ارسالها: 14491
#531
Posted: 9 Jul 2015 17:06
بی وزنی
شنا کنان
به جست و جو
در خلاء
رها شدم
در بی وزنی
تنها صدایی که می شنوم
از آواز باد و
پرواز
روزنامه ای است
که با سیاه ترین حروف
مرگ درشت
بر اوراقش
رقم خورده است
در جهانی از این دست مرده
با خیابان هایی متروک و
خانه هایی خالی
کجا میتوان به باغی رسید
و به نیمکتی که
پدرِ پدرِ پدرم
آنجا
در انتظار من
نشسته باشد؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#532
Posted: 9 Jul 2015 21:33
این باد
با وقفه هایی طولانی
که بیمی را
در زمان
می وزاند
و تجربه های انسانی را
در تردید
می پیچد
این باد
که زوزه کشان
از فراز سرم می گذرد
کدام دنیای منجمد را
بر شانه های عریان اطلس
آوار می کند؟
چه دره ها،
چه دره هایی ،
میان من و دریا و
ابرهای نارنجی
شیار
می بندند
دریا را
در صدف صدا بزن
ای باد ناساز!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#533
Posted: 9 Jul 2015 21:42
دغدغه
چه دغدغه است که
نمی گذارد
چایی ات را
با قرص خورشید
شیرین کنی؟
که نمی گذارد
کاری به کار هم
نداشته باشیم
لیوانت
شبنمش را
مزه مزه کند و
تو
فیلم را
برگردانی و
خواب دیشبت را
دوباره
ببینی؟
آرام باش، پسر!
با دغدغه ی تو
چیزی
عوض نخواهد شد
و اسب آهنی، سرانجام
خطوط موازی را
در بی نهایت
رها خواهد کرد
چرا کاری می کنی
که رنگ ها
یک دیگر را
به نام
صدا نزنند؟
نمی بینی که
نسیم
از کنار ناخن شکسته ات
با مشت بسته
می گذرد،
و سهم تو را
از بوی علف تازه
به بغل دستی ات
می دهد
تا کنار پنجره ی باز
آنقدر بلند بروید که
واسطه ی باران و شبنم
باشد
نگاهش کن!
که چه بی لکنت
بلوغ گندمزار باکره را
برای داس های فحل
بی تابی خمره های خالی را
برای انگورهای قرمز
و پرخاش مسافران گنگ را
برای تو
ترجمه می کند
وقتی نمی توانی
هم مسافر باشی
هم سوزنبان
بهتر است
قطاررا
دلتنگ نکنی
و بگذاری بی دغدغه
راهش را برود
و سهم همه ی ما را
از افق ها
بگیرد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#534
Posted: 9 Jul 2015 21:52
در ایستگاه مه آلود
مشایعتی
در کار نیست
درختان منجمد
با بلور اشکها
که هم چون زمان
در هزار چشم کهربایی
متوقف شده اند
بی لبخندی و
تکان دادن دستی
تنها برای تشییع جنازه
صف کشیده اند.
هماهنگی نور و صدا و
فصل و
ساعت
در آرایش صحن های که
نوحه خوانی باد و
کافور افشانی برف
کاملش میکند
و قواره یی کفن
از چلوار سفید را
برای مرده یی که
پیش از آفتاب
از خواب
بر می خیزد
تا از تشییع جنازه ی خود
باز نماند
تابوتی روی ریل ها
ومسافری که سفر را
برادر زندگی
و خواهر مرگ
می داند
آه !
چه ایستگاه مه آلودی است
برویم!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#535
Posted: 9 Jul 2015 22:02
خطاب
شجره نامه ات
را
برگ به برگ
خوانده ام
تا
تو
از هیچ خاربوته یی
در این بیابان
اصیل تر
نبوده باشی
چرا فکر می کنی
ابر
پیش از باران
ساعت را
باید از چتر تو
بپرسد؟
و ریشه
پیش از مکیدن خاک
ازتیشه ی تو،
اجازه بگیرد؟
باغ را
که پشت قباله ی تو
نینداخته اند
مزد دارکوبها را
که از حساب تو
نمی پردازند
پس
پیش از آن که ساعت قناری
روی عقربه ی صفر
از کار بیفتد
دستت را
از گلوی گل
بردار
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#536
Posted: 9 Jul 2015 22:35
با این همه
از هر خیالی که
بنفشه یی
سر میزند
زندگی ام را
برگ برگ
روی میز
می چینم
خدا نگهدار عمرهای کاغذی !
که بقای با شکوه تان
به بازیگوشیِ کبریت و انگشتی
بسته است
با این همه
خاکسترم را
روی مزارعی بپاشید
که از یاد دیم و دانه و داس
رفته باشند
از کجا که گنجشک های خشک شده
در طاقچه ها،
دوباره
نخوانند؟
از کجا که هیمه های زمستانی
در کوره ها
دوباره
سبز نشوند؟
از کجا که
من
دوباره
باز نگردم؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#537
Posted: 10 Jul 2015 13:14
نیروانا
آمدنت آمیزه ی خزیدن و
پرواز است
تا سیب
روی هوا
معلق بماند
و غار و غریزه
در رویای کام جویی
یگانه شوند
در بی وزنی نامی نداریم
جز مردی و زنی
دو ساقه نیلوفریم
در هم گره میخوریم و
گل می دهیم
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#538
Posted: 10 Jul 2015 13:17
روزها، همه...
هر صبح
آفتاب
از نخستین برگ شناسنامه ی تو
سر می زند
تقویم
زیر پای تو
ورق می خورد
نه تو
در میان تقویم
چه فرقی می کند که روز
چهاردهم فروردین
پنجم تیر
و
هشتم مرداد
باشد یا نباشد
حتا بیست و پنجم شهریور نیز
روز تولد تو نیست
روزها
همه
از آن تو!
ای که تمام مادران جهان را
تو زاده ای!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#539
Posted: 10 Jul 2015 13:24
وزن (1)
چه وزنی دارد
شب؟
از پا نمی نشینم
تا مصراعی از سکوت و
مصراعی از هیاهو نگیرم و
در غریب ترین بحری که
زمین و آسمان
به یاد دارند
بازش نسرایم
گُذر کُند شبانه ی شهریور آیا
برای شعرم وزن مناسبی است؟
یا ضربان تند دندانه ایی که
از شدت سرما
به هم می خورند؟
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#540
Posted: 10 Jul 2015 13:42
وزن (2)
چایی فروش سر میدان
نخستین واژه ی من است و
واِژه ی دیگر
پیرمردی که می گوید
برای آن که تعادلش به هم بخورد
کیف پولش را
از زیر بغلش
زده اند
تعریف های قدیمی ، از وزن
به درد شب
نمی خورند
پرسه ها
وزن مخصوص خود را
دارند
شبگردی ، خود را
با دَم سردی و همدردی
قافیه می کند
اما،
تنها
این هق هق هراسیده می داند
که شعر امشبم
چه آرایشی
به خود خواهد گرفت
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟