انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 59 از 63:  « پیشین  1  ...  58  59  60  61  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


زن

 
بس مرثیه ها نوشته و آمده ام
ربت ها در نوشته و آمده ام
ای ساحل امن !تا رسیدن به تو ، من
از توفان ها گذشته و آمده ام




خاکی ، خشتی ٰ،‌ بستر و بالینم بس
مجموعه ی کشکول و تبرزینم بس
دیوار بهشت - خاکی و افلاکی -
زانِ تو که من سایه ی پرچینم بس




حُسنی داری به قدر شیدایی من
لطفی داری به قدر گُنجایی من
باز و بگشا و سینه را عریان کن
آغوشی شو به قدر تنهایی من


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
زیبایی ، دلفریب و زیبا گل من
آری زیبا ولی دریغا گل من
گیرم که به هر برگ ، بهاری داری
در پاییزم ، شکفتی ، اما گل من




عاشق به هوای دیدنت می آید
با شوق به بر کشیدنت می آید
آه ای گل آتشین ! شقایق ! هشدار
این دست برای چیدنت می آید




از کینه فرو گذار و از مهر بهل
آن سنگ به دور افکن و این نخ بگسل
ایام نه دل بداشت ، نه مرد گذاشت
ابله مردا که در جهان بندد دل


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
حس می کنمت ، همیشه این جا هستی
پنخان چه کنم تو را که پیدا هستی ؟
تو با منی و خود منی و اینان
گویند که نیستی تو ، اما هستی




تو جان بهاری و عبورت زیباست
در ذهن ِ نسیم و گُل خطورت زیباست
چون سایه عشق بر سر دنیایی
در غیبت خود نیز حضورت زیباست




دریا ! بشتاب ، هوی ! هی ! ها ! دریاب
زهدان نخست ! آی دریا ! دریاب
زان پیش که مرداب و کویرش بخورند
سر گشته ترین رود جهان را ، دریاب


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
عشق است اینجا و عرصه ی حیرانی
گر خضری ، نیز باز در می مانی
می پرسی ، حاصلم چه آمد از عشق ؟
سرگردانی و باز سر گردانی




امشب ببرم به خلوت خویش ای دوست !
بی آن که دهی راه به تشویش ، ای دوست !
عمری با عقل فکر کردی ، امشب ،
با عقل نه ، با عشق بیندیش ای دوست !




این قدر حوالتم مده فردا را
ای دوست که دیده است فرداها را ؟
ما امشب را بیا غنیمت شمریم
کز فردا ،کس ندیده سهم ما را


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
آه ای شنلت بهار و تن پوشت گل
یک لحظه نمی کند فراموشت گل
راز تو ، همان راز بهار است ، آری
نازک تنم ! ای تمام آغوشت گل !




آه ای زن اشنا به رازی که منم
همخوان ترنم نیازی که منم
راهی است به پرده ی همایونی ِ عشق
هر زخمه که می زنی به سازی که منم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
سه رباعی پیوسته

بشناس مرا حکایتی غمگینم
افسانه یتیره شبی سنگینم
تلخم ، کدرم ، شکسته ام ، مسمومم
ای دوست ! شناختی مرا ؟ من اینم




من اینم و غرق خستگی آمده ام
ویرانم و از شکستگی آمده ام
از شهر یگانگی ؟ فراموشش کن !
از شهر هزار دستگی آمده ام




آن جا با هر که زیستم کشت مرا
هر همخونی به خونی آغشت مرا
صدها دستی که دوست می خواندمشان
صدها خنجر شکست در پشت مرا


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
سه رباعی پیوسته

من شیشه ی پیش سنگ نکشستنی ام
اندیشه ی بی درنگ دل بستنی ام
از ریشه ی نام و ننگ وارستنی ام
تا هستی هست بی گمان هستنی ام





خشاش به تاک زار افشاندنی ام
تصنیف هزار بار خواندنی ام
هر چند طلسم وار سوزاندنی ام
تا این همه ماندنی ست من ماندنی ام




در مظلمه ها جُرم نبخشودنی ام
در مزبله ها جِرم نیالودنی ام
در مساله ها عقده ی نگشودنی ام
با این همه ناگریزم و بودنی ام


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
شش رباعی پیوسته

عشق تو دوپای اوج فرسایم داد
شوق تو دوبال موج پیمایم داد
آن هرزه دل هراسناکم را برد
وین زهره ی دل زدن به دریایم داد




عشق تو بهار بود و آغازم کرد
آغاز ترانه بود و آوازم کرد
شوق تو دوبال روی دوشم رویاند
تا اوج برد و عین پروازم کرد




عشق تو حکایتی است چون جان شیرین
هر بندی از آن چو شکرستان شیرین
ای صاحب خوش ترین روایت ! هر گز ،
این قصه نبوده است از این سان شیرین




عشق تو شکوفایی گل در باران
جاری شدن ترانه ها با جوباران
باریدن ، سر زدن ، رسیدن ، خواندن
بالیدن ِ بسیاری ازین بسیاران





عشق تو به آفتاب فرمان دادن
بیداری را به خواب فرمان دادن
هم آبی از ایینه طلب کردن و باز
هم آینه گی به اب فرمان دادن





عشق تو زدشت و دره دست افشاندن
چون سیلابی به سوی دریا راندن
پیراهن خود به ابرها پوشاندن
با روح برهنه زیر باران ماندن


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
دورباعی پیوسته

چون درو بهار شد تسلسل زیباست
شبنم نوشی به ساغر گُل زیباست
اما چو بهار و من و « عرفان » باشیم
بر گونه ی شوق اشک بلبل زیباست





برخیز سری به خانه ی گُل بزنیم
صد سنگ به شیشه ی تغافل بزنیم
خالی کرده حضور عرفان از غیر
یک ساغر پر ، ز« اشک بلبل» بزنیم


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
پنج رباعی پیوسته

وقتی لب را دریغ کردی از من
شب کوکب را دریغ کردی از من
من خورشید از تو خواستم اما
حتا شب را دریغ کردی از من





می گفتم : با تو ماه خواهد آمد
پایان شب سیاه خواهد آمد
انگار که بیهوده گمان می بردم
با من عشق تو ، راه خواهد آمد




در عشق برای تو دلم دریا بود
اما دل تو قطره نا پیدا بود
« یک لحظه پناه و یک قدم همراهی »
چیزی که من از تو می خواستم ، این ها بود




چون مهرم را سوی تو راهی کردم
در پاسخ تو گمان واهی کردم
دادم به تو عشق و خواستم عشق از تو
شاید قدری زیاده خواهی کردم !




ای عشق ! آه ای حریف نستوه ! ای عشق
زیبای فریبنده ی بشکوه ای عشق
فال همه را زده به شادی امــــــــــــــا
در قرعه ی من نوشته اندوه ، ای عشق


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 59 از 63:  « پیشین  1  ...  58  59  60  61  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA