین­ های خاکستری
صاف کند
امروز را به خاطر بسپاریم
که تابستان گرمش می ­شود
و دهمین شمع روشن را نیز
خاموش می­ کند
شنبه
از گنبد
فرود می ­آید
و به چیدن شنبلیدی می ­رود
که از قلب جهان
روییده است
چه روزی است امروز !
قهوه­ ای
منفرد
تلخ
معطر
امروز را به خاطر بسپاریم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


عتیق

گرسنگی ­ام
قدیمی است
به عشق که رسیدی
قوت مرا،
با مشت و شتاب،
پیمانه کن
از بد حادثه
به سراغ تو
نیامده­ ام
از پیراهنت دستمالی می­ خواهم
که زخم عتیقم را ببندم
و از دهانت بوسه ­یی
که جهانم را
تازه کنم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


هربار ...

من
تو را
برای شعر
برنمی ­گزینم
شعر، مرا
برای تو
برگزیده است
درهشیاری
به سراغت
نمی­آیم
هر بار
از سوزش انگشتانم
درمی­ یابم باز،
نام تو را ، می­ نوشته ام
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


هشدار !

تو را کنار چه بگذارم
که یک­دستی چشم­اندازت
به هم نخورد؟
در آشپزخانه
کتاب شعری
در کتابخانه
گلدان گل
در گلخانه
سنتور هزار زخم
و در شرابخانه
سجاده ­ی آفتاب رو
با این همه زیباترین قاب تو
بستری است
که میان دفترها و گلدان­ ها و
سنتورها و سجاده ­ها
برایت می­ گسترم
توانی
هر منظره را
زیبا کنی
اما
هشدار!
که قطره خونی
در چمنزار
سرخ­تر از قطره خونی
بر مخمل سرخ است
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


چیزی بگو

کدام هستی را
دل بسته­ ای؟
آن که در آفتاب
می­ بالد؟
یا آن که در سایه­ ی درونت
می­ پوسد؟

گلویت را می­ دری
تا از آوازت
رازی بسازی
و هم­چنان
هزار گهواره ­ی خالی را
تکان بدهی
می­ دانم که عشق
گزارش نیست
اما تا نفهمم
در اختیارم نیستی
و تا در اختیارم نباشی
به تمامی
دوستت نخواهم داشت
چیزی بگو
نخواه که
خاموشی و
فراموشی
قوافِی مرده ­ی شعرم باشند.
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


کسی با من

می­توانی
باور کنی
یا
باور نکنی
اما
کسی با من
نفس می­ کشید
وحشتناک است
اما
باید
باور کنی که
در تنهایی هم
تنها
نیستی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


حتا حنظل را ...

از هر کجا آغاز کنی،
زودتر است و
و به هرجا فرود آیی
دیر

دلتنگ
از گریوه
می­ گذری
دلواپس از درّه
سرازیر می­ شوی
و به ویرانه­ یی
می ­رسی
که ترنج ­هایش را
برده­ اند و
رنج­ هایش را
برایت
گذاشته ­اند.
کسی را
نفرین مکن
با ساعتی که زنجیرش
دست و پایت را
سنگین کرده است
تو حتا
حنظل را هم
در این باغ
به هنگام
نخواهی چید
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 


غم غربت

آواز،
روی کاشی
می ­غلتد
در عود سوز
می­ پیچد و
سبز سبز
از عطردان
بالا می­رود
تا
ارسی
چشم­انداز
را
در طاقه ­ی رنگین کمان
بپوشد
از پله­ ی بالا خانه­ ی کودکی،
سر می­ خورم
و یک راست
در باغچه­ ی کتاب قدیمی
می­ افتم
که در نخستین تصویر آن
دختر،
گیسوان صافش را
زیر آبشار،
شانه می­زند
و دیو دل باخته
با چشم­ های گرد غمناکش
در شکاف بین دو طلسم
سنگ می ­شود
من و تو
از آن تبار منقرضیم
که نگاهش به چشم تو رسیده است و
و بغضش
به گلوی من

پیش از آن که
اشک­ها
به لک­ه ای قهوه ­ای اوراقش
بیفزایند
کتاب چاپ سنگی را
با دلتنگی
می­بندم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
صفحه  صفحه 53 از 63:  « پیشین  1  ...  52  53  54  ...  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA