ارسالها: 14491
#541
Posted: 11 Jul 2015 14:10
وزن (3)
میتوانی
خود را
فریب بدهی که
خوش کرده ای
شبی را مهمان سبزه ها باشی
هیاهوی ماشین های مسافر کش اگر
رویایت را
شخم نزنند و
نور افکن های رو به رو
در چشمهایت
منفجر نشوند
میتوانی بگویی
کلافه ی گرمای شب شهریور
بستر به هوای آزاد آورده ای
اگر پیرمرد
با خاکستر موهایش
در زیر ملافه ی روزنامه یی
از سرما، مچاله نشده باشد و
در ستون خبرهای روزنامه اگر
سوداگران خواب آلود
میلیونها
روی انداز ارغوانی را
به آفریقا
صادر نکرده باشند
تا برای آنها که از سرما
خوابشان نمی برد
با حروف شصت سیاه
گرمای استوایی
وارد کنند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#542
Posted: 11 Jul 2015 14:12
دو برگ و دو بادام
دو چشم
دو بادام از کشکول درویشی
که جُبّه بر دوش حباب
می اندازد و
با پاهای خشک
از دریا
عبورش می دهد
دو چشم
دو برگ از درختی
که در هشتمین باغ معلق
می روید
و بیش از نگاهی ، سبز نمی ماند
و بیش از نگاهی
از تو نمیخواهم
که به تنهایی
حریف کرکسی نیستم که
بی امان
به برچیدن دانه های انار
آمده است
اناری که تنها یک بار
بر یک درخت
از یک باغ
می روید
با دو برگ از دو چشم و
دو چشم از دو بادام و
دو بادام از ...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#543
Posted: 11 Jul 2015 14:48
غول
شلیکی از تاریکی
به سمت روشنایی
گلوله یی بزرگ که
چهل شتاب سرگشته را هم سو می کند
تا خیز بردارد و همراه هیچ
به قلب هدف بنشیند
: غولی خفته
که سر و سینه ی آراسته ی بی مغزش
بر متکای اطلس می لمد
کمرگاه لخت تازیانه خورده اش
لخت بر گلیم نخنما، می افتد و
پاهای کبره بسته ی عریانش
روی کارتن چرب و چرک
به هم می پیچد
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#544
Posted: 11 Jul 2015 14:59
مرثیه
تنها آوازی که
هنوز گم نکرده بودی
ستاره یی بود
که از پیشانی درخت می تابید
به نامی نیازت نبود
تو را تمام قفس ها
در بی نامی می شناختند
قفسی برداشتی
از درخت بالا رفتی
و به جای تمام پرندگان
که آوازشان را،
گم کرده بودند
صیحه زدی.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#545
Posted: 11 Jul 2015 16:51
مرثیه چشم های میشی
تو مثل ما نبودی
که عرقچین شاهزاده خانمت را
با نصیحت تاخت بزنی
تماشای بوی شور خون
در رقص مُنتشر گرگها
با حوصله ی چشمهای میشی ات
نمی خواند
چه طور می توانستی
آواز بخوانی
وقتی صدایت را ، مدام
برای فریاد زدن
لازم داشتی؟
چه طور می شد، دلت را به زنی بدهی
وقتی مدام سینه ات را
برای گلوله ها کنار می گذاشتی؟
با این همه می دانستم که
هنوز ته دل،
تصنیف های قدیمی را زمزمه میکنی
حتا اگر
کوچه های قدیمی
دیگر به باغ های سنجد
نریزند.
چه زنجیره ی حیات عجیبی!
گروهی نگران گلبول ها
تو ، نگران گل ها
و گلوله ها، نگران تو
آنها که جواب آزمایش خونت را
با دشنه یی در پشت
دست به دست می کردند
هنوز از راز چشم هایت
شعله ور نبودند
تا از هیچ چیزی بهت شان نبرد
حتا از چه کسی فکر می کرد،
تو را به درختی ببندند که
خودت کاشته بودی
و از
فرمان آخرین را،
کسی بدهد
که آتش در نگاهش
یخ می بست
با این تقویم شناور که
اوراقش
بی وقفه
جا عوض می کنند،
آمدنت را
چگونه
به یاد بیاورم
که صبح گل کردن انگور بود؟
یا ظهر قل زدن شراب؟
که وقتی با شتاب گفتم:
بیایید
او آمد!
روی برفها ، زمین خوردم؟
یا کنار اطلسی ها و شیپوری ها؟
و چون می رفتی
چگونه پاییزی
راهت انداخت
که در دریایی از گل سرخ
غرقت کرد؟
و چهار گل روی سینه ات
آنقدر شاخ و برگ داد
که عصای رهگذران هم
سبز شد
و حالا
از که بپرسم
آن همه گل را؟
و اگر آمده باشم
به سراغ درختی
که تو موهایت را
به ریشه هایش بافتی
و پیراهن سبزت را
به تنش کردی و گفتی:
تو برو بالا
من خوابم می آید
از که سئوالش کنم
که در جوابم نگوید:
ـ چند ماشین خاک لازم دارید، آقا؟
و من در جوابش سکوت نکنم که:
خودتانید ، آقا!
که به همین آسانی
گلدان ها را
سنگ و سیمان
کاشتید
و حالا چرا برای چه؟
کور هم اگر باشم میشناسمش
مردی که آجیده ی سفیدش
فروتنانه
غبار کوهه گچ را بر می آشوبد
همان است که در سحرگاه سفرت
پنجه ی چناری
روی پوتین اش
به خون تازه ی تو چسبیده بود
نیازی نیست
آتشی
نشانم بدهند
تا بدانم که
تو
در بیشه ی خاک و خاکستر
خوابی
وتا قیامت قیلوله ها
به تعویق افتاده ای
که قلم ها،
کندتر شوند و
ته مانده ی رنگ ها
از روی وصیت نامه ها
بپرد
... و تا دهان مادری
در گرگ و میش بوسه ی وداع
به دنبال سینه ی پسرش میگردد
دستی در تاریکی
تفنگها را
پر خواهد کرد...
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#546
Posted: 11 Jul 2015 16:53
بهار!
هیس !
هیاهو نکن
تا نفس های خاک را
بشمارم
زمین،
نفس هفتمین را
که کشید
اتفاق خواهد افتاد
که برکه
تاول
بزند
و درخت
دستهایش را
از جیب
بیرون آورد
چه کسی می گوید
زود است ؟
کمک کن
عقربه های ساعت بزرگ را
بچرخانیم و
به گل برسانیم
وقت است
همه را بیدار کن
همه را، جز تاکها
که دارند
خواب شراب
میبینند.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#547
Posted: 11 Jul 2015 21:15
به همین سادگی !
به زمانی که
پا در راه
نهاده ای
تا
دلت از جای کنده شود
نیازی به بدرقه ی دیدگان اشک آلود
نیست
و کرشمه ی انگشتان ظریفی که
شوخگینانه
بخار از شیشه ی پنجره
به سویی
می زنند
تا مه،
به بخار چشم های عاشق
از هم بشکافد
به همان سادگی
که کلاغ سالخورده
با نخستین سوت قطار
سقف واگن متروک را
ترک می گوید
دل،
دیگر
در جای خود نیست
به همین سادگی!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#548
Posted: 11 Jul 2015 21:22
هیولا
بیدارم نکنید
حتا اگر از این خواب
به آن خواب
راهی باشد
من از هیولا
بیشتر می هراسم
تا از کابوس
حتا این کابوسی که
پر است از زنجموره های گربه یی که
دیسانتری دارد
و مدام از پُستان رگ کرده ی دخترکی
می نوشد
که قرار است
هزار و صد سال دیگر مرا
برای بار پنجم بزاید
هرگز کسی از بیماری
این همه بیزاری نکرده است
که من از بیداری
انگار که در پشت پلک هایم کمین کرده باشد
چشم که باز میکنم
می افتد روی گونه هایم
و پیش از آنکه سرازیر شود و
چون ماری
به دور گردنم بپیچد
همگین و زهر آگین
بوسه بر دهانم نهاده است
چه زمردهای درخشانی!
سنگ می شوم و
می افتم
به روی بال های خودم
و چشم هایم از حدقه
بیرون می زنند و
روی هوا
معلق می مانند
تا خیره شوند به دیوارها که
از چهار طرف
به طرف هم راه می افتند و
آن قدر نمی ایستند
تا صدای له شدن استخوان هایی را بشنوند
که وقتی
دست ها و پاها و سر و سینه ی من بوده اند
و حالا
اگر کسی
دوغاب را
بردارد و
ستون را پر کند
پس از هزار سال
یک زلزله ی دیگر
جنازه یی را به دامن تاریخ
تف خواهد کرد
که روزی شاعری بوده است
که رباعی هایش
لای چهار دیوار
تر و تازه
خواهند ماند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#549
Posted: 11 Jul 2015 21:28
تصویر در تصویر
آرزوی بزرگ کودکانه ی نزدیک!
نزدیک و دم دست!
آنقدر که:
پتویت را ، کنار بزنم و
کنارت بخزم
و کودکی خاطره ها
در بوی مانده ی سیگارت
ورق بخورد
فرقی نمی کند
اگر این دفتر
از آن طرف
ورق می خورد،
تو ، می توانستی پسر من بوده باشی،
پدر!
رها کردن بوی طلسمی سیگار
از زیر پتوی سنگین سلیمان
که آرزوی بزرگ کودکی تو بود و
حالا برگشته است
تا بنشیند کنار پیری من
پهلو به پهلوی زمین گیری من
آه ! پیش از آن که
آن قدر تاریک بشویم
که خاطره ی نارنجی چراغها
یادمان برود
کبریتت را بده
تا
شمعی روشن کنم
و آن وقت
اگر خوش داشتی
اول شعله را
فوت کن
و بعد
سرت را
روی سینه ی من بگذار
تا لالایی بخوانم و خوابت کنم
خوابت غرق گل سرخ!
و چهار گل از همه سرختر
روی سینه ی پسرِ از همه زیباترت
که دفتر
از هر طرف ورق بخورد
تصویرش
آفتاب دودمان توست
تصویری با دو کاسه ی درخشان
در دو دست
پر از عسل و
لبالب از
خون!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#550
Posted: 11 Jul 2015 21:30
تنها همین امشب
می توانی آنقدر خسته باشی
که خواب را، که کابوس را
حتا مرگ را ، پس بزنی
جهان ، جوابم کرده است
اتاق از هرّای دیوان و هراس کرکسان
آکنده است
چراغ را خاموش نکن، میترسم
زمزمه را نکُش، میترسم
آه که اگر امشب
تنها همین امشب
صبحی داشته باشد
دیگر جهان، همیشه
آفتابی
خواهد بود
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟