انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 63:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  62  63  پسین »

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى


مرد

 
بيوگرافى و اشعار حسين منزوى
Hossein Monzavi Biography and Poems



غزل ۴۸

آن نه عشق است که بِتوان بَرِ غمخوارش بُرد
یا توان طبل زنان بر سر بازارش بُرد

عشق می خواهم از آن سان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور سر دارش بُرد

عاشقی باش که گویند : به دریا زد و رفت
نه که گویند : خسی بود که جوبارش بُرد

دلت ایثار کن آن سان که حقی با حق دار
نه که کالاش کنی ٬ گویی : طرّارش بُرد

شوکتی بود در این شیوه ی شیرین ٬ روزی
عشق ِ بازاری ما رونق بازارش بُرد

▄ ▄ ▄

عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش بُرد

▄ ▄ ▄

مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان ک « آرش » برد
     
  
مرد

 
غزل ۴۹

زنی که صاعقه وار آنک ، ردای شعله به تن دارد
فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد

همیشه عشق به مشتاقان ، پیام وصل نخواهد داد
که گاه پیرهن یوسف ، کنایه های کفن دارد

کی ام ، کی ام که نسوزم من ؟ تو کیستی که نسوزانی ؟
بهل که تا بشود ای دوست ! هر آن چه قصد شدن دارد

دو باره بیرق مجنون را دلم به شوق می افرازد
دوباره عشق در این صحرا هوای خیمه زدن دارد

زنی چنین که تویی بی شک ، شکوه و روح دگر بخشد
به آن تصوّر دیرینه ، که دل ز معنی زن دارد

مگر به صافی گیسویت ، هوای خویش بپالایم
در این قفس که نفس در وی ، همیشه طعم لجن دارد
     
  
مرد

 
غزل ۵۰

برق سپیده دیدم ٬ در مشرق جبینت
گل ها به دیده چیدم ٬ از باغ آستینت

در اوج خویش هم چون خورشید نیمروزی
ای حلقه ی افق ها ٬ در سایه ی نگینت

شیرین و مهربانی ٬ شیراز دخترانی
تلفیق عشق و شعری ٬ مانند سرزمینت

چون باده می تراود ٬ از کوزه ای نگارین
شعری که می تراود ٬ از چشم نازنینت

با خواهش نیازم ٬ دارند ماجراها
آن شرم نازگونت ٬ وان ناز شرمگینت

چشم تو گرم نجواست ٬ با من که آمدی ؟ آه !
عمری نشسته بودم ٬ ای عشق در کمینت

از سوی روشنایی ٬ بر اسبی از رهایی
می آیی و ز خورشید ٬ پر کرده خورجینت

آیا تو آن صدایی ٬ ای آشنا که باید
تا جاودان بپیچد ٬ در هستی ام طنینت
     
  
مرد

 
غزل ۵۱

در به سماع آمده است از خبر آمدنت
خانه غزل خوان شده ، از زمزمه ی در زدنت

خانه ی بی جان ، ز تو جان یافته ٬ جانا ! نه عجب
گر همه من جان بشوم بر اثر آمدنت

▄ ▄ ▄

« حافظ شیراز » مگر وصف جمال تو کند
وصف نیارست یقین ٬ ور نه غزل های منت

یا تو خود ای جان غزل ! این همه دیوان غزل !
لب بگشای که سخن وام کنم از دهنت

از همه شیرین دهنان ٬ وز همه شیرین سخنان
جز تو کسی نیست شکر ــ هم دهنت ٬ هم سخنت ــ

بی که فراقت ببرد روشنی از چشم تنم
یوسف من ! چشم دلم باز کن از پیرهنت

عشق پی بستن من ٬ بستن جان و تن من
بافته زنجیری از آن زلف شکن در شکنت

▄ ▄ ▄

آینه یی شد غزلم ـ آینه ی کوچک تو ـ
خیز و در این آینه بین ٬ جلوه یی از خویشتنت
     
  
مرد

 
غزل ۵۲

ای بوی دوست ! شب همه شب در بر منی
یاد مدام حافظه ی بستر منی

ای دوست ! ای خیال خوش ! ای خواب خوشترین !
تا زنده ام ٬ تو زنده ترین در سر منی

افلاک را به خاک ٬ تو آموختی زعشق
پرواز من تویی که تو بال و پر منی

آفاق جانم از تو سحر در سحر شده است
ای مشرق من ! ای که سحر گستر منی

بی نام تو مباد مرا نامه یی که تو
شعر مکرّر همه ی دفتر منی

▄ ▄ ▄

اردی بهشت خوش شب و شعر و شراب خوش
امّا نه بی تو ٬ گز همگان خوش تر منی

بی تو بهار و هر چه او ٬ نیست باورم
ای سبزه زو ! که سبزه ترین باور منی

خاک از بهار اگر ٬ تن خاکیم از تو یافت ٬
ای جان تازه ٬ ای که بهار آور منی

می نوشمت به شادی ِ آن کس که جز تو نیست
ای باده ی همیشه که سکر آور منی

هر جرعه ای که می خورم از تو معطّر است
برگ گلی ٬ رها شده در ساغر منی
     
  
مرد

 
غزل ۵۳

بانوی من که چشم فرو بست خواب را
در خواب خود به بند کشید آفتاب را

▄ ▄ ▄
می بیندش خیال که از راه می رسد
تن پوش کرده پیرهن ماهتاب را

هم چون نگین به حلقه ی سیمین صورتش
از لب سوار کرده ٬ عقیق مذاب را

بر شانه هاش ریخته آوار موج را
بر سینه هاش بسته ٬ چراغ حباب را

با ناز می خرامد و در خیل ماهیان
بیدار کرده وسوسه ی پیچ و تاب را

رفتارش از طراوت و لبخندش از صدف
جان داده داستان پری های آب را

▄ ▄ ▄

می گویمش به زمزمه : می در میان خوش است ٬
شاید که رام خود کند این التهاب را

می گویدم به وسوسه : نه ! بوس خوشتر است ٬
زین لب ! که مست می کند ٬ این لب شراب را !

▄ ▄ ▄

پرسیدمش : چگونه و کی صبح می شود ؟
چشمی ز هم گشود به نرمی جواب را
     
  
مرد

 
غزل ۵۴

غزل غزل ترانه تو ٬ ترانه ی بهار تو
چمن چمن بهار تو ٬ بهار ماندگار تو

مسافر رهایی ام ٬ بشیر روشنایی ام ٬
همان که داشت عمرها ٬ مرا در انتظار تو

نگاه بی قرار را به هر غبار بسته ٬ من
سوار تاخته برون از آخرین غبار ٬ تو

نشسته ای و بسته ای به خاک این زمین ٬ مرا
بهانه های ماندنم تویی در این دیار ٬ تو !

در یچه ای به جانب ِ گل و ستاره و نسیم
گشوده از فضای این سیاه روزگار ٬ تو

▄ ▄ ▄

به دست های کوچکت ٬ سپرده سرنوشت من
بچرخ تا بچرخم ای مدیر ٬ تو ٬ مدار ٬ تو
     
  
مرد

 
غزل ۵۵

رازی است در آن چشم سیاهت ، بِنَمایش
شعری نسرودست نگاهت ، بِسُرایش

خوش می چرد آهوی لبت ، غافل از این لب
این لب که پلنگانه کمین کرده برایش

سیبی است زنخدان بهشتیت که ناچار
پرهیز مرا می شکند وسوسه هایش

گستر دگی سینه ات آفاق فلق هاست
مرغی است لبم ، پر زده اکنون به هوایش

آغوش تو ای دوست ! دَرِ باغ بهشت است
یک شب بدر آی از خود و بر من بگشایش

▄ ▄ ▄

هر دیده که بینم به تو می سنجم و زشت است
چشمی که تو را دید ، جز این نیست سزایش !

دل بیمش از این نیست که در بند تو افتاد
ترسد که کنی روزی از این بند رهایش

وصل تو ، خودِ جان و همه جان جوان است
غم نیست اگر جان بستانی به بهایش

بانوی من ، اندیشه مکن ، عشق نمرده است
در شعر من ، این سان که باند است صدایش
     
  
مرد

 
غزل ۵۶

راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن

یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان ، مست ترم کن

شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن

دارم سَر ِ پرواز در آفاق تو ، ای یار !
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن

عاری ز هنر نیستم امّا تو عبوری ،
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن

صد دانه به دارم و یک گل به سرم نیست
باران ِ من ِ خاک شو و بارورم کن

افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب ِ شیرین ، شکرم کن

پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی ، خبرم کن

شرح من و او را ببر از خاطر و در بر ،
بفشارم و در واژه ی تو ، مختصرم کن
     
  
مرد

 
غزل ۵۷

دیری است دلم در به در و خانه به خانه
تا کی ، به که یابد ز تو ای عشق ! نشانه

دانی که چه ای از پس این در به دری ها ؟
خواب سحری در پی کابوس شبانه

از خون دلم بر ورق جان کلماتی است
پیکی که دلم سوی تو کرده است روانه

با شور تو ، خون می زند از سینه برونم
چون ساقه که بشکافدش از پوست ، جوانه

خواهم که چو ققنوس بسوزم به لهیبت
چون میکشی ای آتش خوش سوز ! زبانه

تا بگذرم از صافی بی غشّ ، تو خوش باد ،
بیگانه شدن از همگان جز ، تو یگانه

من دانم و تو ، ای زده قُفلی به دهانم !
آن قصّه که ز اغیار شنیدیّ و زما ، نه

بارت که فلک نیز نیارست کشیدن
من می برم ای عشق ! سبک بار به خانه
     
  
صفحه  صفحه 6 از 63:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  62  63  پسین » 
شعر و ادبیات

Hossein Monzavi Biography and Poems | بيوگرافى و اشعار حسين منزوى

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA